ملکولهای به هم پیوستۀ چندی که ساختمان پروتیدها یا مواد سفیده مانند را تشکیل می دهند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 7 و 10). رجوع به گیاهشناسی ثابتی ص 38 و 76 شود
ملکولهای به هم پیوستۀ چندی که ساختمان پروتیدها یا مواد سفیده مانند را تشکیل می دهند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 7 و 10). رجوع به گیاهشناسی ثابتی ص 38 و 76 شود
آب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جای روان شدن آب. (غیاث). جای رفتن آب. (از فرهنگ نظام). راه گذر آب هر جا که باشد. (مهذب الاسماء) (دهار). گذرگاه آب. آب کند. راه گذر آب به نشیب. راه گذر هین. رهگذر آب. (زمخشری). محل جریان سیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر جای سیل گیر که سیلاب در آن بگذرد و عبور سیل از آن ممکن باشد. (ناظم الاطباء). معبر سیل. دره. دره ای که سیل در آن رود. راه گذر سیل. سیل گاه. مسیله. بستر سیل. ج، مسائل، مسل، أمسله، مسلان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) : قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال چشمه های خون شود در بادیه رنگ مسیل. فرخی. از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن. منوچهری (دیوان ص 76) سیل مرگ از فراز قصد تو کرد تیز برخیز از این مهول مسیل. ناصرخسرو. چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز مردم دراو نخفت و نخسبند در مسیل. مسعودسعد
آب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جای روان شدن آب. (غیاث). جای رفتن آب. (از فرهنگ نظام). راه گذر آب هر جا که باشد. (مهذب الاسماء) (دهار). گذرگاه آب. آب کند. راه گذر آب به نشیب. راه گذر هین. رهگذر آب. (زمخشری). محل جریان سیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر جای سیل گیر که سیلاب در آن بگذرد و عبور سیل از آن ممکن باشد. (ناظم الاطباء). معبر سیل. دره. دره ای که سیل در آن رود. راه گذر سیل. سیل گاه. مسیله. بستر سیل. ج، مَسائل، مُسُل، أمسِله، مُسلان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) : قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال چشمه های خون شود در بادیه رنگ مسیل. فرخی. از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن. منوچهری (دیوان ص 76) سیل مرگ از فراز قصد تو کرد تیز برخیز از این مهول مسیل. ناصرخسرو. چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز مردم دراو نخفت و نخسبند در مسیل. مسعودسعد
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است. - مرسل الریاح، فرستندۀ بادها. - ، کنایه از خدای تعالی: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه وکاخ سکندری در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. (منسوب به ادیب صابر). ، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است. - مرسل الریاح، فرستندۀ بادها. - ، کنایه از خدای تعالی: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه وکاخ سکندری در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. (منسوب به ادیب صابر). ، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در 14هزارگزی جنوب خاور دیلمان. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1500 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در 14هزارگزی جنوب خاور دیلمان. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 1500 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ناکس. (مهذب الاسماء). فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد فرومایه و رذل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود، به کار ناآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخسیل شود
ناکس. (مهذب الاسماء). فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد فرومایه و رذل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود، به کار ناآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخسیل شود
واد مکسل، رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد)
واد مکسل، رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد)