شخولیدن یعنی بانگی که از میان دو لب آیدچون آواز سرنای. مکو. (ترجمان القرآن) : مکامکواًو مکاء، شخولید به دهن و بانگ کرد و انگشتان را به هم در کرده دمید تا آوازی برآید، منه قوله تعالی: و ماکان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بانگ کردن. صفیر برآوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تیز دادن و گویند این وقتی باشد که برهنه و وابود یا خاص است مر ستور را. (از منتهی الارب) : مکت الاست، تیز داد و این را در وقتی گویند که مکشوف و مفتوح باشد و یا مخصوص است به ستور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شخولیدن یعنی بانگی که از میان دو لب آیدچون آواز سرنای. مَکْوْ. (ترجمان القرآن) : مکامکواًو مکاء، شخولید به دهن و بانگ کرد و انگشتان را به هم در کرده دمید تا آوازی برآید، منه قوله تعالی: و ماکان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بانگ کردن. صفیر برآوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تیز دادن و گویند این وقتی باشد که برهنه و وابود یا خاص است مر ستور را. (از منتهی الارب) : مکت الاست، تیز داد و این را در وقتی گویند که مکشوف و مفتوح باشد و یا مخصوص است به ستور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شبان فریب و آن مرغی است. (دهار). شبان فریب. (زمخشری). مرغی است. ج، مکاکی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغی کوچک که در باغها می خواند. (ناظم الاطباء). پرنده ای است سفید که در حجاز باشد و بسیار بانگ زند، و آن مأخوذ از مکاء است. (از اقرب الموارد)
شبان فریب و آن مرغی است. (دهار). شبان فریب. (زمخشری). مرغی است. ج، مکاکی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغی کوچک که در باغها می خواند. (ناظم الاطباء). پرنده ای است سفید که در حجاز باشد و بسیار بانگ زند، و آن مأخوذ از مُکاء است. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ مکنه. (منتهی الارب). جمع واژۀ مکنه. و قولهم: الناس علی مکناتهم، ای علی استقامتهم. (ناظم الاطباء) ، بیضه ها و مفرد آن مکنه است و در حدیث است: ’اقروا الطیر علی مکناتها’ زمخشری گوید: از سوسمار برای پرندگان استعاره شده، سپس گفته اند: الناس علی مکناتهم، یعنی مردم بر جایگاههای خود هستند. و مراد از آن حدیث نهی از تطیر به پرندگان است و ترک آنها بر جایگاههایشان یا بر بیضه هایشان. (از اقرب الموارد). اقروا الطیر علی مکناتها ای بیضها، یعنی آرام بگذارید مرغ را در آشیانه اش به روی تخمهای خود. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مکنه. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ مکنه. و قولهم: الناس علی مکناتهم، ای علی استقامتهم. (ناظم الاطباء) ، بیضه ها و مفرد آن مکنه است و در حدیث است: ’اقروا الطیر علی مکناتها’ زمخشری گوید: از سوسمار برای پرندگان استعاره شده، سپس گفته اند: الناس علی مکناتهم، یعنی مردم بر جایگاههای خود هستند. و مراد از آن حدیث نهی از تطیر به پرندگان است و ترک آنها بر جایگاههایشان یا بر بیضه هایشان. (از اقرب الموارد). اقروا الطیر علی مکناتها ای بیضها، یعنی آرام بگذارید مرغ را در آشیانه اش به روی تخمهای خود. (ناظم الاطباء)
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است. (از المنجد). شهری است در مراکش، در جنوب غربی فاس که 000، 185 تن سکنه دارد و عمارت ’باب المنصور’ با دیوارها و درهای بسیار زیبا و عالی در آنجاست. (از لاروس). و رجوع به مکناسه شود
نباتی است. (مهذب الاسماء). گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتر و گوسفند آن را چرد. واحد آن مکنانه است. (از اقرب الموارد)
نباتی است. (مهذب الاسماء). گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتر و گوسفند آن را چرد. واحد آن مکنانه است. (از اقرب الموارد)
زن چکمیزک زده که بولش قطره قطره چکد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث امثن. زنی که کمیز وی قطره قطره چکد و چکمیزک زده بود. (ناظم الاطباء). زنی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. (از اقرب الموارد)
زن چکمیزک زده که بولش قطره قطره چکد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث اَمثَن. زنی که کمیز وی قطره قطره چکد و چکمیزک زده بود. (ناظم الاطباء). زنی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. (از اقرب الموارد)
شتر مادۀ سطبر سرپستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جاریه عکناء، دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب). جاریۀ ’عکن’دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکنه شود
شتر مادۀ سطبر سرپستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جاریه عکناء، دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب). جاریۀ ’عکن’دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکنه شود