جدول جو
جدول جو

معنی میأسه - جستجوی لغت در جدول جو

میأسه(عَمَ)
ناامید کردن. (یادداشت مؤلف). نومید کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
دو چیز را با هم سنجیدن، دو کار یا دو چیز را با هم اندازه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَفَ)
نیزه زدن با هم. (منتهی الارب). با کسی نیزه زدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ لی ی)
با کسی در معامله سخت گیری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص. شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شاخس الدهر فاه، پساپیش شدند دندانهای او از پیری بعضی بلند و برخی معوج و بعض دیگر متکسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بند کردن یار خود را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ سَ دَ)
ارض مأسده، زمین شیرناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که شیر بسیار باشد یا در آنجاشیران را تربیت کنند. ج، مآسد. (از اقرب الموارد). شیرستان. بیشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جمع واژۀ اسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). جمع اسد که شیر نر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ بَ)
ارض مذأبه، زمین گرگ ناک. (آنندراج) (منتهی الارب). زمینی بسیارگرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ لَ)
چیزی با کسی درس کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سبق گفتن و درس کتاب کردن. (منتهی الارب). کتاب را تدریس کردن. دراس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم مذاکره کردن. (از منتهی الارب). مذاکره کردن با اهل علم، کتاب خواندن و قرائت کتاب. (از متن اللغه). دراس. خواندن کتاب را بر مصاحب و همدرس، آلوده گشتن به گناهان. (از اقرب الموارد). رجوع به مدارس شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
از ’ش ء و’، با کسی پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن با کسی در دویدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پای مال کردن و پا نهادن به روی دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پوشیدن. (منتهی الارب). مواراه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ سَ / سِ)
مدالست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از ’ت ی س’، مزاولت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). ممارست کردن. (از ذیل اقرب الموارد). تایس متایسه وتیاساً، ممارست کرد آن را و مزاولت نمود. (ناظم الاطباء) ، مکابست نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدافعت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم چیرگی کردن در زیرکی، رد کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَهَْ هَِهْ)
ناله کننده و آه گوینده. (آنندراج). ناله کننده و آه کشنده و اندوهگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَوْ وِهْ)
آه گوینده. (آنندراج). کسی که آه می کشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأوه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
با همدیگر دشوارخویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ مَ)
سوی دست چپ، نقیض میمنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). سوی چپ. دست چپ. جانب چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ضد میمنه. (از اقرب الموارد) ، شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
از ’ش ء م’، به چپ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شام درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی را بسوی چپ گرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خشکانیدن. (ناظم الاطباء). تیبیس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا سَ)
بسیار خرامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْ لِهْ)
پرستنده. ج، متألهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خدا را پرستش کند. عابد. زاهد، آن که به علم الهیات اشتغال دارد: متألهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یک علت است. (جامعالحکمتین). و رجوع به تأله شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ سَ)
جمع واژۀ طیلسان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به طیلسان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سَکْ کَ)
از ’ب ٔش’، بر زمین زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باءشه مباءشهً، بر زمین زد او را و او معترض نشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
اندازه نمودن میان دو چیز، قیاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مدالست و مدالسه در فارسی همفریبی، ستمکاری یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیانسه
تصویر فیانسه
فرانسوی نامزد شیرینی خورده
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
((مُ یَ سَ یا یِ س ِ))
دو چیز را با هم سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
سنجش، هم سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره