جدول جو
جدول جو

معنی میشم - جستجوی لغت در جدول جو

میشم(مَ شَ)
چیزی است که در نوعی از سنبل باشد عطاران او را ردقه گویندو آن زهری است که در یک ساعت بکشد و بعضی گویند میوۀ درختی است که لون او سیاه و کریه بود. خسکی گوید دانه ای است که از یمن به اطراف برند و اهل یمن و حجاز او را در عطرها و بویهای خوش بکار برند. اهل حرمین آن عطر را که میشم در او باشد بشناسند. رازی و ابن ماسه گویند میشم دانه ای است شبیه بطم، رنگ او به زردی مایل بود و خوشبوی باشد و نیز گویند آن دانه ای است به قدر فلفل و به رنگ اوست الا آنکه میشم را زودتر از فلفل توان شکست و از میان او مغزی بیرون آید سفیدرنگ و خوشبوی. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشی
تصویر میشی
(دخترانه)
منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشا
تصویر میشا
(پسرانه)
همیشه بهار، همیشه جوان، گیاهی که همیشه سبز است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میثم
تصویر میثم
(پسرانه)
نام پسر یحیی از یاران علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشی
تصویر میشی
ویژگی چشم دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشم
تصویر شیشم
از آلات موسیقی، رباب، برای مثال بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی (منوچهری - ۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشن
تصویر میشن
پوست میش دباغت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نحس، بدقدم، سیاه دست، سبز قدم، مرخشه، تخجّم، نافرّخ، منحوس، شمال، نامبارک، پاسبز، نامیمون، شنار، بدیمن، سبز پا، مشوم، خشک پی، بداغر، بدشگون، مشئوم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَشْ شِ)
به خشم آورنده. (ناظم الاطباء). به خشم آورنده کسی را. (آنندراج) ، آن که میکند کاری و یا چیزی میگوید که دیگری را به زحمت و ملالت می اندازد، آنچه سبب میشود شرمگینی و خجلت را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
نان خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خبز عیشم، نان خشک یا نان فاسد و تباه شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شی شُ)
ششم و هر چیز که در مرتبۀ شش واقع گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به ششم شود
لغت نامه دهخدا
(شی شُ)
نام سازی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). نوعی ساز که نوازند. (فرهنگ فارسی معین) :
بگیر بادۀ نوشین و نوش کن بصواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی.
منوچهری.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
به زیر گل زند چنگی به زیر سروبن نایی
به زیر یاسمن عروه به زیر نسترن سلمی
یکی نی بر سرکسری دوم نی بر سر شیشم
سه دیگر پردۀ سرکش چهارم پردۀ لیلی.
منوچهری.
، نام قولی از مصنفات باربد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از انجمن آرا). آوازی است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین). آوازیست. (از آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
حشمت دارنده. دارای حشمت و احترام و بزرگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
جائی که در آن خدم و حشم مردمان بزرگ گرد می آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
بوی تند و تیز و مست کننده و برآغالنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
مرد مست بی خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخشم و تخشیم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
هسته بند را گویند و آن چیزی باشد که بر جراحت بندند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَشْ شِ)
کسی که توجه می کند در هر چیزی، محنت کش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
نشیمن باز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بلغت زند و پازندماهتاب است که پرتو ماه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
دلیر. ج، مغاشم. (مهذب الاسماء). خودرای دلیر که هرچه خواهد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد خودرای که از دلیری چیزی او را از آنچه اراده کند بازندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
زنی که در سرین خود نگار کرده باشد تا نیکو نماید. (منتهی الارب، مادۀ وش م) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درختی است که آن را همیشه بهار گویند و همیشه سبز می باشد و به تازی آن را حی العالم خوانند و میشما و میشبا مخفف همیشه بهار است، (انجمن آرا) (آنندراج)، میشا، میش بهار، همیشه بهار، گلی است همیشه سبز و خرم، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به میش بهار و میشا و همیشه بهار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میشن
تصویر میشن
پوست میش دباغت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
میشوم در فارسی در تازی مشووم: بد شگون مرخشه مشئوم: (و مخدوم یا بتفرس ذهن یا بتجسس ازنیک خواهان مخلص ومشفقان مخالص از خباثت وآگاهی یابدظن میشوم مرجوم لعنت... بقدم تجاسرپیش آید. {توضیح مرحوم قزوینی درحاشیه همین صفحه درباره این کلمه نوشته: (کذافی جمیع النسخو استعمال این کلمه در کتب دیگرنیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب درآن یا} مشووم {است بر وزن مفعول یا} مشوم {بحذف همزه تخفیفا و آن اسم مفعول ازشام است و میشوم بهیچ وجه صحیح نیست چه فعلی از ماده ش م درلغت عرب نیامده است و بنظر این ضعیف چنان می آید که اصل درمیشوم} مشوم {محذوف الهمزه بوده است و بواسطه کثرت استعمال مشوم معا با} میمون {که نقیض آن است من حیث لایشعر و من غیر اداره یایی در مشوم زیاد کرده اند تا هم وزن میمون گردد و هرچند این کلمه بخصوص درکتب لغت مذکور نیست ولی اصل این عمل یعنی حمل کلمه بر مجاورآن لجامع التناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است... {کلمه مورد بحث در عربی هم استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میش، سبز روشن ماشی روشن برنگی بین زاغ و قهوه یی. یاچشم میشی. چشمی که برنگ چشم میش باشد سبز: (با چشمهایی نیشی رک زده و حالت سختی که داشت گردن خود را بانصف تنه اش بدشواری بر میگردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشم
تصویر مقشم
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشم
تصویر مغشم
خوند سر بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریشم
تصویر مریشم
پارچه ونواری که بر جراحت بندند خسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشم
تصویر شیشم
نوعی ساز که نوازند، آوازی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشا
تصویر میشا
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشن
تصویر میشن
((شَ))
پوست میش دباغی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میشی
تصویر میشی
منسوب به میش، سبز روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریشم
تصویر مریشم
((مَ شُ))
پارچه و نواری که بر جراحت بندند، خسته بند
فرهنگ فارسی معین