دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، واقع در 11 هزارگزی باختری آمل با 80 تن جمعیت، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، مردم عموماً در تابستان به ییلاق گزنا می روند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، واقع در 11 هزارگزی باختری آمل با 80 تن جمعیت، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، مردم عموماً در تابستان به ییلاق گزنا می روند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
عنوان احترام آمیز در انتهای نام شاهزادگان مثلاً ناصرالدین میرزا، ایرج میرزا، عباس میرزا، عنوان احترام آمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی مثلاً میرزاکوچک خان، منشی، عریضه نویس
عنوان احترام آمیز در انتهای نام شاهزادگان مثلاً ناصرالدین میرزا، ایرج میرزا، عباس میرزا، عنوان احترام آمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی مثلاً میرزاکوچک خان، منشی، عریضه نویس
نوعی شیشۀ رنگی، به ویژه سبز برای ساختن ظروف، نوعی رنگ یا لعاب آبی رنگ برای نقاشی و تزیین ظرف های طلا و نقره، در علم زیست شناسی پوستۀ سفید رنگ روی دندان که محافظ دندان است، در علم زیست شناسی پرنده ای با پرهای رنگارنگ که می تواند صدای انسان را تقلید کند، مرغ مینا، در علم زیست شناسی گل مینا، جام شراب، شراب
نوعی شیشۀ رنگی، به ویژه سبز برای ساختن ظروف، نوعی رنگ یا لعاب آبی رنگ برای نقاشی و تزیین ظرف های طلا و نقره، در علم زیست شناسی پوستۀ سفید رنگ روی دندان که محافظ دندان است، در علم زیست شناسی پرنده ای با پرهای رنگارنگ که می تواند صدای انسان را تقلید کند، مرغ مینا، در علم زیست شناسی گل مینا، جام شراب، شراب
یرناء. حنا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اختیارات بدیعی). حنا یا رنگی است مانند حنا. (منتهی الارب). به معنای حناست و آن چیزی باشد که بر دست و پا بندند و در خضاب یعنی رنگ ریش هم به کار برند. (برهان). اسم عربی حناست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حنا که برگ گیاه است و در خضاب دست و پای و ریش و موی سر به کار برند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حنا شود
یرناء. حنا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اختیارات بدیعی). حنا یا رنگی است مانند حنا. (منتهی الارب). به معنای حناست و آن چیزی باشد که بر دست و پا بندند و در خضاب یعنی رنگ ریش هم به کار برند. (برهان). اسم عربی حناست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حنا که برگ گیاه است و در خضاب دست و پای و ریش و موی سر به کار برند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حنا شود
قسمی از غراب. (ناظم الاطباء). جانوری است که بعضی آن را شارک گمان میبرند و این لفظ هندی است و در فارسی هم استعمال یافته. (آنندراج). طائر معروف که سیاه رنگ باشد واین لفظ هندی است. (غیاث) رجوع به مادۀ بعد شود
قسمی از غراب. (ناظم الاطباء). جانوری است که بعضی آن را شارک گمان میبرند و این لفظ هندی است و در فارسی هم استعمال یافته. (آنندراج). طائر معروف که سیاه رنگ باشد واین لفظ هندی است. (غیاث) رجوع به مادۀ بعد شود
آبگینه، (ناظم الاطباء) (برهان) (منتهی الارب) (صحاح الفرس) (آنندراج)، شیشه، آبگینه، (فرهنگ نظام)، آبگینۀ سپید، (ناظم الاطباء)، زجاج ابیض، (تذکرۀ ضریر انطاکی، ذیل کلمه حجل)، میناء، (منتهی الارب) : میان اندرون خانه رنگ رنگ ز مینا گل او ز بیجاده سنگ، اسدی (گرشاسب نامه ص 424)، چیست این گنبد که گوئی پرگهر دریاستی یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی، ناصرخسرو، از دیدۀ بدخواه ترا چشم رسید بر دیدۀ بدخواه تو بادا مینا، شیخ ابوسعید ابوالخیر (از فرهنگ نظام)، رجوع به میناءشود، - مینای سبز، آبگینۀ سبز، شیشۀ سبز: آن گلی کش ساق از مینای سبز بر سرش از سیم و زر آمیخته، (ابوالمظفر چغانی لباب الالباب چ نفیسی ص 29)، - مینای لعل انداز، تیغخونریز، (آنندراج)، ، کنایه از آسمان آبی، آبگینۀ الوان، (ناظم الاطباء)، آبگینۀ الوان که در مرصعکاریها بکار برند، (برهان)، شیشه ریزۀ الوان شبیه به یاقوت و زمردو دیگر جواهر که در تابدانهای حمام و غیره تعبیه کنند و آن را گلجام خوانند، (آنندراج)، آبگینۀ الوان که شبیه به یاقوت و زمرد و سایر جواهر سازند، (انجمن آرا)، مینا همچون آبگینۀ معمول باشد و انواع سازندبرنگهای مختلف و سبز از همه بهتر باشد، هر چه صافی تر و خوشرنگ تر بهتر باشد که سبز را به خیانت زمرد کنند و از مینا طرایف بسیار سازند و قدح و کوزه و کمرهاو نگین ها و مهرها و مرصع کنند و به حدود شام و مغرب دارند، (تنگسوق نامۀ ایلخانی خواجه نصیر، از صحاح الفرس چ طاعتی)، آبگینۀ الوان باشد که شبیه به یاقوت و زمرد و دیگر جواهر سازند و آن را در طلا و نقره بکار برند و بغایت خوش آیند شود، (جهانگیری)، آبگینۀ رنگارنگ: فریفته ست زمین ابر تیره را که از او همی ستاند در و همی دهد مینا، عنصری، نزیبد تخت را هر تن نشاید تاج را هر سر نه هر سرخی بود مرجان نه هر سبزی بود مینا، قطران، از مایۀ جسم و از یکی صانع یاقوت چراست این و آن مینا، ناصرخسرو، عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند، ناصرخسرو، چه گوئی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده چودر صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا، ناصرخسرو، کوه ز لاله گرفت سرخی بسد دشت ز سبزه گرفت سبزی مینا، معزی، شنبلید و لالۀ نعمان بروی سبزه بر هست پنداری به مینا در عقیق و کهربا، معزی، به شکل و شبه توگر دیگران برون آیند زمانه نیک شناسد زمرد از مینا، انوری (دیوان چ نفیسی ص 4)، کمر در کمر کوهی ازخاره سنگ برآورده چون سبز مینا به رنگ، نظامی، زبرجد به خروار و مینا به من درق های زر درعهای سفن، نظامی، گفتی خردۀ مینا بر خاکش ریخته، (گلستان)، ، گوهر آبگینه، (دهار) (زمخشری)، پیرایۀ کاسه، (زمخشری)، جوهر شیشه که از آن شیشه و آبگینه کنند، (یادداشت مؤلف)، میناء، رجوع به میناء شود، ماده ای است از جنس شیشه و چینی کبودرنگ که بر فلز و جز آن مالیده بر آن نقش و نگار کنند و آن کار را میناکاری گویند، (فرهنگ نظام)، سنگی شبیه به لاجورد، که بدان بر روی نقره و طلا نقاشی میکنند، (ناظم الاطباء)، رنگی باشد مثل شیشه ریزۀ الوان که از فرنگستان می آرند و آن را در آتش محلول ساخته بر طلا و نقره و مس که کنده باشند بریزند تا نقوش و خطوط آن کنده بدان رنگ گیرد، (آنندراج)، آبگینۀ رنگینی که بدان بر طلا و نقره نقاشی کنند و اکثر آن سبز باشد یا لاجوردی اگرچه سفید و سرخ نیز باشد، (غیاث)، قسمی زینت فلزات به رنگ آبی، (یادداشت مؤلف) لعاب خاص و لاجوردی روشن که بر روی بعضی فلزات و ظروف فلزین و سفالین دهند براق ماندن آن را، (یادداشت مؤلف)، مادۀ شیشه ای و دارای الوان مختلف که جهت رنگ کردن نقوش روی فلزات و ظروف سفالین و چینی بکار رود، مادۀ اولیه و اصلی مینا معمولاً سیلیس است که با کربنات دو پتاسیم مخلوط میشود که برای زودتر ذوب شدن یک مادۀ کمک ذوب به آن اضافه میکنند که این مادۀ کمک ذوب معمولاً بورق (تنکار) است، مخلوط این مواد پس از ذوب شدن در کوره بیرنگ است و شیشۀ معمولی است و برای رنگ کردن آن مواد رنگین به آن می افزایند، معمولاً برای رنگ آبی اکسید کبالت و برای رنگ سبز اکسید قلع و برای رنگهای دیگر مواد رنگین دیگر (از قبیل سرنج و مردارسنگ) می افزایند، (از دائره المعارف کیه) (از الجماهر بیرونی ص 225)، ماده ای است لعاب شیشه ای حاجب ماوراء یا شفاف که آن را روی کاشی و فلزات برای نقش و نگار بکار برند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، پیاله، (ناظم الاطباء)، جام، قدح، جام شیشه ای که بدان شراب خورند، (یادداشت مؤلف)، ساغر، (ناظم الاطباء) : نه نرم شود دلت بصد لابه نه گرم شود سرت به صد مینا، مسعودسعد، چو طاوس مینا کنی جلوه گر تذروی کند از شعاعش قمر، ظهوری (از آنندراج)، ترسم دمی که شیشه به ساغر قران کند مینا کم از ستارۀ دنباله دار نیست، ملامفید بلخی (از آنندراج)، - مینا برهم خوردن،جام ها و پیاله های می بر یکدیگر خوردن، ، شیشۀ شراب، (ناظم الاطباء)، شیشۀ شراب وگلاب و مانند آن، (آنندراج)، قسمی از تنگ شراب که میناکاری بوده، (فرهنگ نظام)، نوعی شیشۀ شراب، (یادداشت مؤلف) : بی باده دل ز سیر چمن وانمیشود گل جانشین سبزه مینا نمیشود، کلیم (از آنندراج)، به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید می روشن نگر از مشرق مینا برون آید، صائب (از آنندراج)، گردش سال است می در ساغر عشرت کنید گوش مینا را تهی ازپنبۀ غفلت کنید، صائب (از آنندراج)، - مینا بر سر کشیدن، بیکبارگی خوردن یک شیشه شراب را بکمال شوق و رغبت، (از آنندراج)، کنایه از پرخوردن شراب، (آنندراج)، - مینا چیدن، چیدن شیشه های شراب: نه میناست آنها که آن شوخ چید عرق نیست کز بید آن را کشید، میرزاطاهر وحید (از آنندراج)، - مینا کشیدن، شراب خوردن به مینا، (آنندراج)، کنایه از پر خوردن شراب، (آنندراج)، شیشۀ می را سرکشیدن: کام دل بخشد فلک هشتم تهی قالب شود هر کسی ساغر کشد بدمست ما مینا کشد، ارادت خان واضح (از آنندراج)، - مینای می، شیشۀ شراب، شیشۀ باده است که اغلب سبز است، (یادداشت مؤلف) : مستی چنان خوش است که چون عمر طی شود، ریش سفید پنبۀ مینای می شود، فلک پیمانۀ پر می شود از گردش چشمش زمین بر سرکشد مینای می از سرو بالایش، صائب (آنندراج)، ، شراب، (آنندراج)، ذکرظرف و ارادۀ مظروف: بیا ساقی از شیشه مینا بده به این تشنه آبی ز دریا بده، ملاطغرا، ، مهرۀ سپید و مهرۀ زجاجی مدور، گوهر بدل کبودرنگ، (ناظم الاطباء)، جواهر گردن، آرایش گردن، آینه، (صحاح الفرس)، کات کبود، (ناظم الاطباء)، جوهری است سبز، (غیاث)، رنگ کبود، (ناظم الاطباء)، آنچه رنگ لاجوردی روشن دارد، کبود، (یادداشت مؤلف)، - تخت مینا، تختۀ کبود که جوهریان در بازار بر آن مروارید بدارند، (از حاشیۀ دیوان خاقانی چ هند ص 359)، تختۀ مینا، صفحۀ مینا: تیغ تو عذرای یمن در حلۀ چینیش تن چون خردۀ درعدن بر تخت مینا ریخته، خاقانی، - تختۀ مینا، تخت مینا، تختۀ کبود که جوهریان در بازار بر آن مروارید یا چیزهای دیگر بدارند، صفحۀ مینا: به سان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه به کردار عبیر بیخته بر تختۀ مینا، فرخی، - ، کنایه از آسمان است، (برهان) : مملکتش رخت به صحرا نهاد تخت بر این تختۀ مینا نهاد، نظامی، - حقۀ مینا، حقۀ کبود، - ، آسمان، فلک: قضا به بوالعجبی تاکیت نمایدلعب به هفت مهرۀ زرین و حقۀ مینا، خاقانی (دیوان ص 8)، - خرگاه مینا، آسمان: بر درش بسته میان خرگاه وار شاه این خرگاه مینا دیده ام، خاقانی، - دایرۀ مینا، آسمان: زین دایرۀ مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینائی، حافظ، - دولاب مینا، آسمان: آن آتشین کاسه نگر دولاب مینا داشته از آب کوثر کاسه پر و آهنگ دریا داشته، خاقانی (دیوان چ هند ص 310)، - دیر مینا، آسمان: نه روح اﷲ در این دیر است چون شد چنین دجال فعل این دیر مینا، خاقانی، - ، کنایه از دنیا: اگر مریم برفت از دیر مینا بگیتی زنده جان بادا مسیحا، نظامی، - سقف مینا، آسمان: در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته گردون هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته، خاقانی، - صحف مینا، آسمان، (حاشیۀ دیوان خاقانی چ هندوستان ص 58) : صحف مینا راده آیتها گزارش کرده شب از شفق شنگرف و از مه لیقه دان انگیخته، خاقانی، - صفحۀ مینا، تخته مینا، رجوع به تختۀ مینا شود، - قصر مینا، آسمان، (ناظم الاطباء)، - گنبد مینا، آسمان، (یادداشت مؤلف) : آن کس که فراخت گنبد مینا هم بهر تو ساخت روضۀ مینو، هدایت (از انجمن آرا)، - مینای چرخ، آسمان آبی، گنبد لاجوردی، چرخ مینائی: خوش آن شیشه کز وی درخشان شود می چو مینای چرخ و سهیل یمانی، وحشی بافقی (دیوان چ امیرکبیر ص 267)، - نه چرخ مینا،نه آسمان، نه فلک: خاقان اکبرکز قدر دارد قدش درع ظفر یک میخ درعش بر کمر نه چرخ مینا داشته، خاقانی، - نه حصار مینا، نه فلک، نه آسمان: بر قلعۀ نه حصار مینا جز قدر تو دیده بان مبینام، خاقانی، - هفت قلعۀ مینا، هفت آسمان: از اشک خون پیاده و از دم کنم سوار غوغا به هفت قلعۀ مینا برآورم، خاقانی، - هفت نیم خانه مینا، هفت آسمان: اجرام هفت خانه زرین به سوک تو بر هفت نیم خانه مینا گریسته، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 534)، ، کنایه از سفیدی چشم (قرنیه) بمناسبت شفافیت و شباهت به آبگینه: دو مرواریدش از مینا بریدند بجای رشته در سوزن کشیدند، نظامی (خسرو و شیرین ص 108) گیاهی است زینتی از تیره مرکبان که یکساله است و بوته اش ممکن است به ارتفاع 1 تا 2 متر نیز برسد، در حدود 200گونه دارد که اکثر دارای گلهای سفیدرنگ یا آبی هستند این گیاه بوسیلۀ تخم هایش کشت و تکثیر میشود، مینای باغی، مینای دمشقی، عین البقر، صغیر گوزو، (از فرهنگ فارسی