جدول جو
جدول جو

معنی میانجیگری - جستجوی لغت در جدول جو

میانجیگری
وساطت میانجی بودن
تصویری از میانجیگری
تصویر میانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
میانجیگری
دخالت
تصویری از میانجیگری
تصویر میانجیگری
فرهنگ واژه فارسی سره
میانجیگری
پایمردی، تعهد، توسط، شفاعت، وساطت، میان گیری، میانه گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میانجی گری
تصویر میانجی گری
وساطت، واسطه شدن میان دو نفر برای رفع اختلاف و کشمکش آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
وساطت. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). توسط. (یادداشت مؤلف).
- میانجی گری کردن، میانجی شدن. وساطت کردن. دلالگی کردن. توره،دختری که میانجی گری کند میان عشاق. (منتهی الارب).
- میانجی گری نمودن، وساطت نمودن و واسطه واقع شدن. (ناظم الاطباء).
، سفارت. (منتهی الارب) ، حکمیت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به میانجی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
واسطه و مصلح. (ناظم الاطباء). و رجوع به میانجی شود
لغت نامه دهخدا
گرفتن میان، توسط و میانه روی، (آنندراج) :
کمر در میانگیری این و آن
نمی دید مقصود خود در میان،
ظهوری (از آنندراج)،
میان گر گیرمت عیبم مکن بیش
میانگیری عجب نبود ز درویش،
کاتبی (از آنندراج)،
و رجوع به میانجی گری شود،
- میانگیری کردن، وساطت:
به روی هم افتاده کالا در او
میانگیریی کرده سودا در او،
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وساطت: میان گر گیرمت عیبم مکن بیش میان گیری عجب نبود ز درویش. (کاتبی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانجیگری کردن
تصویر میانجیگری کردن
وساطت کردن میانجی شدن: (شورای امنیت میانجیگری کرده وسایل مذاکرات را بین طرفین فراهم آورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانجی گری
تصویر میانجی گری
وساطت
فرهنگ واژه فارسی سره
وساطت کردن، میانجی شدن، میان گیری کردن، میانه گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد