جدول جو
جدول جو

معنی میهمله - جستجوی لغت در جدول جو

میهمله
(هََ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج استان کردستان، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری گل تپه و کنار شوسۀ همدان با 1100 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میهمان
تصویر میهمان
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معامله
تصویر معامله
با هم داد و ستد کردن، خرید و فروش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ لَ)
تأنیث مهمل، بی نقطه (از حروف).
- حروف مهمله، مقابل حروف منقوطه. حرفهایی که نقطه ندارند چون حاء مهمله، راء مهمله و غیره و این را چون تأکیدی کردند چه آنگاه که حاء نویسند مشهود است که بی نقطه است و افزودن کلمه ’مهمله’ چون تأکیدی باشد برای احتراز از غلط کاتب. بی نقطه. غیر معجم. مقابل معجمه. مقابل منقوطه.
، نزد منطقیان عبارت است بر قسمتی از قضیۀ حملیه و شرطیه. قضییه مهمله، قضیه ای که سور ندارد مقابل محصوره. رجوع به حملیه و شرطیه و نیز رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
مهمله در فارسی: پر کم: زبانزد کرویزی مونث مهمل، جمع مهملات. یا قضیه مهمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمله
تصویر متحمله
مونث متحمل جمع متحملات
فرهنگ لغت هوشیار
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمله
تصویر متجمله
مونث متجمل جمع متجملات
فرهنگ لغت هوشیار
مجامله و مجاملت در فارسی نیکویی کردن، خوش سودایی (سودا معامله)، چربزبانی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهوله
تصویر مجهوله
مونث مجهول جمع مجهولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتمله
تصویر محتمله
مونث محتمل جمع محتملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمله
تصویر مشتمله
مشتمله در فارسی مونث مشتمل در بر گیر فرا گیر مونث مشتمل
فرهنگ لغت هوشیار
معامله و معاملت در فارسی: همکاری، داد و ستد سودا، پیمان باهم کارکردن، داد و ستد کردن با یکدیگر باهم خرید و فروش کردن، عمل (باهم)، داد و ستد: مقصود ازین معامله بازار تیزیست نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم. (حافظ)، قرارداد. توضیح قرار دادی بود که روابط میان کشاورزان خبیر و فدک و تیمه و و ادی القری را باحضرت محمد ص تعدیل میکرد و چنین مینماید که این قرارداد زا معامله خوانده اند. گویا بعدها این کلمه در مورد اجاره داری و قراردادهای عمومی بکار رفته باشد، در دوره سلجوقیان دیوان مخصوصی بنام دیوان معاملات و قسمت و جود داشت که مثلا سرو کار آن با مالیاتی بود که بموجب قرارداد عمومی و صول میشد یعنی قراردادی از نوع مقاطعه (مالک و زارع در ایران)، جمع معاملات. یا معامله بمثل. با کسی همان کردن که وی با شخص کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهمان
تصویر میهمان
کسی که بر دیگری وارد شود و ازو باطعام و غیره پذیرایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
((مُ مِ لِ))
چرب زبانی، جمله پردازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معامله
تصویر معامله
((مُ مَ لَ یا مِ لِ))
داد و ستد، خریدوفروش، با هم کار کردن، داد و ستد با یکدیگر، قرارداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معامله
تصویر معامله
داد و ستد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معامله
تصویر معامله
Transaction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معامله
تصویر معامله
transaction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معامله
تصویر معامله
交易
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از معامله
تصویر معامله
거래
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معامله
تصویر معامله
transaksi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معامله
تصویر معامله
লেনদেন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معامله
تصویر معامله
लेन-देन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معامله
تصویر معامله
transação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معامله
تصویر معامله
transazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معامله
تصویر معامله
transacción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معامله
تصویر معامله
transactie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معامله
تصویر معامله
транзакція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معامله
تصویر معامله
сделка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معامله
تصویر معامله
transakcja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معامله
تصویر معامله
Transaktion
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معامله
تصویر معامله
取引
دیکشنری فارسی به ژاپنی