جدول جو
جدول جو

معنی میربیک - جستجوی لغت در جدول جو

میربیک
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در باختر بخش با58 آبادی و حدود 13400 تن جمعیت و هوای سردسیر و مالاریایی. این دهستان محدود است از شمال به دهستان کاکاوند، از جنوب به بخش طرهان، از خاور به دهستان نورعلی و از باختر به منطقۀ کرمانشاه. از دیه های مهم آن: سراب گر، رحمان آباد، علم آباد، فاضل آباد، شیخ آباد را می توان نام برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرین
تصویر میرین
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی و داماد قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارتیک
تصویر مارتیک
(پسرانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متریک
تصویر متریک
متری، بر اساس قوانین اندازه گیری بر حسب واحد متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغربی
تصویر مغربی
مربوط به مغرب مثلاً باد مغربی، قرارگرفته در غرب، از مردم مغرب زمین (به ویژه اروپا و امریکا)، مربوط به کشور مغرب ( مراکش) مثلاً زر مغربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میمیک
تصویر میمیک
حرکات و حالات چهرۀ هنرپیشه در هنگام بازی
فرهنگ فارسی عمید
درخت مورد، (ناظم الاطباء)، مورد، (یادداشت مؤلف)، درخت مورد که مرسین نیز گویند، (از شعوری ج 2 ورق 365)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ بَ)
مغرب و مشرق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
میرویس یا میراویس (1086 تا 1127 هجری قمری). وی از افغانان غلجائی بود و در زمان ضعف دولت صفویه علیه دولت ایران شورید. در ابتدای کار کلانتر قندهار بود اما هنگامی که دولت ایران حکومت قندهار را در سال 1119 هجری قمری به گرگین خان گرجی سپرد میرویس که مورد سؤظن حاکم واقع شده بود به اصفهان تبعید شد. در اصفهان میرویس به ضعف دولت صفوی پی برد و با دسیسه ای بزرگان دربار شاه را نسبت به گرگین خان بد گمان ساخت و سپس به بهانۀ زیارت مکه از شاه اجازۀ سفر گرفت. در آنجا از علمای سنت فتوی گرفت که محاربه با شیعیان موافق احکام شرع است. پس از بازگشت به اصفهان در 1121 هجری قمری اجازه یافت که به قندهار برگردد. اما میرویس همین که به قندهار رسید سر به شورش برداشت و گرگین خان را کشت وسپاهیان ایران را که به محاصرۀ قندهار فرستاده شده بودند شکست داد و به این ترتیب اساس دولت افغانها را پی ریزی کرد. میرویس در سال 1127 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بِ)
ازمردم تویسرکان و از کدخدایان معتبر آن دیار و از شعرای معاصر نصرآبادی (قرن یازدهم) و شاعری ظریف و خوش طبع بوده. نصرآبادی ابیات زیر را از وی آورده است:
ای تازه جوان جوان شدم پیر شوی
کز قد توام عصای پیری دادند.
#
نرسم به خاطر تو، شده ام در این تفکر
که به خاطر تو گرد الم از کجا نشسته ؟!
#
طرفه بزمیست که افسانه حرام است اینجا
همگی مست و نه پیمانه نه جام است اینجا
#
هر طرف می نگرم شعلۀ عالم سوزیست
آن که دل را نکند داغ کدام است اینجا.
