جدول جو
جدول جو

معنی مکنسه - جستجوی لغت در جدول جو

مکنسه
جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، خاک روب، جاروب
تصویری از مکنسه
تصویر مکنسه
فرهنگ فارسی عمید
مکنسه
(مِنَ سَ)
جاروب. مکسحه. ج، مکانس. (مهذب الاسماء). جاروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جارو. مسفره. محسره. محوقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مکنسه
(مِ نَ سَ / سِ)
مکنسه. جاروب: ضمیر منیرش از خاشاک گناه به مکنسۀ عفو و صفح مصفی گردان. (تاریخ غازان ص 47). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مکنسه
مکنسه در فارسی: جاروب، گل کتانی از گیاهان جاروب جارو، جمع مکانس، گل کتانی
فرهنگ لغت هوشیار
مکنسه
((مِ نَ س یا سَ))
جاروب، جارو، گل کتانی، جمع مکانس
تصویری از مکنسه
تصویر مکنسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکنده
تصویر مکنده
کسی که چیزی را می مکد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَسَ یِ قَ شی یَ)
مخلصه. (الفاظ الادویه) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم مخلصه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مخلصه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ سَ)
کهن سال از هرچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِنَسْ سَ)
چوبدستی. (منتهی الارب) (آنندراج). عصا و چوبدستی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جایی که آهو در آن پنهان می گردد. ج، مکانس. (ناظم الاطباء). جایی که آهو یا گاو از گرما بدان داخل گردد و پنهان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْنِ)
جاروب ساز و جاروب فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
جارو. جاروب:
چندانکه بشویی همه دل قار چو دبه
چندانکه بجویی همه تن ریش چو مکنس.
اثیرالدین اخسیکتی (از امثال و حکم ص 1435).
و رجوع به مکنسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / مَ کِ نَ)
واحد مکن (م / م ک ) است. (از اقرب الموارد). رجوع به مکن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نَ)
جاریه مکنه، دختر پردگین کرده شده. (منتهی الارب). دختر مستور باپرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
قوت و شدت و سختی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). یقال: له مکنه،ای قوه و شده. (محیطالمحیط). و رجوع به مکنت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ / مُ کَرْ رَ سَ)
قلاده مکرسه، قلاده ای که مروارید و مهرۀ آن در رشته ای کشیده سپس آن هر دو را یک جا کرده با مهره های کلان ضم کنند. (منتهی الارب). گردن بند از مروارید و مهره که در مابین دو دانه از مروارید و مهره، مهرۀ بزرگتر کشیده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ)
شهری است در مغرب دربلاد بربر و میان آن و مراکش 14 منزل فاصله است. (ازمعجم البلدان). شهری در مغرب اقصی که در 60کیلومتری جنوب غربی فاس قرار دارد. شهری است قدیمی و بارها پایتخت مغرب اقصی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به مکناس و قاموس الاعلام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نَ فَ)
لحیه مکنفه، ریش بزرگ کرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مؤنث مکنی. رجوع به مکنی شود.
- استعارۀ مکنیه، رجوع به استعاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نا)
تأنیث مکنّی ̍. رجوع به مکنّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
فرس مکنوسه، سپل شتر تابان شکم یا پشم ریخته. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). سپل شتر که اندرون آن صاف و نرم یا پشم ریخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ / دِ)
آنکه بمکد. آنکه چیزی را بمکد. حجوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه عمل مکیدن را انجام دهد: چون جای هوا اندرآن نی پاره خالی شود به بالا برآید و بر دهان آن مکنده رسد. (جامعالحکمتین ص 127). و رجوع به مکیدن شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد اسکندرانی مکنی به ابن مکنسه. شاعر است. وفات وی بسال 500 هجری قمری است. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه ابن مکنسه)
لغت نامه دهخدا
شیرین بج (ذرت شیزین) از گیاهان گونه ای ذرت که آنرا ذرت خوشه یی شیرین گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنه
تصویر مکنه
مکنت در فارسی: توانگری، نیرو نیرو مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
آنکه چیزی را بمکد: (چو جای هوا اندر آن نی پاره خالی شود ببالا برآید و بر دهان آن مکنده رسد) (جامع الحکمتین. 127)، جمع مکندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه المکنسه
تصویر حشیشه المکنسه
گیاه جارو خلنگ علف جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنده
تصویر مکنده
پمپ
فرهنگ واژه فارسی سره
در منبت کاری شده، کنده شده
فرهنگ گویش مازندرانی