معین) (از لاروس) (از فرهنگ گیاهی بهرامی)، - مینای آسمانی، گونه ای مینا که آن را عینون نیز گویند، (از فرهنگ گیاهی بهرامی) (از لکلرک)، رجوع به عینون شود، - مینای چمنی، گونه ای مینا که دارای گلهای سفیدرنگ و نسبتاً درشت است و جزء گیاهان زیبای زینتی است، زهرالربیع، زهراللؤلؤ، بابونج ابیض، مینا، گل مینا، (از واژه نامۀ گیاهی) (از فرهنگ گیاهی بهرامی) : سندس رومی در نارونان پوشاندند خرمن مینا بر بیدبنان افشاندند، منوچهری، هر کجا پوئی ز مینا خرمنی است هر کجا جوئی ز دیبا خرگهی، منوچهری، به محفلی که سخن گویم از عقیق لبش مرا چو غنچۀ مینا گل از دهن ریزد، مفید بلخی (از آنندراج) پرنده ای است از راستۀسبکبالان و از گروه سارها که جثه اش به اندازۀ یک سار است و بیشتر در نواحی گرم کرۀ زمین (هندوستان و مکزیک و نقاطی از آمریکای جنوبی) میزید پرهایش دارای الوان مختلف است (سیاه و قهوه ای سیر و قهوه ای روشن) و منقارش زرد و حلقۀ دورچشمها و پاهایش نیز زردرنگ است و در حدود 40 گونه از این پرنده شناخته شده است، از خصایص این پرنده آن است که به آسانی میتواند صدای دیگر پرندگان یا حیوانات و از جمله انسان و حتی تیک تاک ساعت و زنگ تلفن و زنگ اخبار را بخوبی تقلید نماید از اینجهت آن را مرغ مقلد یا پرندۀ مقلد نیزنام نهاده اند، (از لاروس بزرگ و دائره المعارف کیه)، مرغ زیرک سار، سارو، صارو، سارک، شارک: موسم آن شد که مینا راگ هندی سر کند شاخ و برگ بید از آب ترنم تر کند، ملاطغرا (از آنندراج)، شعله در سایۀ زلفت گل شب بو گردد بط می پیش تو مینای سخنگو گردد، شاهد گیلانی (از آنندراج)، رجوع به شارک و سارک و مرغ مقلد و مرغ زیرک سارشود بافت سخت و براق و متراکمی که قسمت سطحی تاج دندان را با ضخامتی قابل توجه پوشانده است این بافت دارای اصل اکتودرمی است و در ترکیب آن 89% فسفات دو کلسیم و 4/5% کربنات دو کلسیم و 1/3% فسفات دو منیزیم و 0/9% املاح مختلف و 3/3% غضروف و 2% چربی وجود دارد، چنانکه ملاحظه میشود در ترکیب مینا بالغ بر 96/5% مواد معدنی وجود دارد و فقط در حدود 3/5% آن از مواد آلی است، بهمین جهت نسج مینا دارای سختی جالب توجهی است بطوری که فقط الماس و کورندون که بعد از الماس از سایر کانیها سخت تر است قادرند بر روی مینا خط بیندازند بعبارت دیگر سختی بافت مینا در حدود 8 میباشد (سختی الماس 10 و کورندون 9 است) و با توجه به اینکه سختی شیشه در حدود 6 است سختی مینا بهترمشخص میشود، مینای دندان مانند جمیع اجسام سخت در برخورد با سنگ چخماق ایجادجرقه میکند، مینای دندان، لعاب که روی دندان را پوشانده است، مادۀ شفاف روی دندان، (یادداشت مؤلف)
آبگینه، (ناظم الاطباء) (برهان) (منتهی الارب) (صحاح الفرس) (آنندراج)، شیشه، آبگینه، (فرهنگ نظام)، آبگینۀ سپید، (ناظم الاطباء)، زجاج ابیض، (تذکرۀ ضریر انطاکی، ذیل کلمه حجل)، میناء، (منتهی الارب) : میان اندرون خانه رنگ رنگ ز مینا گِل ِ او ز بیجاده سنگ، اسدی (گرشاسب نامه ص 424)، چیست این گنبد که گوئی پرگهر دریاستی یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی، ناصرخسرو، از دیدۀ بدخواه ترا چشم رسید بر دیدۀ بدخواه تو بادا مینا، شیخ ابوسعید ابوالخیر (از فرهنگ نظام)، رجوع به میناءشود، - مینای سبز، آبگینۀ سبز، شیشۀ سبز: آن گلی کش ساق از مینای سبز بر سرش از سیم و زر آمیخته، (ابوالمظفر چغانی لباب الالباب چ نفیسی ص 29)، - مینای لعل انداز، تیغخونریز، (آنندراج)، ، کنایه از آسمان آبی، آبگینۀ الوان، (ناظم الاطباء)، آبگینۀ الوان که در مرصعکاریها بکار برند، (برهان)، شیشه ریزۀ الوان شبیه به یاقوت و زمردو دیگر جواهر که در تابدانهای حمام و غیره تعبیه کنند و آن را گلجام خوانند، (آنندراج)، آبگینۀ الوان که شبیه به یاقوت و زمرد و سایر جواهر سازند، (انجمن آرا)، مینا همچون آبگینۀ معمول باشد و انواع سازندبرنگهای مختلف و سبز از همه بهتر باشد، هر چه صافی تر و خوشرنگ تر بهتر باشد که سبز را به خیانت زمرد کنند و از مینا طرایف بسیار سازند و قدح و کوزه و کمرهاو نگین ها و مهرها و مرصع کنند و به حدود شام و مغرب دارند، (تنگسوق نامۀ ایلخانی خواجه نصیر، از صحاح الفرس چ طاعتی)، آبگینۀ الوان باشد که شبیه به یاقوت و زمرد و دیگر جواهر سازند و آن را در طلا و نقره بکار برند و بغایت خوش آیند