دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قَمَرِ مَصنوعی
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، دستاران، برمغاز، بغیاز، فغیاز برای مثال میلاو منی ای فغ و استاد توام من / پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان (رودکی - ۵۲۶)
شاگِردانِه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، دَرَستاران، دَستاران، بَرمَغاز، بَغیاز، فَغیاز برای مِثال میلاو منی ای فغ و استاد توام من / پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان (رودکی - ۵۲۶)
از جزرات هندو از اقلیم دوم است. در کتاب ابن سعید آمده است که نهرواله به تقدیم راء بی نقطه بر لام قاعده جزرات هند است. ابوریحان نهلواره به تقدیم لام ضبط کرده است و قول او از دیگران موثق تر است. و یکی از مسافران آن را چون ابن سعید نهرواله گفت. نهرواله از جزرات است در مغرب نیبار و آن از کنبایت بزرگتر است و بناهایش میان باغ ها وآبگیرها و نهرها پراکنده است و هم او گوید: نهرواله فرضه ای است در فاصله سه روزه راه از دریا و کنبایت فرضۀ نهرواله است و آن در سرزمینی است هموار، و درکتاب نزههالمشتاق نهرواره آمده است با دو راء. (از ترجمه تقویم البلدان ص 405). رجوع به نهرواله شود
از جزرات هندو از اقلیم دوم است. در کتاب ابن سعید آمده است که نهرواله به تقدیم راء بی نقطه بر لام قاعده جزرات هند است. ابوریحان نهلواره به تقدیم لام ضبط کرده است و قول او از دیگران موثق تر است. و یکی از مسافران آن را چون ابن سعید نهرواله گفت. نهرواله از جزرات است در مغرب نیبار و آن از کنبایت بزرگتر است و بناهایش میان باغ ها وآبگیرها و نهرها پراکنده است و هم او گوید: نهرواله فرضه ای است در فاصله سه روزه راه از دریا و کنبایت فرضۀ نهرواله است و آن در سرزمینی است هموار، و درکتاب نزههالمشتاق نهرواره آمده است با دو راء. (از ترجمه تقویم البلدان ص 405). رجوع به نهرواله شود
می گسار. شارب الخمر. می خوار. باده خوار. شرابخوار. می پرست. شرابخواره. باده پرست. آنکه عادت به می خوردن دارد. (از یادداشت مؤلف) : بفرمود داور که میخواره را به خفچه بکوبند بیچاره را. ابوشکور بلخی. سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد میخواره و زنباره و ملعون و خسیسند. منجیک. باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر می خواره برگ گل بفتالید. عماره. جهانی به رامش نهادند روی پرآواز میخواره شد شهر و کوی. فردوسی. یکی بیشه پیش آمدش پردرخت سزاوار میخوارۀ نیک بخت. فردوسی. به بهرام داد آن دلارام جام بدو گفت میخواره را چیست نام. فردوسی. همیشه تا دل می خوارۀ سماع پرست شود گشاده به آوای رود رودسرای. فرخی. ز خون چشیدن شیر افکنان آن دو سپاه بسان مردم می خواره مست شد روباه. فرخی. چو بر هوش میخواره می چیر شد سران را سر از خرمی سیر شد. اسدی. نگر گرد میخواره هرگز نگردی که گرد دروغ است یکسر مدارش. ناصرخسرو. به خواب اندرون است میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش. ناصرخسرو. جز ندامت به قیامت نبود رهبر تو تات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم. ناصرخسرو. نبود باید می خواره را کم از لاله که هیچ لحظه نگردد همی زمی هشیار. مسعودسعد. سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی می افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط در معده گرد آید. (نوروزنامه). تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاران بی خوانچه سپید آید می خواره به صبح اندر. خاقانی. راز بامرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. (مرزبان نامه). میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز و آنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است. حافظ. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حورپریوش دارم. حافظ. شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای ! چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای ! صائب تبریزی. - میخواره وار، همانند میخواران. ، حریف شراب: می آورد بر خوان و می خواره خواست بیاد جهاندار بر پای خاست. فردوسی. می آورد و میخواره با بوی و رنگ نشستند با جام زرین به چنگ. فردوسی