(از تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 323)
لغت نامه دهخدا
شغل و پیشۀ میراب، عمل میراب، عمل مباشرت و نظارت بر تقسیم آب:
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید
منصب میرابی سرچشمۀ آئینه را،
میرزاصائب،
رجوع به میراب شود،
حقی که به جهت تقسیم آب به میرابها دهند
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
ملائکۀ کروبین. مقربون. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقرب. فرشتگان نزدیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خویشان و نزدیکان پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امیر بحر. (ناظم الاطباء). امیرالبحر. دریاسالار: از اعمال قبیحه اش یکی آنکه در الکاه کوه به تکلیف بورزه حاکم آنجاکه میربحر بنادر فرنگ است مهر اشرف از سر کتابت پادشاه اسپانیه برداشته. (عالم آرای عباسی ج 2 ص 863) ، مباشر باج و خراج بحری و مباشر کشتیها. (ناظم الاطباء). داروغۀ گذر دریا. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) :
داری سپهر هفتم و جبریل معتکف
داری بهشت هشتم وادریس میربار،
خاقانی،
رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)،
گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه
حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید،
میرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، در 6500گزی جنوب شرقی عجب شیر و 2500گزی غرب جادۀ مراغه به دهخوارقان و در جلگۀ معتدل مالاریائی واقع و دارای 463 تن سکنه است، آبش از قلعه چای و چاه، محصولش غلات، کشمش، بادام و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب با 200 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ دَ)
بیگانگی و غریبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از مضافات اصفهان، (ناظم الاطباء)، ناحیه ای است مشتمل بر پنجاه وهشت پاره ده از مضافات اصفهان، گویند تمام آن ناحیه بمنزلۀیک باغ است به سبب پیوستگی باغستان بهم، (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری)، ناحیت ماربین پنجاه و هشت پاره دیه است خوزان و قرطان و رنان و اندوان معظم قرای آن و به حقیقت این ناحیت همچون باغی است از پیوستگی باغستان و دیهها باهم متصل ... (نزههالقلوب چ گای لیسترانج مقالۀ سوم ص 50)، نام دهستان بخش سدۀ شهرستان اصفهان است این دهستان در سازمان (کذا) جزو بخش نجف آباد است، ولی در سازمان فرمانداری جزء بخش سده منظور شده است، نظر به اینکه دهستان ماربین شامل تمام بخش سده می باشد لذا درباره حدود و مشخصات آن به بخش سده مراجعه شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) :
اصفهانا در آرزوی توام
شوقمند دیار کوی توام
ماربینت که نسخۀ ارم است
آفتاب اندر و درم درم است،
صدرالدین خجندی (از آنندراج)،
و رجوع به ترجمه محاسن اصفهان شود
دهی از دهستان برزاوند شهرستان اردستان است که در جنوب باختری شوسۀ اردستان به نائین واقع است و 1000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
یاکوب (1791-1864 میلادی)، آهنگساز آلمانی یهودی الاصل و نام واقعیش یاکوب لیبمان بیر بود، در صورتهای مختلف موسیقی تصنیفاتی دارد ولی شهرت و موفقیتش در نوشتن اپرا بود، از اپراهای اوست: روبرت شیطان، پیغمبر آفریقایی و غیره، واگنر از او تأثیر برداشته است
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء شهرستان کازرون، سکنه آن 170 تن، آب از چشمه، در نزدیکی آن معدن سنگ گچ وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ بِ)
دهی از دهستان لکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 15هزارگزی شمال باختری ریوش سر راه مالرو ریوش به سنقری. کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 371 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
ابن جلال الدین. از شاعران قرن نهم هجری قمری است و او راست: 1- القصیده النونیه عجاله لیله او لیلتین. 2- القصیده النونیه در کلام. (از کشف الظنون). رجوع به قاموس الاعلام ترکی تحت خضربک چلبی بن جلال الدین شود
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ)
ابوسلیمان چغری بک داود بن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان. جغربک. جغری بک. جقربک. جقری بک. چغری بک: و میکائیل در ایام جوانی درحین محاصرۀ قلعه ای از قلاع ترکستان بزخم تیری کشته شد و از او دو پسر ماند: طغرل بیک محمد و چغر بیک داود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 480) : و چون طغرل بیک و چغربیک این خبر شنیدند از توجه سپاه غزنین اندیشیده عیال و اطفال خود را در مواضع حصین مضبوط ساختند و دست به نهب و تاراج اموال رعایا دراز کرده صدای مخالفت در خراسان انداختند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 482). خواجه نظام الملک از صحبتش (صحبت ابن شاذان عمید بلخی) متنفر گشته بمرو گریخت و عز بساط بوسی چغربیک سلجوقی حاصل کرده شمه ّای از احوال خود معروض داشت و چغربیک را حسن تقریر نظام الملک دلپذیر افتاده... خواجه را به الب ارسلان سپرد. (حبیب السیر ج 2 ص 49). و رجوع به جغربیک و جغری و چغری بک و چغری سلجوقی شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ بِ رِ / حِ رَ بِ رَ)
مانند حوربور است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حوربور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
او راست: احکام تحاویل سنی العالم. (از کشف الظنون ج 1، ذیل احکام...)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ یَ)
ارض محربیه، زمینی حرباناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین ناهموار و درشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 95هزارگزی شمال باختری درمیان با 489 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع مجرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : تشکیل مصلحت خانه ملفقه از عقلا وقت و مجربین عصر. . ، جمع مجرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی بگ و بیک برابر با بزرگ و والا بر گرفته از واژه بغ پارسی است بار بد بار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل میراب، حقی که به جهت تقسیم آب بمیرابها دهند، دایره میاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخرب، ویرانگران جمع مخرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرسین
تصویر میرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بنگرید به متری منسوب به متر متری. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیروبیک
تصویر آیروبیک
هوازی
فرهنگ واژه فارسی سره
نیش گراز
فرهنگ گویش مازندرانی