جدول جو
جدول جو

معنی میویز - جستجوی لغت در جدول جو

میویز(می)
مویز. میمیز. کشمش. (یادداشت مؤلف) : از وی (از مالن) میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحهالصدور راوندی). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحهالصدور راوندی).
باز میویز فراوان به تنقل می خور
آن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به مویز شود
لغت نامه دهخدا
میویز
نوعی انگور خشکیده گونه ای کشمش که از انگور شاهانی تهیه کنند. بیشتر کشمش در انگور خشکیده کوچک استعمال میشود و مویز در انگور بزرگ، نوعی انگور: (خون انگور فراز آور یا خون مویز که مویزای عجبی هست به انگور قریب) (منوچهری. د. چا. 2 ص 6) توضیح در اینجا مراد} کشمش {نیست زیرا کشمش عصاره (خون) ندارد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویز
تصویر مویز
انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
(می)
منسوب به میویز. مویزی. آنچه به مویز نسبت دارد. آنچه از مویز به دست آید:
نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.
منوچهری.
و رجوع به میویز شود
لغت نامه دهخدا
(می زَ / زِ)
میویژه. گیاهی که به تازی علیق نامند. (ناظم الاطباء). لبلاب. حلبلاب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(می زَ)
میویزک. حب الراس. اسطافیس اغریا. زبیب الجبل. زبیب بری. (یادداشت مؤلف). زبیب الجبل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). هو الزبیب الجبلی و فی شربه خطر. حار یابس فی الثالثه. الشربه منه ثلاث حبات... (از بحر الجواهر). ضرس العجوز. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 335). و رجوع به مترادفات این لغت شود
لغت نامه دهخدا
(ری)
ریواس. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) ، مکر و حیله. دغا. ریو. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از برهان). رجوع به ریواس و ریویج شود
لغت نامه دهخدا
مویز، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)، انگور خشک کرده، (ناظم الاطباء)، انگور خشک شده، (برهان)، میویز، زبیب، نوعی کشمش، کشمش:
آنها که اسیر عقل و تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند
رو باخبری ز آب انگور گزین
کاین بی خبران به غوره میمیزشدند،
(منسوب به خیام از آنندراج)،
رجوع به مویز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ممیز. میویز. سکج. کشمش. زبیب. مامیچ. انگور خشک. (یادداشت مؤلف). میمیز. (برهان). قسمی است کلان از انگور که خشک کرده نگاه دارند. مردم عام آن را منقی گویند و به هندی داکهه نامند. (غیاث) (از آنندراج). به عربی آن را زبیب گویند و از آن نبید سازند. (از انجمن آرا). زبیب. (دهار). سکج. (زمخشری). هولک. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). به فارسی زبیب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صقر. (منتهی الارب) :
می بباید که کند مستی و بیدار کند
چه مویزی و چه انگوری ای نیک حبیب.
منوچهری.
آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری.
روزی به دست طفل شود کشته بیگمان
چون بنگری گلوبر بز جز مویز نیست.
خاقانی.
اصفران، زعفران و ورس یا مویز. وینه، مویز سیاه. موز، مویز که به هندی گیله نامند. عجد، دانۀ مویز. عجد، مویز ردی هیچکاره. مواز،مویزفروش. عرق. عنجد، عنجد، عنجد، مویز. مویز سیاه یا هیچکاره ترین آن. فصی ̍، دانۀ مویز. معنّب، مویزآرنده. (منتهی الارب).
- خون مویز، کنایه از شراب است که از آب انگور به دست آید:
آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری.
- غوره نشده مویز گشتن (شدن) ، نخوانده ملا شدن. کنایه است از دعوی مقام و هنری کردن بی داشتن شرایط و لوازم و مقدمات آن:
چون آینه نورخیز گشتی احسنت !
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت !
در کفش ادیبان جهان کردی پای !
غوره نشده مویز گشتی احسنت !
ملک الشعراء بهار.
- امثال:
دو مویز بهتر از یک خرماست. (امثال و حکم دهخدا).
غوره مویز می شود ولی مویز غوره نمی شود. (از مجموعۀ امثال فارسی).
یک مویز و چهل قلندر
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته مویزک از گیاهان گیاهی است دو ساله از تیره آلاله بارتفاع معادل یک متر که منشا رویش آنرا نواحی بحرالروم (مدیترانه) میدانند امروزه غالبا بعنوان گیاه زینتی پرورش مییابد. برگهای این گیاه پنجه یی و شامل 5 تا 8 قطعه است. گلهایش برنگ بنفش یا سفید و مجتمع بصورت خوشه است. میوه اش برگه و شامل دانه های تیره رنگ و نامنظم و زاویه دار است. از دانه آن که تنها قسمت مورد استفاده این گیاه است پس از خرد شدن بوی قوی و نامطبوع استشمام میگردد. در دانه مویزک آلکالوئیدهایی وجود دارد که عبارتند از: دلفی نین و استافیزگرین آلبومن. دانه های این گیاه علاوه بر دو آلکالوئید مذکور معادل 30 تا 35 درصد مواد روغنی وجود دارد که قابل استخراج است. از دانه آن در طب عوام و در دامپزشکی برای از بین بردن حشرات طفیلی استفاده میشود حب الراس زبیب الجبل کشمش کولی کشمش کاولیان زبیب بری میویزک میویزج مویزج علف شپش اسطافیس اغریا. توضیح وجه تسمیه این گیاه به علف شپش از آنروست که گرد (پودر) دانه هایش دافع حشرات موذی از جمله شپش است. توضیح این گیاه را باعلف شپش که در صفحه 2338 جلد دوم این فرهنگ شرح شده نباید اشتباه کرد زیرا گیاه مذکور بر خلاف این گیاه حشرات و من جمله شپشک دامها را بخود جلب میکند. یا مویزک عسلی گیاه داروش را گویند که دانه هایش بنام حب العصفور مشهورند. توضیح این گیاه بنامهای دبق و مویزه نیز نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمیز
تصویر میمیز
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویز
تصویر مویز
قسمی از انگور که خشک کرده نگاهدارند کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویز
تصویر مویز
((مَ))
انگور خشک شده
فرهنگ فارسی معین
انگور سیاه خشکیده
متضاد: کشمش، انگور خشکیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاره کردن، جر دادن، بانگ
فرهنگ گویش مازندرانی