شود، (جهانگیری)، آبگینۀ رنگارنگ: فریفته ست زمین ابر تیره را که از او همی ستاند در و همی دهد مینا، عنصری، نزیبد تخت را هر تن نشاید تاج را هر سر نه هر سرخی بود مرجان نه هر سبزی بود مینا، قطران، از مایۀ جسم و از یکی صانع یاقوت چراست این و آن مینا، ناصرخسرو، عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند، ناصرخسرو، چه گوئی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده چودر صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا، ناصرخسرو، کوه ز لاله گرفت سرخی بسد دشت ز سبزه گرفت سبزی مینا، معزی، شنبلید و لالۀ نعمان بروی سبزه بر هست پنداری به مینا در عقیق و کهربا، معزی، به شکل و شبه توگر دیگران برون آیند زمانه نیک شناسد زمرد از مینا، انوری (دیوان چ نفیسی ص 4)، کمر در کمر کوهی ازخاره سنگ برآورده چون سبز مینا به رنگ، نظامی، زبرجد به خروار و مینا به من درق های زر درعهای سفن، نظامی، گفتی خردۀ مینا بر خاکش ریخته، (گلستان)، ، گوهر آبگینه، (دهار) (زمخشری)، پیرایۀ کاسه، (زمخشری)، جوهر شیشه که از آن شیشه و آبگینه کنند، (یادداشت مؤلف)، میناء، رجوع به میناء شود، ماده ای است از جنس شیشه و چینی کبودرنگ که بر فلز و جز آن مالیده بر آن نقش و نگار کنند و آن کار را میناکاری گویند، (فرهنگ نظام)، سنگی شبیه به لاجورد، که بدان بر روی نقره و طلا نقاشی میکنند، (ناظم الاطباء)، رنگی باشد مثل شیشه ریزۀ الوان که از فرنگستان می آرند و آن را در آتش محلول ساخته بر طلا و نقره و مس که کنده باشند بریزند تا نقوش و خطوط آن کنده بدان رنگ گیرد، (آنندراج)، آبگینۀ رنگینی که بدان بر طلا و نقره نقاشی کنند و اکثر آن سبز باشد یا لاجوردی اگرچه سفید و سرخ نیز باشد، (غیاث)، قسمی زینت فلزات به رنگ آبی، (یادداشت مؤلف) لعاب خاص و لاجوردی روشن که بر روی بعضی فلزات و ظروف فلزین و سفالین دهند براق ماندن آن را، (یادداشت مؤلف)، مادۀ شیشه ای و دارای الوان مختلف که جهت رنگ کردن نقوش روی فلزات و ظروف سفالین و چینی بکار رود، مادۀ اولیه و اصلی مینا معمولاً سیلیس است که با کربنات دو پتاسیم مخلوط میشود که برای زودتر ذوب شدن یک مادۀ کمک ذوب به آن اضافه میکنند که این مادۀ کمک ذوب معمولاً بورق (تنکار) است، مخلوط این مواد پس از ذوب شدن در کوره بیرنگ است و شیشۀ معمولی است و برای رنگ کردن آن مواد رنگین به آن می افزایند، معمولاً برای رنگ آبی اکسید کبالت و برای رنگ سبز اکسید قلع و برای رنگهای دیگر مواد رنگین دیگر (از قبیل سرنج و مردارسنگ) می افزایند، (از دائره المعارف کیه) (از الجماهر بیرونی ص 225)، ماده ای است لعاب شیشه ای حاجب ماوراء یا شفاف که آن را روی کاشی و فلزات برای نقش و نگار بکار برند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، پیاله، (ناظم الاطباء)، جام، قدح، جام شیشه ای که بدان شراب خورند، (یادداشت مؤلف)، ساغر، (ناظم الاطباء) : نه نرم شود دلت بصد لابه نه گرم شود سرت به صد مینا، مسعودسعد، چو طاوس مینا کنی جلوه گر تذروی کند از شعاعش قمر، ظهوری (از آنندراج)، ترسم دمی که شیشه به ساغر قران کند مینا کم از ستارۀ دنباله دار نیست، ملامفید بلخی (از آنندراج)، - مینا برهم خوردن،جام ها و پیاله های می بر یکدیگر خوردن، ، شیشۀ شراب، (ناظم الاطباء)، شیشۀ شراب وگلاب و مانند آن، (آنندراج)، قسمی از تنگ شراب که میناکاری بوده، (فرهنگ نظام)، نوعی شیشۀ شراب، (یادداشت مؤلف) : بی باده دل ز سیر چمن وانمیشود گل جانشین سبزه مینا نمیشود، کلیم (از آنندراج)، به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید می روشن نگر از مشرق مینا برون آید، صائب (از آنندراج)، گردش سال است می در ساغر عشرت کنید گوش مینا را تهی ازپنبۀ غفلت کنید، صائب (از آنندراج)، - مینا بر سر کشیدن، بیکبارگی خوردن یک شیشه شراب را بکمال شوق و رغبت، (از آنندراج)، کنایه از پرخوردن شراب، (آنندراج)، - مینا چیدن، چیدن شیشه های شراب: نه میناست آنها که آن شوخ چید عرق نیست کز بید آن را کشید، میرزاطاهر وحید (از آنندراج)، - مینا کشیدن، شراب خوردن به مینا، (آنندراج)، کنایه از پر خوردن شراب، (آنندراج)، شیشۀ می را سرکشیدن: کام دل بخشد فلک هشتم تهی قالب شود هر کسی ساغر کشد بدمست ما مینا کشد، ارادت خان واضح (از آنندراج)، - مینای می، شیشۀ شراب، شیشۀ باده است که اغلب سبز است، (یادداشت مؤلف) : مستی چنان خوش است که چون عمر طی شود، ریش سفید پنبۀ مینای می شود، فلک پیمانۀ پر می شود از گردش چشمش زمین بر سرکشد مینای می از سرو بالایش، صائب (آنندراج)، ، شراب، (آنندراج)، ذکرظرف و ارادۀ مظروف: بیا ساقی از شیشه مینا بده به این تشنه آبی ز دریا بده، ملاطغرا، ، مهرۀ سپید و مهرۀ زجاجی مدور، گوهر بدل کبودرنگ، (ناظم الاطباء)، جواهر گردن، آرایش گردن، آینه، (صحاح الفرس)، کات کبود، (ناظم الاطباء)، جوهری است سبز، (غیاث)، رنگ کبود، (ناظم الاطباء)، آنچه رنگ لاجوردی روشن دارد، کبود، (یادداشت مؤلف)، - تخت مینا، تختۀ کبود که جوهریان در بازار بر آن مروارید بدارند، (از حاشیۀ دیوان خاقانی چ هند ص 359)، تختۀ مینا، صفحۀ مینا: تیغ تو عذرای یمن در حلۀ چینیش تن چون خردۀ درعدن بر تخت مینا ریخته، خاقانی، - تختۀ مینا، تخت مینا، تختۀ کبود که جوهریان در بازار بر آن مروارید یا چیزهای دیگر بدارند، صفحۀ مینا: به سان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه به کردار عبیر بیخته بر تختۀ مینا، فرخی، - ، کنایه از آسمان است، (برهان) : مملکتش رخت به صحرا نهاد تخت بر این تختۀ مینا نهاد، نظامی، - حقۀ مینا، حقۀ کبود، - ، آسمان، فلک: قضا به بوالعجبی تاکیت نمایدلعب به هفت مهرۀ زرین و حقۀ مینا، خاقانی (دیوان ص 8)، - خرگاه مینا، آسمان: بر درش بسته میان خرگاه وار شاه این خرگاه مینا دیده ام، خاقانی، - دایرۀ مینا، آسمان: زین دایرۀ مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینائی، حافظ، - دولاب مینا، آسمان: آن آتشین کاسه نگر دولاب مینا داشته از آب کوثر کاسه پر و آهنگ دریا داشته، خاقانی (دیوان چ هند ص 310)، - دیر مینا، آسمان: نه روح اﷲ در این دیر است چون شد چنین دجال فعل این دیر مینا، خاقانی، - ، کنایه از دنیا: اگر مریم برفت از دیر مینا بگیتی زنده جان بادا مسیحا، نظامی، - سقف مینا، آسمان: در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته گردون هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته، خاقانی، - صحف مینا، آسمان، (حاشیۀ دیوان خاقانی چ هندوستان ص 58) : صحف مینا راده آیتها گزارش کرده شب از شفق شنگرف و از مه لیقه دان انگیخته، خاقانی، - صفحۀ مینا، تخته مینا، رجوع به تختۀ مینا شود، - قصر مینا، آسمان، (ناظم الاطباء)، - گنبد مینا، آسمان، (یادداشت مؤلف) : آن کس که فراخت گنبد مینا هم بهر تو ساخت روضۀ مینو، هدایت (از انجمن آرا)، - مینای چرخ، آسمان آبی، گنبد لاجوردی، چرخ مینائی: خوش آن شیشه کز وی درخشان شود می چو مینای چرخ و سهیل یمانی، وحشی بافقی (دیوان چ امیرکبیر ص 267)، - نه چرخ مینا،نه آسمان، نه فلک: خاقان اکبرکز قدر دارد قدش درع ظفر یک میخ درعش بر کمر نه چرخ مینا داشته، خاقانی، - نه حصار مینا، نه فلک، نه آسمان: بر قلعۀ نه حصار مینا جز قدر تو دیده بان مبینام، خاقانی، - هفت قلعۀ مینا، هفت آسمان: از اشک خون پیاده و از دم کنم سوار غوغا به هفت قلعۀ مینا برآورم، خاقانی، - هفت نیم خانه مینا، هفت آسمان: اجرام هفت خانه زرین به سوک تو بر هفت نیم خانه مینا گریسته، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 534)، ، کنایه از سفیدی چشم (قرنیه) بمناسبت شفافیت و شباهت به آبگینه: دو مرواریدش از مینا بریدند بجای رشته در سوزن کشیدند، نظامی (خسرو و شیرین ص 108) گیاهی است زینتی از تیره مرکبان که یکساله است و بوته اش ممکن است به ارتفاع 1 تا 2 متر نیز برسد، در حدود 200گونه دارد که اکثر دارای گلهای سفیدرنگ یا آبی هستند این گیاه بوسیلۀ تخم هایش کشت و تکثیر میشود، مینای باغی، مینای دمشقی، عین البقر، صغیر گوزو، (از فرهنگ فارسی معین) (از لاروس) (از فرهنگ گیاهی بهرامی)، - مینای آسمانی، گونه ای مینا که آن را عَینون نیز گویند، (از فرهنگ گیاهی بهرامی) (از لکلرک)، رجوع به عینون شود، - مینای چمنی، گونه ای مینا که دارای گلهای سفیدرنگ و نسبتاً درشت است و جزء گیاهان زیبای زینتی است، زهرالربیع، زهراللؤلؤ، بابونج ابیض، مینا، گل مینا، (از واژه نامۀ گیاهی) (از فرهنگ گیاهی بهرامی) : سندس رومی در نارونان پوشاندند خرمن مینا بر بیدبنان افشاندند، منوچهری، هر کجا پوئی ز مینا خرمنی است هر کجا جوئی ز دیبا خرگهی، منوچهری، به محفلی