نهری است که امروز آنرا ولگا نامند و به بحر خزر میریزد و یاقوت در معجم البلدان آنرا اتل می نامد: باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد، (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 222)، اکثر مهرب و ملجاء او کنار ایتیل بود و او در میان بیشه های آن متواری و مختفی می شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به آتل و اتل و ایتل شود
نهری است که امروز آنرا ولگا نامند و به بحر خزر میریزد و یاقوت در معجم البلدان آنرا اِتِل می نامد: باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد، (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 222)، اکثر مهرب و ملجاء او کنار ایتیل بود و او در میان بیشه های آن متواری و مختفی می شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به آتل و اتل و ایتل شود
سارق، لفاف، پارچۀ توشک بی حشو آن، آستر و رویۀ توشک و لحاف به هم دوخته که هنوز پنبه یا حشو دیگر در آن نکرده باشند، (یادداشت مؤلف)، به منزلۀ آستر است در توشک و متکا یا بالش، آنچه حشو و پر کنۀ توشک یا متکا یا بالش را در آن ریزند و سپس بر روی آن رویه کشند ومعمولاً از پارچۀ پست تر سازند نظیر متقال و غیره
سارُق، لفاف، پارچۀ توشک بی حشو آن، آستر و رویۀ توشک و لحاف به هم دوخته که هنوز پنبه یا حشو دیگر در آن نکرده باشند، (یادداشت مؤلف)، به منزلۀ آستر است در توشک و متکا یا بالش، آنچه حشو و پر کنۀ توشک یا متکا یا بالش را در آن ریزند و سپس بر روی آن رویه کشند ومعمولاً از پارچۀ پست تر سازند نظیر متقال و غیره
کلنگ و میلۀ آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند، (ناظم الاطباء)، تبری یا کلنگی بود که بدان کوه و زمین کنند، (لغت فرس اسدی)، کلنگ و تیشه را گویند که بدان زمین کنند، کلنگ و میلۀآهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند، (یادداشت مؤلف)، کلنگی باشد که بدان کوه کنند، (فرهنگ اوبهی)، کلنگ و میل آهنی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند و بشکافند و بکنند، (برهان)، دیلم، دستک، برطیل، مته، اسکنه، یعنی تیر نازکی از آهن به ستبری سه یا چهار انگشت بر هم نهاده که بدان دیوار و زمین سوراخ کنند و سنگ سنبند، (یادداشت مؤلف)، میلی است آهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند و سوراخ کنند و به هندی آن را سابل خوانند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، میل آهنی باشد که سنگ تراشان بدان سنگ را تراشند، (فرهنگ جهانگیری)، میخی است آهنی که بدان در سنگ شکاف اندازند، (غیاث)، منقر، مقراع، صاقور، نصل، میتین دسته برآمده، (منتهی الارب)، ملطاس، ملطیس، میتین سطبر وبزرگ که بدان سنگ شکنند، (منتهی الارب) : به تندی چنان اوفتد بر برم که میتین فرهاد بر بیستون، آغاجی، ببردند میتین و مردان کار وزان کوه ببرید صد جویبار، فردوسی، به آرزوی کف راد او ز کان گهر گهر برآید بی کوهکان و بی میتین، فرخی، چندانکه به شمشیر تو بدخواه فکندی فرهاد مگر که نفکنده ست به میتین، فرخی، کسی که افکند از کان که به میتین سیم مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم، عسجدی، گر گوهر سخنت همی باید از دین چراغ کن ز خردمیتین، ناصرخسرو، پند میتین و دل نادان چون سنگست بر دل سنگین ای خواجه سزد میتین، ناصرخسرو، بر سنگی نشسته و سنگی دیگر در پیش نهاد و به میتین فرو میکرد، (اسرارالتوحید ص 310)، ساخت میتین وتیغ صبح و بدان چشمۀ مهر از آسمان بگشاد، اثیر اخسیکتی، چون تو گهری ز کان جانی جان به که کنم نه کان به میتین، عطار، عدل تو ستم کشان کان را فریاد رسد ز جور میتین، سیف اسفرنگی، هر چند تو سنگ را به میتین می کاوی و گل ... پاک می کنی ولی خاصیت آب از بالا به نشیب رفتن است، (معارف بهأولد)، سینه ام بازشکافید به میتین چون سنگ کان جگر گوشۀ یاقوت ز معدن گم شد، امیرخسرو
کلنگ و میلۀ آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند، (ناظم الاطباء)، تبری یا کلنگی بود که بدان کوه و زمین کنند، (لغت فرس اسدی)، کلنگ و تیشه را گویند که بدان زمین کنند، کلنگ و میلۀآهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند، (یادداشت مؤلف)، کلنگی باشد که بدان کوه کنند، (فرهنگ اوبهی)، کلنگ و میل آهنی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند و بشکافند و بکنند، (برهان)، دیلم، دستک، برطیل، مته، اسکنه، یعنی تیر نازکی از آهن به ستبری سه یا چهار انگشت بر هم نهاده که بدان دیوار و زمین سوراخ کنند و سنگ سنبند، (یادداشت مؤلف)، میلی است آهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند و سوراخ کنند و به هندی آن را سابل خوانند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، میل آهنی باشد که سنگ تراشان بدان سنگ را تراشند، (فرهنگ جهانگیری)، میخی است آهنی که بدان در سنگ شکاف اندازند، (غیاث)، مِنقَر، مقراع، صاقور، نصل، میتین دسته برآمده، (منتهی الارب)، ملطاس، ملطیس، میتین سطبر وبزرگ که بدان سنگ شکنند، (منتهی الارب) : به تندی چنان اوفتد بر برم که میتین فرهاد بر بیستون، آغاجی، ببردند میتین و مردان کار وزان کوه ببرید صد جویبار، فردوسی، به آرزوی کف راد او ز کان گهر گهر برآید بی کوهکان و بی میتین، فرخی، چندانکه به شمشیر تو بدخواه فکندی فرهاد مگر که نفکنده ست به میتین، فرخی، کسی که افکند از کان که به میتین سیم مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم، عسجدی، گر گوهر سخنت همی باید از دین چراغ کن ز خردمیتین، ناصرخسرو، پند میتین و دل نادان چون سنگست بر دل سنگین ای خواجه سزد میتین، ناصرخسرو، بر سنگی نشسته و سنگی دیگر در پیش نهاد و به میتین فرو میکرد، (اسرارالتوحید ص 310)، ساخت میتین وتیغ صبح و بدان چشمۀ مهر از آسمان بگشاد، اثیر اخسیکتی، چون تو گهری ز کان جانی جان به که کنم نه کان به میتین، عطار، عدل تو ستم کشان کان را فریاد رسد ز جور میتین، سیف اسفرنگی، هر چند تو سنگ را به میتین می کاوی و گل ... پاک می کنی ولی خاصیت آب از بالا به نشیب رفتن است، (معارف بهأولد)، سینه ام بازشکافید به میتین چون سنگ کان جگر گوشۀ یاقوت ز معدن گم شد، امیرخسرو
پیه سوز که برادر شمعدان است. (برهان). پیه سوز. (جهانگیری). قسمی از چراغدان پایه دار که پیه سوز گویند. (ناظم الاطباء). رشیدی کلمه را به فتح اول آورده به معنی سپندسوز و... شاهدی ندارد. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
پیه سوز که برادر شمعدان است. (برهان). پیه سوز. (جهانگیری). قسمی از چراغدان پایه دار که پیه سوز گویند. (ناظم الاطباء). رشیدی کلمه را به فتح اول آورده به معنی سپندسوز و... شاهدی ندارد. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
(کشتی رانی) بندی است که یک سر آن بسر دگل و سر دیگر در دو ثلثی فرمن بسته شود برای استواری و محافظت فرمن (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدیدالسلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)
(کشتی رانی) بندی است که یک سر آن بسر دگل و سر دیگر در دو ثلثی فرمن بسته شود برای استواری و محافظت فرمن (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدیدالسلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)