جدول جو
جدول جو

معنی میسل - جستجوی لغت در جدول جو

میسل(سِ)
ملکولهای به هم پیوستۀ چندی که ساختمان پروتیدها یا مواد سفیده مانند را تشکیل می دهند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 7 و 10). رجوع به گیاهشناسی ثابتی ص 38 و 76 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میگل
تصویر میگل
(دخترانه)
مرکب از می (شراب) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
ارسال کننده، فرستنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میسر
تصویر میسر
امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
فرستاده شده، فرستاده، پیغام آور، ساده، روان مثلاً نثر مرسل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
به هلاکت سپرنده کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جای روان شدن آب. (غیاث). جای رفتن آب. (از فرهنگ نظام). راه گذر آب هر جا که باشد. (مهذب الاسماء) (دهار). گذرگاه آب. آب کند. راه گذر آب به نشیب. راه گذر هین. رهگذر آب. (زمخشری). محل جریان سیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر جای سیل گیر که سیلاب در آن بگذرد و عبور سیل از آن ممکن باشد. (ناظم الاطباء). معبر سیل. دره. دره ای که سیل در آن رود. راه گذر سیل. سیل گاه. مسیله. بستر سیل. ج، مسائل، مسل، أمسله، مسلان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) :
قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال
چشمه های خون شود در بادیه رنگ مسیل.
فرخی.
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری (دیوان ص 76)
سیل مرگ از فراز قصد تو کرد
تیز برخیز از این مهول مسیل.
ناصرخسرو.
چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز
مردم دراو نخفت و نخسبند در مسیل.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است.
- مرسل الریاح، فرستندۀ بادها.
- ، کنایه از خدای تعالی:
گفت انوری که از اثر بادهای سخت
ویران شود سراچه وکاخ سکندری
در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری.
(منسوب به ادیب صابر).
، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در 14هزارگزی جنوب خاور دیلمان. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1500 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَسْ سَ)
ناکس. (مهذب الاسماء). فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد فرومایه و رذل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود، به کار ناآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخسیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
به هلاکت سپرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَسْ سَ)
حنظل مبسل، حنظلی که بی آمیزش چیزی خورده، ناخوش دارند مزۀ آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سِ)
کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند، آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
غسل دهنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غسل داده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ / سَ)
جای مرده شستن. ج، مغاسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرده شوی خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مکان شستشو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَسْ سِ)
داروها که بیماری سپیدۀ چشم و مانند آن را زایل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفت دارویی مغسل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
واد مکسل، رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میول
تصویر میول
جمع میل، گرای ها کام ها خواستاری ها، جمع میل، میل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسر
تصویر میسر
سهل و آسان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
آبرو، جاری روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
پیغام فرستنده و ارسال کننده فرستاده، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسل
تصویر مبسل
سرکه تباه، بد مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر
تصویر میسر
((مَ س))
قمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر
تصویر میسر
((مُ یَ سَّ))
آسان، آسان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
((مُ س))
فرستنده، جمع مرسلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
((مُ سَ))
فرستاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
((مَ))
جای سیل گیر، محل عبور سیل، بستر سیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر
تصویر میسر
شدنی، فراهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
خشکرود، آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره