جدول جو
جدول جو

معنی مکماکه - جستجوی لغت در جدول جو

مکماکه
(مَ کَ)
امراءه مکماکه، زن کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
دستار. (منتهی الارب) (آنندراج). عمامه و دستار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
با هم ستیهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم ستیزه کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تماهک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
همدیگر حریص کننده در خریدن چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم آزمندی کننده در خریدی. (ناظم الاطباء). رجوع به تماکس شود
لغت نامه دهخدا
(مَذْ ذَ)
تأنیث مذماذ. رجوع به مذماذ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
دستار سر. (منتهی الارب). عمامه. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَکْ وا کَ)
زن کلان سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ)
شهری است در مغرب دربلاد بربر و میان آن و مراکش 14 منزل فاصله است. (ازمعجم البلدان). شهری در مغرب اقصی که در 60کیلومتری جنوب غربی فاس قرار دارد. شهری است قدیمی و بارها پایتخت مغرب اقصی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به مکناس و قاموس الاعلام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
واحد ’مکنان’ است. (از اقرب الموارد). رجوع به مکنان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مرمار. رجوع به مرمار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
عین مکمونه، چشم کمنه رسیده. (منتهی الارب). چشم مبتلا به بیماری کمنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
خرمابن غلاف غوره برآورده. (از منتهی الارب). خرمابن طلعبرآورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن گاییده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مُ ءَ)
سماروغ زار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکماءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ تَ لَ)
ناقه مکمتلهالخلق، شتر مادۀ درهم و گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ کَ)
مؤنث متملک
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
قابله را گویند. (آنندراج). و رجوع به ماماچه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
زن دزد و دانا. (منتهی الارب). زن دزد کارآزموده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ءَ)
سماروغ زار. مکموءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). و رجوع به مکموءه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مکیدن همه شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن همه چیزی را. (از ناظم الاطباء). مکمک المخ مکمکه، مکید همه مغز استخوان را. (از اقرب الموارد) ، غلطان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
مغز استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرجت مکاکته، یعنی بیرون آمد مغز آن استخوان. (از اقرب الموارد) ، مکیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کا کَ)
کنیزک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ ءَ)
ارض مکلاءه، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
تأنیث ضکضاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
زفت صلب و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
زن بزرگ سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ کَ)
زن بزرگ سرین و بزرگ ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن بزرگ سرین و ران. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ/ ماچْ چَ / چِ)
مادر کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ماماجه. (آنندراج). قابله. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قابله و آن زنی است که اطفال را در وقت زاییدن گیرد. و رجوع به ماما شود، دختر یا زنی که بیش از حد و سن خویش در امور مداخله کند. دختری نارسیده که گفتار ورفتاری نامطبوع به تقلید زنان سالخورده دارد. دختری که بیش از حد سن خویش در کار مادر و کسان و خانه دخالت کند به ناشایست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مماحکه
تصویر مماحکه
ستیهیدن کینه شتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرماره
تصویر مرماره
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
متملکه در فارسی مونث متملک: ویس متملکه در فارسی مونث متملک: ویسدار داستار مونث متملک جمع متملکات. مونث متملک جمع متملکات
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماکسه
تصویر مماکسه
مماکست در فارسی: زفتی زفتی ور زیدن، پا فشاری گزاف ورزی، چانه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
((چِ))
قابله
فرهنگ فارسی معین