می گسار. شارب الخمر. می خوار. باده خوار. شرابخوار. می پرست. شرابخواره. باده پرست. آنکه عادت به می خوردن دارد. (از یادداشت مؤلف) : بفرمود داور که میخواره را به خفچه بکوبند بیچاره را. ابوشکور بلخی. سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد میخواره و زنباره و ملعون و خسیسند. منجیک. باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر می خواره برگ گل بفتالید. عماره. جهانی به رامش نهادند روی پرآواز میخواره شد شهر و کوی. فردوسی. یکی بیشه پیش آمدش پردرخت سزاوار میخوارۀ نیک بخت. فردوسی. به بهرام داد آن دلارام جام بدو گفت میخواره را چیست نام. فردوسی. همیشه تا دل می خوارۀ سماع پرست شود گشاده به آوای رود رودسرای. فرخی. ز خون چشیدن شیر افکنان آن دو سپاه بسان مردم می خواره مست شد روباه. فرخی. چو بر هوش میخواره می چیر شد سران را سر از خرمی سیر شد. اسدی. نگر گرد میخواره هرگز نگردی که گرد دروغ است یکسر مدارش. ناصرخسرو. به خواب اندرون است میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش. ناصرخسرو. جز ندامت به قیامت نبود رهبر تو تات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم. ناصرخسرو. نبود باید می خواره را کم از لاله که هیچ لحظه نگردد همی زمی هشیار. مسعودسعد. سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی می افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط در معده گرد آید. (نوروزنامه). تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاران بی خوانچه سپید آید می خواره به صبح اندر. خاقانی. راز بامرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. (مرزبان نامه). میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز و آنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است. حافظ. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حورپریوش دارم. حافظ. شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای ! چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای ! صائب تبریزی. - میخواره وار، همانند میخواران. ، حریف شراب: می آورد بر خوان و می خواره خواست بیاد جهاندار بر پای خاست. فردوسی. می آورد و میخواره با بوی و رنگ نشستند با جام زرین به چنگ. فردوسی
شاگردانه بود. (لغت فرس اسدی). میلاوه: میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو. رودکی. و رجوع به میلاوه و میلاو شود، دشت. دست لاف. (یادداشت مؤلف). و رجوع به لاویدن و دست لاف شود، جایزه. (یادداشت مؤلف)
شاگردانه بود. (لغت فرس اسدی). میلاوه: میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو. رودکی. و رجوع به میلاوه و میلاو شود، دشت. دست لاف. (یادداشت مؤلف). و رجوع به لاویدن و دست لاف شود، جایزه. (یادداشت مؤلف)
رندۀ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رندۀ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، یک مشت از هر چیز، مراد از یکدسته گندم و جو و شالی. (آنندراج) (انجمن آرا). مقدار یک مشت از هر چیز. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یک مشت از هر چیز و بعضی گویند یک دسته از شالی و گندم و جو درو کرده است که با چیزی بسته و در دست گرفته باشند، همچو پشتواره که بندند و در پشت گیرند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
رندۀ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رندۀ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، یک مشت از هر چیز، مراد از یکدسته گندم و جو و شالی. (آنندراج) (انجمن آرا). مقدار یک مشت از هر چیز. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). یک مشت از هر چیز و بعضی گویند یک دسته از شالی و گندم و جو درو کرده است که با چیزی بسته و در دست گرفته باشند، همچو پشتواره که بندند و در پشت گیرند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
قلعه و جایگاهی به هندوستان (این نام در قصیدۀ فتح سومنات فرخی آمده است). (یادداشت لغتنامه) : دگر چو دیولواره که همچو روز سپید پدید بود سرافراشته میان گذر. فرخی
قلعه و جایگاهی به هندوستان (این نام در قصیدۀ فتح سومنات فرخی آمده است). (یادداشت لغتنامه) : دگر چو دیولواره که همچو روز سپید پدید بود سرافراشته میان گذر. فرخی