جدول جو
جدول جو

معنی میج - جستجوی لغت در جدول جو

میج(عُ)
درآمیخته شدن. (منتهی الارب از مادۀ م ی ج). درآمیخته شدن کار کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میج
دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری شهسوار با 129 تن جمعیت، آب آن از چشمه و راه آن مالرو و صعب العبور است، بین راه این ده و لاک تراشان سر گردنۀ میان کوه زیارتگاهی در قلۀ سفیدکوه واقع است و به شاه سفیدکوه معروف، و زیارتگاه اهالی اشکور تنکابن و ییلاقات مجاور آن است، آبشارهای متعددی دارد، در زمستان عده ای از سکنۀ آن برای امرار معاش به گیلان ومازندران می روند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 72 هزارگزی شمال خاور زرقان با 112 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
میج
کشمش، از توابع اشکور تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیج
تصویر مهیج
هیجان آور، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیج
تصویر مزیج
مزاج ها، اوضاع دستگاه گوارش، وضع معده ها و روده ها، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت ها، طبیعت ها، کنایه از حالت ها، وضعیت ها، جمع واژۀ مزاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میت
تصویر میت
مرده، مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، بی حس و حرکت، نابود شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجی
تصویر مجی
آمدن، رسیدن، فرا رسیدن، پدیدار گشتن، بازگشتن، اتفاق افتادن، برازنده بودن، متناسب بودن، متولد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیج
تصویر تیج
ابریشم خام، پنبۀ ریزکرده
سر از خاک درآوردن گیاه، تژ، تنده، تنزه، تز، تژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیج
تصویر سیج
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماج
تصویر ماج
کسی که آب دهانش پیوسته روان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزج
تصویر مزج
آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرج
تصویر مرج
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جَ)
میجره. کبچه و دارودان که بدان دارو در دهان ریزند. میجره. (منتهی الارب، مادۀ وج ر) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بهمنیار در شرح و توضیح بعض کلمات و عبارات تاریخ بیهق آرد: نام یکی از بخش های جنوبی سبزوار است و در این بخش دیهی است معروف به دیه زمین، لیکن اهل قلم دیه زمیج می نویسند. مؤلف تاریخ بیهق این کلمه را بمعنی زمین بر دهنده نوشته و این معنی در فرهنگهای فارسی که در دست است، یافته نشد. رجوع به تاریخ بیهق چ دانش ص 36، 109، 145 و 155، زمج در همین لغت نامه و زمیخ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسیارخوار، بسیار آرمندۀ با زنان، سمیج لمیج، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زشت، شیرچرب مزه برگشته. ج، سماج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمیج
تصویر لمیج
پر خور، بسیار گای
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مزگ درخت بادام تلخ در هم آمیختن در آمیختن آمیزش، بر افژولیدن آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن، آمیزش اختلاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرج
تصویر مرج
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی مائج: کوهه دار کوهه زن (کوهه موج) موج زننده: ... و هر دو چون دوطود هایج و دو بحر مایج از جای برخاستند
فرهنگ لغت هوشیار
ماه قمر: چو تو شاه بنشست بر تخت عاج فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج. (شا. بخ 1407: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیج
تصویر فیج
قاصد، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیج
تصویر عیج
سیر نشدن، خوشنود نشدن، بهبود نیافتن: با دارو
فرهنگ لغت هوشیار
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیج
تصویر تیج
برگ نو بر آمده از درخت جوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیج
تصویر سیج
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایج
تصویر ایج
پارسی تازی شده ایک نام شهری است در پارس
فرهنگ لغت هوشیار
مزاج بنگرید به مزاج مزاج: آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی بچشم عاقل هیچ. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موج
تصویر موج
خیزاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
لگدکن، پا بگذار
فرهنگ گویش مازندرانی
مویز کشمش
فرهنگ گویش مازندرانی