جدول جو
جدول جو

معنی میرزا - جستجوی لغت در جدول جو

میرزا
(پسرانه)
میر (ازعربی) + زا (فارسی) شاهزاده و امیرزاده
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
فرهنگ نامهای ایرانی
میرزا
عنوان احترام آمیز در انتهای نام شاهزادگان مثلاً ناصرالدین میرزا، ایرج میرزا، عباس میرزا، عنوان احترام آمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی مثلاً میرزاکوچک خان، منشی، عریضه نویس
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
فرهنگ فارسی عمید
میرزا
مخفف میرزاده و میرزاد و امیرزاده، (یادداشت لغت نامه)، مرزا و شاهزاده و امیرزاده، (ناظم الاطباء)، پیشتر از القاب شهزادگان بود، و در اصل ا میرزا بود که الف آن از کثرت استعمال حذف شده و معنی ترکیبی آن امیرزاده باشد بر این تقدیر مرزا به حذف یاء چنانکه مشهور است درست نباشد مگر بعض استادان آورده اند، (از غیاث) (از آنندراج) :
میرزا همه وقت جامه زر تاری نیست
پیوسته سپهر بر سر یاری نیست،
عبدالرزاق فیاض،
، پیشتر از القاب شهزادگان بود حالا بر سردارزادگان استعمال کنند، (غیاث) (آنندراج)، مردم شریف و پاک نژاد، مردم شاد و مغرور، کاتب و نویسنده و منشی، (ناظم الاطباء)، منشی، نویسنده، چون در اول نام درآید اطلاق به نویسندگان خاصه اهل حساب می شده است، دفتردار، حسابدار، محاسب، (یادداشت مؤلف)، بر کسی اطلاق شود که مادرش علویه باشد لاغیر، (از مقیاس الهدایه حاشیۀ ص 216)
لغت نامه دهخدا
میرزا
امیرزاده، و نیز بمعنی منشی هم گویند
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
فرهنگ لغت هوشیار
میرزا
شاهزاده، امیرزاده، نویسنده، منشی
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
فرهنگ فارسی معین
میرزا
مخفف امیرزاده، اگر پیش از اسم بیاید معنی کاتب و نویسنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرزا
تصویر شیرزا
شیرزاد، دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میرزاد
تصویر میرزاد
میرزاده، امیرزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرزا
تصویر پیرزا
آنکه از پدر و مادری علیل یا سال خورده به وجود آمده، آنکه در بدو تولد تن رنجور و چهره ای پرچین و چروک مانند پیران داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
مرکب از میان + کاف تصغیر و تحقیر، کمر خرد، کمر. میان:
این غاشیه کش گشته پیش کامل
این بسته میانک به پیش نظّام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
صفت دائم از میزیدن، میزنده (صفت مشبهه) مصدر میختن یا میزیدن، شاش کننده، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میرزا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). صورت دیگری است از تلفظ کلمه میرزا. رجوع به میرزا شود:
بدین وسیله که مرزا سعید ما تنهاست
چه خوب کرد که فیاض رفت از دل ما.
فیاض لاهیجی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قریه ای است به یزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
تولیدکننده شیر، داروئی که شیر را زیاد کند، شیرزاد، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شیرزاد شود
لغت نامه دهخدا
ده پیرزا نیم فرسخ مشرقی قصبۀ پلی است بفارس، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
آنکه از پدر و مادر سالخورد زاده و از آنروی ضعیف و زشت باشد، طفلی از پدری و مادری پیر: مگر پیرزائی، چرا از سرما می هراسی ؟ چرا از سرمای کم متألم میشوی ؟ مگر پیرزائی ؟، کسی که با موی سفید و بهیأت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، واقع در 11 هزارگزی باختری آمل با 80 تن جمعیت، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، مردم عموماً در تابستان به ییلاق گزنا می روند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امیرزاده. شاهزاده. میرزا: عازم اردوی پادشاه بودند و پادشاه ا میرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود. (مزارات کرمان ص 43). ورجوع به همین کتاب ص 45 و 54 و 108، و میرزا شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
مخفف میرزاده، امیرزاده، (از یادداشت مؤلف) :
این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد
وان چوروز عرض پیلان پیش شاه شهریار،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28)،
با دهش دست و دین و داد همی باش
میر همی باش و میرزاد همی باش،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از میرزا منشی
تصویر میرزا منشی
عمل و رفتار میرزا منش
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرزا والده
تصویر میرزا والده
در مقام مزاح از مادر چنین تعبیر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرزابرگ
تصویر میرزابرگ
یکی از گونه های افرا که بنام شیردار نیز موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرزاکبیری
تصویر میرزاکبیری
نوعی خربزه اعلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرا
تصویر میرا
میرنده، فانی: (و دیگر گویند گبران. . که ایزد اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد گیومرث خوانند و معنی گیومرث زنده گویای میرا بود)
فرهنگ لغت هوشیار
میرزاده: آمدی روزی بمکتب میرداد کودکی را دید پیش میرزاد. (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرا
تصویر میرا
میرنده، فانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرزا
تصویر پیرزا
آن که از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف می باشد، کسی که با موی سفید و به هیئت پیران ترنجیده پوست و زشت به دنیا آید
فرهنگ فارسی معین
فانی، میرنده، هالک
متضاد: پایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برکت زا
فرهنگ گویش مازندرانی
خر مهره مهره ی گردنبند و دانه ی تسبیح
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نهال گیاهان علفی هم چون بادمجان و گوجه که مورد نشای مجدد.، فرزندی که بلافاصله پس از بچه ی قبلی به دنیا آید
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزا
فرهنگ گویش مازندرانی
من، مال من
دیکشنری اردو به فارسی