جدول جو
جدول جو

معنی میائی - جستجوی لغت در جدول جو

میائی
ابری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میانی
تصویر میانی
وسطی، میانه، میانی مثلاً قرون وسطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مائی
تصویر مائی
مربوط به ماء، کنایه از فصیح
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
چیزی است مثل خاک و از کان مومیائی بدست می آید و نهایت بدبو باشد. (آنندراج) :
خاکۀ کان مومیائی و سرب
بوی آروغ امتلای وتر.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
منسوب به ملا. (ناظم الاطباء). رجوع به ملا شود،
{{اسم}} نوعی انگور و این همان ملاحی (م ل لا / م ) عرب است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاحی شود
لغت نامه دهخدا
(ئی ی)
منسوب به یاء حرف آخر حروف هجاء.
- اجوف یائی یا معتل یائی، مقابل اجوف واوی. فعلی که عین الفعل آن یاء باشد.
- ناقص یائی، فعلی که لام الفعل آن یاء بود چون رمی (ر م ی ) . مقابل ناقص واوی.
، جهانگیری به استناد بیت زیر از منوچهری:
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ورچه به زمین درشد چون مردم یائی.
منوچهری.
یائی را به معنی بیمار آورده است.
لغت نامه دهخدا
(ئی ی)
منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب). بمعنی آبی منسوب به آب. (آنندراج). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیدۀ متقدمان بود:
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری.
منوچهری.
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری.
منوچهری.
- شکل مائی، از مجسمات، جسمی است که محیط است بر آن بیست مثلث متساویه الاضلاع والزوایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، منسوب به ’ما’ یعنی کدامین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کبر، عجب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خودپرستی، (منتهی الارب)،
- مائی و منی، خودپرستی و تکبر، (منتهی الارب)، عجب و غرور و کبر، (آنندراج)، تفاخر به خانواده و به خود کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید، (ترجمه محاسن اصفهان)،
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد چون مردم مائی،
منوچهری (یادداشت ایضاً)،
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران رومی و یونانی و مائی،
خاقانی،
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حی / حی ی)
نسبت به میاح که نام اجدادی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به وسط، منسوب به میان، آن که یا آنچه نسبت به میان دارد، هرچیزکه در وسط و میان واقع شود، وسطی،
قسمت وسطای غلاف تخم نباتات، (ناظم الاطباء)، واسطهالعقد، (از یادداشت مؤلف) :
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشتۀ لؤلؤ که بود سنگ میانیش،
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 296)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
قصبۀ مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود و مختصات آن به شرح زیر است:طول 55 درجه و 40 دقیقه، عرض 36 درجه و 25 دقیقه. این قصبه در 60هزارگزی خاور شاهرود سر راه شوسۀ شاهرود - مشهد واقع و هوای آن معتدل است. جمعیت قصبه در حدود دو هزار تن می باشد. میامی دارای 20 باب دکان و دو گاراژ و پنج کاروانسرا و ادارات بخشداری و بهداری و ژاندارمری و فرهنگ و آمار است. آب قصبه از یک رشته قنات تأمین می شود محصول عمده آن میوه و غله و صنایع دستی زنان بافتن کرباس و قطیفه است. کاروانسرای شاه عباسی آن از آثار قدیمه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از توابع شاهرود و دارای معدن مس است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام قصبه ای کنار راه شاهرود و نیشابور میان فراش آباد و ابراهیم آباد، واقع در 478 هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف) :
ما خیمه به صحرای میامی زده ایم
با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم
زاهد تو مده زحمت خود خجلت ما
در خیمۀ ما میا میا می زده ایم.
