جدول جو
جدول جو

معنی میانجی گری

میانجی گری
وساطت، واسطه شدن میان دو نفر برای رفع اختلاف و کشمکش آن ها
تصویری از میانجی گری
تصویر میانجی گری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با میانجی گری

میانجی گری

میانجی گری
وساطت. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). توسط. (یادداشت مؤلف).
- میانجی گری کردن، میانجی شدن. وساطت کردن. دلالگی کردن. توره،دختری که میانجی گری کند میان عشاق. (منتهی الارب).
- میانجی گری نمودن، وساطت نمودن و واسطه واقع شدن. (ناظم الاطباء).
، سفارت. (منتهی الارب) ، حکمیت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به میانجی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا

میانجی گر

میانجی گر
واسطه و مصلح. (ناظم الاطباء). و رجوع به میانجی شود
لغت نامه دهخدا