جدول جو
جدول جو

معنی میول - جستجوی لغت در جدول جو

میول
(مُ)
جمع واژۀ میل. خواهش ها و آرزوها. رجوع به میل شود
جمع واژۀ میل. نشانه های مسافت
لغت نامه دهخدا
میول
(عَ یَ)
مایل به غروب شدن آفتاب یا فروافتادن از میانۀ آسمان، به میانۀ راه رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میول
جمع میل، گرای ها کام ها خواستاری ها، جمع میل، میل ها
تصویری از میول
تصویر میول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میگل
تصویر میگل
(دخترانه)
مرکب از می (شراب) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مثول
تصویر مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موول
تصویر موول
قابل تاویل، تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغول
تصویر مغول
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوه
تصویر میوه
تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
میوۀ دل: کنایه از فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملول
تصویر ملول
افسرده، اندوهگین، دل تنگ، بیزار، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیول
تصویر فیول
فیل ها، دو مهرۀ شطرنج، جمع واژۀ فیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچول
تصویر مچول
موچول، کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطول
تصویر مطول
طول داده شده، دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوپ
تصویر میوپ
نزدیک بین، آنکه به واسطۀ ضعف چشم دور را به خوبی نبیند، میوپ
فرهنگ فارسی عمید
(عَنَ)
برگردیدن، خمیدن. (آنندراج). رجوع به میل و ممال و ممیل و تمیال و میلان و میلوله شود
لغت نامه دهخدا
(می وَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد با 495 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیول
تصویر فیول
جمع فیل، پیلان بچه پیل جمع فیل: پیلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچول
تصویر مچول
کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیول
تصویر مخیول
خجکدار: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پهلوی دوالدار دارای دوال دوال دار، ظاهرا قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار است (باستعاره از دوال چرم) : مدول یکی اطلس با نژاد بر آمد بگل گون والاچو باد. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیول
تصویر غیول
جمع غیل، بیشه ها نیستان ها رود بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیول
تصویر عیول
نیاز مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیول
تصویر سیول
جمع سیل، لورها تندابها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیول
تصویر خیول
جمع خیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیول
تصویر حیول
متغیر گردیدن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی برشداد بخشی از داراک که از خود می برند و به کسی می بخشند آزاتی واگذاری درآمد و هزینه ناحیه معینی است از طرف پادشاه و دولت باشخاص براثرابراز لیاقت یا بازی مواجب و حقوق سالیانه (ایلخانان تاقاجاریه) اقطاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیول
تصویر ذیول
جمع ذیل، تگین ها پایان ها دنباله ها دامن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار