پیمانه، ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند، ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب، در تصوف چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند، دل عارف، ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند مثلاً پیمانهٴ نفت
پیمانه، ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند، ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب، در تصوف چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند، دل عارف، ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند مثلاً پیمانهٴ نفت
مبالغه و دقت در معامله کردن لیکن بدین معنی عربی است. مکاس. (فرهنگ رشیدی). به معنی مکاس است که نهایت مبالغه کردن در کاری و معامله ای و طلبی باشد که پیش کسی است. (برهان). امالۀ مکاس. در معامله نهایت طلبی کردن و تنگی گرفتن در بیع. (غیاث) (آنندراج). تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء) : هامان مکیس همی کرد و او همی فزود تا خروار خربزه همه بستد. (تاریخ بلعمی). نشانه نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس. فردوسی. در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس. نظامی (شرفنامه چ وحید ص 410). ور مکیس افزودیی من زاهتمام دامنی زر کردمی از غیر وام. مولوی. زین دکان با مکیسان برتر آ تا دکان فضل اﷲ اشتری. مولوی (مثنوی چ خاور ص 371). گنج نهان دو کون پیش رخش یک جو است بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). خوش آمد ترا از گدایان مکیس. ؟ (از آنندراج، ذیل مکاس). ، بعضی به معنی نقصان و کمی نوشته اند. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب مؤید نوشته که مکیس به معنی مرد باوقار و در اصل این لفظ به ثاء مثلثه بود و فارسیان به سین مهمله می نگارند. (غیاث) (از آنندراج). و رجوع به مکیث شود
مبالغه و دقت در معامله کردن لیکن بدین معنی عربی است. مکاس. (فرهنگ رشیدی). به معنی مکاس است که نهایت مبالغه کردن در کاری و معامله ای و طلبی باشد که پیش کسی است. (برهان). امالۀ مکاس. در معامله نهایت طلبی کردن و تنگی گرفتن در بیع. (غیاث) (آنندراج). تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء) : هامان مکیس همی کرد و او همی فزود تا خروار خربزه همه بستد. (تاریخ بلعمی). نشانه نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس. فردوسی. در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس. نظامی (شرفنامه چ وحید ص 410). ور مکیس افزودیی من زاهتمام دامنی زر کردمی از غیر وام. مولوی. زین دکان با مکیسان برتر آ تا دکان فضل اﷲ اشتری. مولوی (مثنوی چ خاور ص 371). گنج نهان دو کون پیش رخش یک جو است بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). خوش آمد ترا از گدایان مکیس. ؟ (از آنندراج، ذیل مکاس). ، بعضی به معنی نقصان و کمی نوشته اند. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب مؤید نوشته که مکیس به معنی مرد باوقار و در اصل این لفظ به ثاء مثلثه بود و فارسیان به سین مهمله می نگارند. (غیاث) (از آنندراج). و رجوع به مکیث شود
اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). مقدار و اندازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملاک. معیار: ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست به هر کار این سخن را دار مقیاس. سنائی (دیوان چ مصفا ص 172). باقی درهای جان و اختران هم بر این مقیاس ای طالب بدان. مولوی. ، آنچه بدان اندازه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). میزان. هرچیزی که چیز دیگر را بدان قیاس کنند و اندازه و مقدار آن را بدانند مانند گز، زرع، جریب و لیتر. ج، مقاییس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - واحد مقیاس (اصطلاح فیزیکی) ، برای اندازه گرفتن هریک از کمیتها واحدی از همان جنس انتخاب می گردد و کمیتها نسبت به آن واحد سنجیده می شود. چنین مقیاسی را واحد مقیاس نامند. ، مقیاس شخصی بود از چوب سخت یا از دیگر گوهرها بغایت راستی تراشیده و تیز سر چون مخروط. و او را بر زمین هموار زنند بر کردار میخ عمود بر رویش و آفتاب را پیدا. و آنگه سایۀ او را قیاس کنند تا دانند که سایه ازمقیاس واجزای او چند است و آن خط که به میان سرمقیاس و سرظل پیوندد او را قطرالظل خوانند. (التفهیم ص 182) ، آلتی که بدان اندازۀ مسافات را معین نمایند. (ناظم الاطباء) ، میلی که بدان جراح ژرفای زخم را گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ازاقرب الموارد)
اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). مقدار و اندازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملاک. معیار: ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست به هر کار این سخن را دار مقیاس. سنائی (دیوان چ مصفا ص 172). باقی درهای جان و اختران هم بر این مقیاس ای طالب بدان. مولوی. ، آنچه بدان اندازه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). میزان. هرچیزی که چیز دیگر را بدان قیاس کنند و اندازه و مقدار آن را بدانند مانند گز، زرع، جریب و لیتر. ج، مقاییس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - واحد مقیاس (اصطلاح فیزیکی) ، برای اندازه گرفتن هریک از کمیتها واحدی از همان جنس انتخاب می گردد و کمیتها نسبت به آن واحد سنجیده می شود. چنین مقیاسی را واحد مقیاس نامند. ، مقیاس شخصی بود از چوب سخت یا از دیگر گوهرها بغایت راستی تراشیده و تیز سر چون مخروط. و او را بر زمین هموار زنند بر کردار میخ عمود بر رویش و آفتاب را پیدا. و آنگه سایۀ او را قیاس کنند تا دانند که سایه ازمقیاس واجزای او چند است و آن خط که به میان سرمقیاس و سرظل پیوندد او را قطرالظل خوانند. (التفهیم ص 182) ، آلتی که بدان اندازۀ مسافات را معین نمایند. (ناظم الاطباء) ، میلی که بدان جراح ژرفای زخم را گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ازاقرب الموارد)
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
مخنث بود و بی ریش. (لغت فرس چ اقبال ص 186). پسر امرد را گویند و حیز و مخنث و پشت پاپی را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمر لوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس. کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 186)
مخنث بود و بی ریش. (لغت فرس چ اقبال ص 186). پسر امرد را گویند و حیز و مخنث و پشت پاپی را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمر لوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس. کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 186)
پیمانه. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). پیمانه و هر چیز که بدان پیمانه کنند. ج، مکاییل. (ناظم الاطباء). آنچه بدان پیمانه کنند. مکیل. مکیله. (از اقرب الموارد) : لاتنقصوا المکیال و المیزان انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم محیط. (قرآن 84/11). و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط ولاتبخسوا الناس اشیأهم ولاتعثوا فی الارض مفسدین. (قرآن 85/11). کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید. (کشف الاسرار ج 3 ص 525). ناصرالدین جوابی فراخورنفاق و زور و غرور او بنوشت و هم بدان مکیال صاعی چند فراپیمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147). به روز حشرکه فعل بدان و نیکان را جزا دهند به مکیال نیک و بد پیمای جریمۀ گنهت عفو باد و توبه قبول سپیدنامه و خوش دل به عفو بار خدای. سعدی. ، آنچه بدان چیزی را سنجند. مقیاس. وسیلۀ سنجش. معیار: تا بعد از این مدت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس این نقد را به قسطاس منطق بسخت و به محک حدود نقد کرد و به مکیال قیاس بپیمود تا شک و ریب از او برخاست. (چهار مقاله ص 11) ، ربع صاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پیمانه. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). پیمانه و هر چیز که بدان پیمانه کنند. ج، مکاییل. (ناظم الاطباء). آنچه بدان پیمانه کنند. مِکیَل. مِکیَله. (از اقرب الموارد) : لاتنقصوا المکیال و المیزان انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم محیط. (قرآن 84/11). و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط ولاتبخسوا الناس اشیأهم ولاتعثوا فی الارض مفسدین. (قرآن 85/11). کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید. (کشف الاسرار ج 3 ص 525). ناصرالدین جوابی فراخورنفاق و زور و غرور او بنوشت و هم بدان مکیال صاعی چند فراپیمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147). به روز حشرکه فعل بدان و نیکان را جزا دهند به مکیال نیک و بد پیمای جریمۀ گنهت عفو باد و توبه قبول سپیدنامه و خوش دل به عفو بار خدای. سعدی. ، آنچه بدان چیزی را سنجند. مقیاس. وسیلۀ سنجش. معیار: تا بعد از این مدت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس این نقد را به قسطاس منطق بسخت و به محک حدود نقد کرد و به مکیال قیاس بپیمود تا شک و ریب از او برخاست. (چهار مقاله ص 11) ، ربع صاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)