که سخن گویم از عقیق لبش مرا چو غنچۀ مینا گل از دهن ریزد، مفید بلخی (از آنندراج) پرنده ای است از راستۀسبکبالان و از گروه سارها که جثه اش به اندازۀ یک سار است و بیشتر در نواحی گرم کرۀ زمین (هندوستان و مکزیک و نقاطی از آمریکای جنوبی) میزید پرهایش دارای الوان مختلف است (سیاه و قهوه ای سیر و قهوه ای روشن) و منقارش زرد و حلقۀ دورچشمها و پاهایش نیز زردرنگ است و در حدود 40 گونه از این پرنده شناخته شده است، از خصایص این پرنده آن است که به آسانی میتواند صدای دیگر پرندگان یا حیوانات و از جمله انسان و حتی تیک تاک ساعت و زنگ تلفن و زنگ اخبار را بخوبی تقلید نماید از اینجهت آن را مرغ مقلد یا پرندۀ مقلد نیزنام نهاده اند، (از لاروس بزرگ و دائره المعارف کیه)، مرغ زیرک سار، سارو، صارو، سارک، شارک: موسم آن شد که مینا راگ هندی سر کند شاخ و برگ بید از آب ترنم تر کند، ملاطغرا (از آنندراج)، شعله در سایۀ زلفت گل شب بو گردد بط می پیش تو مینای سخنگو گردد، شاهد گیلانی (از آنندراج)، رجوع به شارک و سارک و مرغ مقلد و مرغ زیرک سارشود بافت سخت و براق و متراکمی که قسمت سطحی تاج دندان را با ضخامتی قابل توجه پوشانده است این بافت دارای اصل اکتودرمی است و در ترکیب آن 89% فسفات دو کلسیم و 4/5% کربنات دو کلسیم و 1/3% فسفات دو منیزیم و 0/9% املاح مختلف و 3/3% غضروف و 2% چربی وجود دارد، چنانکه ملاحظه میشود در ترکیب مینا بالغ بر 96/5% مواد معدنی وجود دارد و فقط در حدود 3/5% آن از مواد آلی است، بهمین جهت نسج مینا دارای سختی جالب توجهی است بطوری که فقط الماس و کورندون که بعد از الماس از سایر کانیها سخت تر است قادرند بر روی مینا خط بیندازند بعبارت دیگر سختی بافت مینا در حدود 8 میباشد (سختی الماس 10 و کورندون 9 است) و با توجه به اینکه سختی شیشه در حدود 6 است سختی مینا بهترمشخص میشود، مینای دندان مانند جمیع اجسام سخت در برخورد با سنگ چخماق ایجادجرقه میکند، مینای دندان، لعاب که روی دندان را پوشانده است، مادۀ شفاف روی دندان، (یادداشت مؤلف)
باب الزاد، یکی از دروازه های نیشابور بوده است. مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافع بن هرثمه (که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود، نزدیک دروازه (باب الزاد) بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده کردند. (تاریخ سیستان ص 252) نام قلعه ای است فیمابین لار و هرمز قریب به شمیل، (انجمن آرا)، قلعه ای است مابین لار و هرمز، (برهان) (ناظم الاطباء)
باب الَزاد، یکی از دروازه های نیشابور بوده است. مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافع بن هرثمه (که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود، نزدیک دروازه (باب الزاد) بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده کردند. (تاریخ سیستان ص 252) نام قلعه ای است فیمابین لار و هرمز قریب به شمیل، (انجمن آرا)، قلعه ای است مابین لار و هرمز، (برهان) (ناظم الاطباء)
میناء، سر لنگرگاه کشتی، (منتهی الارب)، مرفاء، بندرو لنگرگاه کشتی، (ناظم الاطباء)، حوضچۀ ساحلی بندرها، حوضچه مانندی بر ساحل دریا محاذی یا مجاور بندر که ضلع یا اضلاعی از آن متکی به ساحل و بقیه مصنوعاً از آب برآورده و ساخته باشند و گذرگاهی برای درآمدن وبرون رفتن دارد و کشتیها آنجا لنگر اندازند محافظت از دستبرد یا طوفان و نیز آرامی آب را برای بار کردن و بار افکندن کشتی و سوار و پیاده شدن مردم: بیشتر شهرهای ساحل را میناست و آن چیزی است که جهت محافظت کشتیها ساخته اند مانند اسطبل که پشت بر شهرستان دارد، (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 25)
میناء، سر لنگرگاه کشتی، (منتهی الارب)، مرفاء، بندرو لنگرگاه کشتی، (ناظم الاطباء)، حوضچۀ ساحلی بندرها، حوضچه مانندی بر ساحل دریا محاذی یا مجاور بندر که ضلع یا اضلاعی از آن متکی به ساحل و بقیه مصنوعاً از آب برآورده و ساخته باشند و گذرگاهی برای درآمدن وبرون رفتن دارد و کشتیها آنجا لنگر اندازند محافظت از دستبرد یا طوفان و نیز آرامی آب را برای بار کردن و بار افکندن کشتی و سوار و پیاده شدن مردم: بیشتر شهرهای ساحل را میناست و آن چیزی است که جهت محافظت کشتیها ساخته اند مانند اسطبل که پشت بر شهرستان دارد، (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 25)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 25هزارگزی باختر اسکو با 124 تن سکنه، آب آن از تلخه رود و چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 25هزارگزی باختر اسکو با 124 تن سکنه، آب آن از تلخه رود و چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بنافت بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8 هزارگزی جنوب کهنه ده با 620 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بنافت بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8 هزارگزی جنوب کهنه ده با 620 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
این کلمه را امروءالقیس در شعر خود آورده است و احتمال میرود عربی نباشد. (از المعرب جوالیقی). - أبومرینا، یک قسم ماهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - بنومرینا، گروهی اند از اهل حیره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
این کلمه را امروءالقیس در شعر خود آورده است و احتمال میرود عربی نباشد. (از المعرب جوالیقی). - أبومرینا، یک قسم ماهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - بنومرینا، گروهی اند از اهل حیره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نام قصبه ای است واقع در ساحل یسار نهرالبه، و شانزده هزارگزی جنوب شرقی درسد، کاخی قدیم و بیمارستان و کارخانجات پارچه بافی و دباغخانه ها دارد و بدانجا آبهای معدنی باشد، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای است واقع در ساحل یسار نهرالبه، و شانزده هزارگزی جنوب شرقی درسد، کاخی قدیم و بیمارستان و کارخانجات پارچه بافی و دباغخانه ها دارد و بدانجا آبهای معدنی باشد، (قاموس الاعلام ترکی)
مخفف میرزاده و میرزاد و امیرزاده، (یادداشت لغت نامه)، مرزا و شاهزاده و امیرزاده، (ناظم الاطباء)، پیشتر از القاب شهزادگان بود، و در اصل ا میرزا بود که الف آن از کثرت استعمال حذف شده و معنی ترکیبی آن امیرزاده باشد بر این تقدیر مرزا به حذف یاء چنانکه مشهور است درست نباشد مگر بعض استادان آورده اند، (از غیاث) (از آنندراج) : میرزا همه وقت جامه زر تاری نیست پیوسته سپهر بر سر یاری نیست، عبدالرزاق فیاض، ، پیشتر از القاب شهزادگان بود حالا بر سردارزادگان استعمال کنند، (غیاث) (آنندراج)، مردم شریف و پاک نژاد، مردم شاد و مغرور، کاتب و نویسنده و منشی، (ناظم الاطباء)، منشی، نویسنده، چون در اول نام درآید اطلاق به نویسندگان خاصه اهل حساب می شده است، دفتردار، حسابدار، محاسب، (یادداشت مؤلف)، بر کسی اطلاق شود که مادرش علویه باشد لاغیر، (از مقیاس الهدایه حاشیۀ ص 216)
مخفف میرزاده و میرزاد و امیرزاده، (یادداشت لغت نامه)، مرزا و شاهزاده و امیرزاده، (ناظم الاطباء)، پیشتر از القاب شهزادگان بود، و در اصل ا میرزا بود که الف آن از کثرت استعمال حذف شده و معنی ترکیبی آن امیرزاده باشد بر این تقدیر مرزا به حذف یاء چنانکه مشهور است درست نباشد مگر بعض استادان آورده اند، (از غیاث) (از آنندراج) : میرزا همه وقت جامه زر تاری نیست پیوسته سپهر بر سر یاری نیست، عبدالرزاق فیاض، ، پیشتر از القاب شهزادگان بود حالا بر سردارزادگان استعمال کنند، (غیاث) (آنندراج)، مردم شریف و پاک نژاد، مردم شاد و مغرور، کاتب و نویسنده و منشی، (ناظم الاطباء)، منشی، نویسنده، چون در اول نام درآید اطلاق به نویسندگان خاصه اهل حساب می شده است، دفتردار، حسابدار، محاسب، (یادداشت مؤلف)، بر کسی اطلاق شود که مادرش علویه باشد لاغیر، (از مقیاس الهدایه حاشیۀ ص 216)
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 10هزارگزی شمال باختری اردبیل با 1419 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 10هزارگزی شمال باختری اردبیل با 1419 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آبگینه، شیشه شراب، پیاله، لعابی آبی رنگ که با آن نقره و طلا را نقاشی می کنند، لایه بیرونی دندان، نام گلی زیبا، پرنده ای است از راسته سبک بالان با پرهای سیاه و قهوه ای
آبگینه، شیشه شراب، پیاله، لعابی آبی رنگ که با آن نقره و طلا را نقاشی می کنند، لایه بیرونی دندان، نام گلی زیبا، پرنده ای است از راسته سبک بالان با پرهای سیاه و قهوه ای