جدول جو
جدول جو

معنی میاط - جستجوی لغت در جدول جو

میاط(عَ مَ)
مزاجره، (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، از هم دور شدن، وقعالقوم فی هیاط و میاط، ای فی دنو و تباعد، (ازناظم الاطباء)، در اضطراب و رفت و آمد، (از اقرب الموارد)، و رجوع به مزاجره شود، دور کردن، (منتهی الارب) (آنندراج)، دفع کردن و زجر نمودن کسی را، (از ناظم الاطباء)، دفع و زجر کردن، (یادداشت مؤلف)، زجر کردن، خمیدن، سپسایگی بازگشتن، (منتهی الارب) (آنندراج)، میل کردن از کسی و پشت کردن و سپسایگی بازگشتن، (از ناظم الاطباء)، سخت راندن در بازگشت از آبخور، (ناظم الاطباء)، سخت راندن وقت بازگردانیدن از آبخور، (منتهی الارب) (از آنندراج)، خلاف هیاط، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
میاط(مَیْ یا)
بسیار بازندۀ بیهوده کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازی گرای بیهوده کار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیاط
تصویر حیاط
صحن خانه، زمین جلو ساختمان که دور آن دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میاه
تصویر میاه
ماء ها، آبها، جمع واژۀ ماء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان
تصویر میان
وسط، درون، داخل، در علم زیست شناسی کمر، کمربند، غلاف
میان بستن: کمربند بستن، کنایه از آماده شدن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاط
تصویر محاط
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
کسی که به دوختن لباس برای مردم می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
آبی که از بینی جاری می شود، آب بینی، در علم زیست شناسی پوشش داخلی حفره های دهان، بینی، حلق و مری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاط
تصویر سیاط
سوط ها، تازیانه ها، جمع واژۀ سوط
فرهنگ فارسی عمید
(دِمْ)
نام شهری است به مصر سفلی نزدیک بحیرۀ تنیس به ساحل شعبه شرقی نیل دارای 31هزار تن سکنه. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء). نام ولایتی است مابین مصر و عدن. (برهان). شهری است بر ساحل نیل ازمضافات مصر. (منتهی الارب). شهری است اندر مصر میان دریای تنیس بر جزیره ای و آن را کشت و برز نیست و از وی جامه های صوف و کتان خیزد با قیمت بسیار. (حدود العالم). شهر قدیمی است در میان تنیس و مصر در یک زاویۀ متشکل از بحرالروم و نیل. این شهر هوای پاکیزه دارد. از جانب شمال دمیاط آب نیل به بحرالملح می ریزد در محلی که آن را اشتوم نامند. پهنای نیل در این نقطه به صد ذراع می رسد. در دو طرف آن دو برج است و مابین آن دو زنجیر آهنین است که نگهبانان مخصوصی دارد و هیچ کشتی بدون اجازه حق ورود و خروج ندارد. در سمت قبله به سوی تنیس خلیجی تشکیل شده است. (از معجم البلدان). شهری با جمعیت تقریبی 72000 به مصر سفلی، بر شاخۀ شرقی نیل نزدیک مصب آن. پیش از فتوحات اسلامی شهرمهمی بود. به سبب اهمیت تجارتی و نظامی آن در دورۀاسلامی از دستبردهای دولت روم شرقی و سپس در جنگهای صلیبی آسیب دید. دمیاط کلید مصر بود، و در جنگهای بین مسیحیان و مسلمانان در اواخر دولت فاطمیان و در عهد ایوبیان نقش مهمی داشت. صلیبیون در لشکرکشی بزرگ (615- 618 هجری قمری). آنرا گرفتند ولی سرانجام که تسلیم الملک الکامل شدند رها کردند. لوئی نهم نیز آن راگرفت (1249 میلادی / 647 هجری قمری) ولی پس از تسلیم به مسلمانان بازگشت. ممالیک بحری مصر برای اینکه به اهمیت نظامی آن خاتمه دهند برج و بارویش را منهدم کردند (1250- 1251 میلادی / 648 هجری قمری) و دمیاط ویران شد، وصنعت نساجی معروفش از بین رفت، ولی طولی نکشید که شهر تازه ای بهمان نام در جای شهر قدیم دایر شد. دمیاطمنسوجات پنبه ای و ابریشمی دارد. شعبه ای از دانشگاه الازهر در آنجا دایر است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(ذِمْ)
لغتی است در دمیاط
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
دوزنده، جامه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاط
تصویر لیاط
آهک، گچ، سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان
تصویر میان
وسط هر چیز مانند میان مجلس و شهر و یا میان باغ و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماء، آب ها جمع ماء آبها: دوزخ آشامان دریا در زشیهه رخش او بی خبر گردند و نشناسند نیران از میاه. (عثمان مختاری) یا دایره میاه. دایره میرابی. یا میاه سائله. ماده ای نیمه جامد و صمغی شکل که از جوشاندن پوست گونه ای گل سرخ که در جزایر بحر احمر و سواحل این دریا میروید بدست میاید پوست این گیاه را آن قدر درآب میجوشانند که آب غلظت کافی پیداکند و ماده نیمه جامد مذکور پس از سرد شدن حاصل شود. در طب قدیم این ماده را جهت عفونت های مزمن مجرای ادرار بکار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناط
تصویر مناط
در آویختگی، پیچیدگی، گواه تزده (سند)
فرهنگ لغت هوشیار
ملات در فارسی: آژند آژنده: گلی باشد بر روی خشت پهن کننده و خشت دیگر بر بالا آن گذارند لابند مالند چاروک گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) گل دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاط
تصویر مشاط
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاط
تصویر سیاط
جمع سوط، تازیانه ها، سرود گویی جمع سوط تازیانه ها شلاقها
فرهنگ لغت هوشیار
جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفند و شتران و برای مردمان، گرداگرد فراگرفته، احاطه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاط
تصویر غیاط
جمع غائط، پسته ها پلیدی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاط
تصویر عیاط
بار دار نگشتن فرزند نیاوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاط
تصویر ریاط
جمع ریطه، رگوها رگوگ ها چادرها که زنان بر خود کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
محوطه و هر جای که دیوار بست و سرای و خانه و صحن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاط
تصویر شیاط
بوی سوخته پنبه یا پشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
((حَ))
صحن خانه، زمین برابر ساختمان که دور آن دیوار باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
((خَ یّ))
درزی، کسی که لباس می دوزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
آنچه بدان جامه دوزند، سوزن، گذرگاه، معبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاط
تصویر سیاط
جمع سوطه، شلاق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاط
تصویر محاط
((مُ))
احاطه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
((مُ))
پوشش منفذدار و مرطوب حفره های داخلی برخی اندام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
سرا، میان سرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میان
تصویر میان
بین، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیاط
تصویر خیاط
جامه دوز، دوزنده
فرهنگ واژه فارسی سره