(منسوب به ملک الشعراء بهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به ملاءه و آن چادری است که زنان در موقع بیرون رفتن خود را با آن پوشانند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
شغل و پیشۀ ملا. (ناظم الاطباء). سمت و عمل ملا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 20 و ج 4 ص 1731 شود، تدریس و تعلیم و مکتب داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مینا، لاجوردی، (ناظم الاطباء)، مینایی، آنچه به رنگ مینا باشد، مینارنگ، کبودرنگ:
فروغ از تست انجم را بر این ایوان مینوگون
شعاع از تست مر مه را بر این گردون مینائی،
سنائی (دیوان چ مصفا ص 311)،
شحنۀ شرع است منشور بقاش
سوی آن نه شهر مینائی فرست
شب در آن شهر است غوغا ز اختران
مهر شحنه سوی غوغائی فرست،
خاقانی،
زین دایرۀ مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل درساغر مینائی،
حافظ،
رجوع به مینا و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ)
دهی از دهستان بیرم است که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرآه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مرآه و مراء و مرایا. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مرآه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’رأی’، ریاکار. (منتهی الارب). ریاکننده. خودنما. (غیاث اللغات) (آنندراج). نیکی فروش. (یادداشت مؤلف). متظاهر. سالوس. اهل زرق و ریا. ج، مراؤون: مرائیان را به حطام دنیا بتوان دانست. (تاریخ بیهقی ص 523). و منافقان و مرائیان راتشویر دهند. (نصیحهالملوک، از فرهنگ فارسی معین).
هرکه در راه عشق صادق نیست
جز مرائی و جز منافق نیست.
معزی.
گفت اگر سوگند خورم که من مرائی ام دوستر از آن دارم که سوگند خورم که مرائی نیم. (تذکرهالاولیاء). چون درویش گرد توانگر گردد بدان که مرائیست و چون گرد سلطان گردد بدان که دزد است. (تذکره الاولیاء).
خار و خودروی و مرائی بوده ای
در دو عالم این چنین بیهوده ای.
مولوی.
آن مرائی در صلوه و در صیام
مینماید جد و جهدی بس تمام.
مولوی.
گر مرید صورتی در صومعه زنار بند
ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش.
سعدی.
مرائی که چندین ورع مینمود
چو دیدند هیچش در انبان نبود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ ش شا)
منسوب به مشاء. پیرو حکمت مشاء. و رجوع به مشاء شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به شیا، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضیاءالدین محمدشفیع (سید ...)، هدایت گوید: از سادات کازرون و از علما و فضلای این اوانست، در شیراز توطن دارد و به افاده و استفاده می گذراند، سالهاست که با فقیر مؤلفش دوستی محکم است، گاهی شعری از طبعش سر می زند و از آن جمله است:
آرزوی دلی اما ز تو دل را چه نشاط
که درآئی چو ز در دل برود از دستم،
هنوز تشنۀ لعل شراب فام توام
بحشر اگرچه ز کوثر کنند سیرابم،
(از مجمع الفصحا ج 2 ص 337)
محمدعلی، از اهالی مولتان هند، وی بسال 1024 هجری قمری در اکبرآباد هند درگذشت، این بیت او راست:
شهید تیغ ستم را به حشر وعده مده
که کشتگان تو را ذوق خونبها اینجاست،
(از قاموس الاعلام ترکی)
حسن موستاری، متوفی بسال 972 هجری قمری او را دیوانی است بترکی
لغت نامه دهخدا
منسوب به نیا، رجوع به نیا و نیز رجوع به نیایی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به میان: وسطی، وسط میانه: در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
ریاکار، ریا کننده، خود نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائی
تصویر مشائی
منسوب به مشا پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائی
تصویر مائی
آبگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
((مُ))
ریاکار، متظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانی
تصویر میانی
معتدل، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره
دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، متظاهر
متضاد: مخلص، یکرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
از نظر بیوشیمیایی
دیکشنری اردو به فارسی
به طور ژئو شیمیایی، از نظر ژئوشیمیایی
دیکشنری اردو به فارسی
شیمیایی، از نظر شیمیایی
دیکشنری اردو به فارسی
مومیایی شدن
دیکشنری اردو به فارسی