جدول جو
جدول جو

معنی مکناسی - جستجوی لغت در جدول جو

مکناسی
(مِ)
عبدالعزیز بن عبدالواحد بن محمد بن موسی المغربی المکناسی (متوفی 926 هجری قمری) ، شیخ قراء در مدینه بود. وی منسوب به مکناسه از بلاد مغرب است. او را اراجیز و منظومه های متفرقه ای است در بیست وهشت علم. از آن جمله است: ’نظم جواهر السیوطی’ در تفسیر و ’منهج الوصول’ در اصول دین و ’منظومهالبلاغه’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 526)
محمد بن احمد بن محمدالعثمانی مکنی به ابوعبدالله (841- 919 هجری قمری) در مکناسه (شهری در مغرب اقصی) متولد شد و در فاس درگذشت. وی مورخ بود و تألیفات گوناگونی دارد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 857). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکیناس
تصویر مکیناس
(دخترانه)
مکینا، بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد، دارای تناسب و هماهنگی، چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد، خوش ترکیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
آنچه آخر داشته باشد و به انتها برسد، به پایان رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهناوی
تصویر مهناوی
عنوانی در نیروی دریایی، نظیر گروهبان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
آراسته، با نسق و نظم، مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
جاروب. (غیاث) (آنندراج) :
فرش بی فراش پیچیده شده
خانه بی مکناس روبیده شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نسبت است به کناسه و گمان می کنم که محله ای باشد در کوفه که محل خرید و فروش چارپایان است. (از الانساب سمعانی). و رجوع به کناسه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ)
شهری است در مغرب دربلاد بربر و میان آن و مراکش 14 منزل فاصله است. (ازمعجم البلدان). شهری در مغرب اقصی که در 60کیلومتری جنوب غربی فاس قرار دارد. شهری است قدیمی و بارها پایتخت مغرب اقصی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به مکناس و قاموس الاعلام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَنْ نا)
شغل کنّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس. (ناظم الاطباء) :
اگر کنی ز برای یهود کنّاسی
وگر کنی ز برای مجوس گل کاری
درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست
وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری
که در سلام فرومایگان صدرنشین
به روی سینه نهی دست و سر فرود آری.
امیدی تهرانی (از آتشکده آذر، ص 217)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فراموش نماینده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ادعای فراموشی میکند و فراموشی را بهانه مینماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تناسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متناسل
تصویر متناسل
زائیده شده و پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در نیروی دریایی خدمت کند و درجه او معادل گروهبان ارتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناسم
تصویر میناسم
آنکه دارای سم سیاه و سبز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغناسیا
تصویر مغناسیا
مغنیسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغنیسی
تصویر مغنیسی
مغنیسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
مشابه و مانند، فراخور، هماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
هم آرای همسامان سخن آراسته با نسق و ترتیب منظم مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
بپایان رسنده، تمام کرده، آنچه حد و نهایتش معلوم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسی
تصویر متناسی
فرا موشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناسی
تصویر کناسی
در تازی نیامده چندالی رفتگری شغل و عمل کناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمکراسی
تصویر دمکراسی
حکومت عامه، حرکت مردمی، حکومت مردم بر مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
((مُ تَ))
به پایان رسیده، آنچه انتها و پایان داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
((مُ تَ س))
با نسق و ترتیب، منظم، مرتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
((مُ تَ س))
دارای تناسب و شباهت با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهندسی
تصویر مهندسی
کارشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
برازنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
Proportional, Proportionate, Proportioned
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
proporcional
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
proportional
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
proporcjonalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متناسب
تصویر متناسب
пропорциональный
دیکشنری فارسی به روسی