جدول جو
جدول جو

معنی مکلی - جستجوی لغت در جدول جو

مکلی
(مَ لی ی)
آنکه صدمه و یا جراحت بر گردۀ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
مکلی
(مُ کَلْ لا)
کلب مکلی، سگ که گاو بر تهیگاه وی سرون زده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصلی
تصویر مصلی
جای نماز خواندن، جای نماز و دعا، نمازگاه، محل مخصوص در خارج شهر که مردم در روزهای مخصوص برای نماز گزاردن به آنجا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکلس
تصویر مکلس
هر چیزی که به واسطۀ حرارت مانند آهک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکلل
تصویر مکلل
اکلیل نهاده، تاج بر سر گذاشته، زیورداده، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
زنی که فرزند خود را از دست داده باشد، زن فرزندمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالی
تصویر مالی
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازگزار، نمازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنی
تصویر مکنی
کنیه داده شده، کنیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکفی
تصویر مکفی
کافی، کفایت دهنده، کفایت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
کسی که وظیفه و امری را عهده دار شده، کسی که مامور انجام دادن کاری شده، در فقه کسی که شرعاً باید امری را به جا بیاورد، به مشقت و رنج افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلی
تصویر معلی
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولی
تصویر مولی
مولا، مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِءْ)
گیاهناک. (ناظم الاطباء). مکان مکلی ٔ، جای بسیارگیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکلس
تصویر مکلس
آهکدار آهکی آهکی شده، آهک دار آهکی
فرهنگ لغت هوشیار
سخت بیمار، بسیار بیمار، زندانی همیشگی: زندانی که امید رهایی اش نباشد ماله، لور کند تنگ (لور کند مسیل) روغن مالی شده، مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
به مشقت و دشواری در افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلل
تصویر مکلل
تاج بر سر نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
بر نامیافته پاژ نامیافته لاتینی تازی گشته بنگرید به مکانیسین کنیه داده شده کنیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلی
تصویر مغلی
گران کننده، گران خرنده، گیاه بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلی
تصویر معلی
بلند، رفیع، برافراشته
فرهنگ لغت هوشیار
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازگزار، نماز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلی
تصویر مخلی
خالی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
روشن کننده، آشکار و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
تمام و کمال، کلاً، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلف
تصویر مکلف
ناچار، وادار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصلی
تصویر مصلی
نمازخانه، نمازگاه
فرهنگ واژه فارسی سره