جدول جو
جدول جو

معنی مکیاس - جستجوی لغت در جدول جو

مکیاس(مِ)
زن که فرزندان زیرک زاید. ضد محماق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکیناس
تصویر مکیناس
(دخترانه)
مکینا، بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکیاس
تصویر اکیاس
کیس ها، کیسه ها، توبره ها، جمع واژۀ کیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
آنچه با آن اندازۀ چیزی را معین کنند، اندازه، آلت سنجش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکیس
تصویر مکیس
مکاس، برای مثال نشانه نهادند بر اسپریس / سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس (فردوسی - ۲/۲۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاس
تصویر مکاس
تشویش کردن در بیع، کم کردن بها، چانه زدن خریدار و فروشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکیال
تصویر مکیال
پیمانه، ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند، ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب، در تصوف چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند، دل عارف، ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند مثلاً پیمانهٴ نفت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مَ)
مبالغه و دقت در معامله کردن لیکن بدین معنی عربی است. مکاس. (فرهنگ رشیدی). به معنی مکاس است که نهایت مبالغه کردن در کاری و معامله ای و طلبی باشد که پیش کسی است. (برهان). امالۀ مکاس. در معامله نهایت طلبی کردن و تنگی گرفتن در بیع. (غیاث) (آنندراج). تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء) : هامان مکیس همی کرد و او همی فزود تا خروار خربزه همه بستد. (تاریخ بلعمی).
نشانه نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس.
فردوسی.
در آن آرزوگاه فرخاردیس
نکرد آرزو با معامل مکیس.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 410).
ور مکیس افزودیی من زاهتمام
دامنی زر کردمی از غیر وام.
مولوی.
زین دکان با مکیسان برتر آ
تا دکان فضل اﷲ اشتری.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 371).
گنج نهان دو کون پیش رخش یک جو است
بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس.
مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
خوش آمد ترا از گدایان مکیس.
؟ (از آنندراج، ذیل مکاس).
، بعضی به معنی نقصان و کمی نوشته اند. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب مؤید نوشته که مکیس به معنی مرد باوقار و در اصل این لفظ به ثاء مثلثه بود و فارسیان به سین مهمله می نگارند. (غیاث) (از آنندراج). و رجوع به مکیث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
زیرک و ظریف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زیرک و ظریف و هوشیار و باکیاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ)
مأخوذ از تازی، دلاک و کسی که در حمامها کیسه بر بدن مردمان می مالد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَیْ یا)
بسیار زیرک و تیزهوش:
ای ز نعت تو عاجزو حیران
وهم حذاق و فکرت کیاس.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مِقْ)
اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). مقدار و اندازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملاک. معیار:
ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست
به هر کار این سخن را دار مقیاس.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 172).
باقی درهای جان و اختران
هم بر این مقیاس ای طالب بدان.
مولوی.
، آنچه بدان اندازه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). میزان. هرچیزی که چیز دیگر را بدان قیاس کنند و اندازه و مقدار آن را بدانند مانند گز، زرع، جریب و لیتر. ج، مقاییس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- واحد مقیاس (اصطلاح فیزیکی) ، برای اندازه گرفتن هریک از کمیتها واحدی از همان جنس انتخاب می گردد و کمیتها نسبت به آن واحد سنجیده می شود. چنین مقیاسی را واحد مقیاس نامند.
، مقیاس شخصی بود از چوب سخت یا از دیگر گوهرها بغایت راستی تراشیده و تیز سر چون مخروط. و او را بر زمین هموار زنند بر کردار میخ عمود بر رویش و آفتاب را پیدا. و آنگه سایۀ او را قیاس کنند تا دانند که سایه ازمقیاس واجزای او چند است و آن خط که به میان سرمقیاس و سرظل پیوندد او را قطرالظل خوانند. (التفهیم ص 182) ، آلتی که بدان اندازۀ مسافات را معین نمایند. (ناظم الاطباء) ، میلی که بدان جراح ژرفای زخم را گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جاروب. (غیاث) (آنندراج) :
فرش بی فراش پیچیده شده
خانه بی مکناس روبیده شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجوع به معنی دوم مکوس و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مخنث بود و بی ریش. (لغت فرس چ اقبال ص 186). پسر امرد را گویند و حیز و مخنث و پشت پاپی را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمر
لوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 186)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پیمانه. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). پیمانه و هر چیز که بدان پیمانه کنند. ج، مکاییل. (ناظم الاطباء). آنچه بدان پیمانه کنند. مکیل. مکیله. (از اقرب الموارد) : لاتنقصوا المکیال و المیزان انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم محیط. (قرآن 84/11). و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط ولاتبخسوا الناس اشیأهم ولاتعثوا فی الارض مفسدین. (قرآن 85/11). کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید. (کشف الاسرار ج 3 ص 525). ناصرالدین جوابی فراخورنفاق و زور و غرور او بنوشت و هم بدان مکیال صاعی چند فراپیمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147).
به روز حشرکه فعل بدان و نیکان را
جزا دهند به مکیال نیک و بد پیمای
جریمۀ گنهت عفو باد و توبه قبول
سپیدنامه و خوش دل به عفو بار خدای.
سعدی.
، آنچه بدان چیزی را سنجند. مقیاس. وسیلۀ سنجش. معیار: تا بعد از این مدت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس این نقد را به قسطاس منطق بسخت و به محک حدود نقد کرد و به مکیال قیاس بپیمود تا شک و ریب از او برخاست. (چهار مقاله ص 11) ، ربع صاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدر فرزندان زیرک شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از ’ک ی ن’، پذیرفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). پذیرفتاری و کفالت و ضمانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باج و خراج. (ناظم الاطباء) (ازغیاث) (ازآنندراج) ، حق و مزد و پاداش و محصول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کیس. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَتْ تیا)
متی: ثم القوا قرعتهم فوقعت القرعه علی متیاس. (ترجمه عربی کتاب مقدس، اعمال رسولان فصل اول آیۀ 26). و رجوع به متی (یکی از شاگردان مسیح) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکیس
تصویر مکیس
مبالغه و دقت در معامله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیال
تصویر مکیال
پیمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
اندازه، مقدار، ملاک، معیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیاس
تصویر اکیاس
کیسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
بخیلی کردن در بیع با کسی و پائین آوردن قیمت و کم کردن آن، مبالغه بین خریدار و فروشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیال
تصویر مکیال
((مِ))
پیمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
((مِ))
اندازه، آلت سنجش، جمع مقاییس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاس
تصویر مکاس
((مَ کّ))
باج گیر، کسی که حقوق گمرکی گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاس
تصویر مکاس
((مِ))
چانه زدن در معامله، تشویق به معامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکیس
تصویر مکیس
((مُ))
مبالغه، سخت گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
سنجه، پیمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکیاس
تصویر اکیاس
زیرکان
فرهنگ واژه فارسی سره
قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل
فرهنگ واژه مترادف متضاد