جدول جو
جدول جو

معنی مکشوح - جستجوی لغت در جدول جو

مکشوح
(مَ)
مرد داغ کرده در تهیگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبتلا به بیماری کشح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
کشف شده، در علوم ادبی ویژگی پایه ای که با حذف هجای کوتاه پایانی مفعولات به مفعولن تبدیل شده باشد، آشکار شده، برهنه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آشکاراکرده شده. (آنندراج). آشکاراشده و بی پرده و فاش شده و ظاهرشده. (ناظم الاطباء). کشف شده. آشکار. آشکارا. ظاهر. پیدا. نمایان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.
مولوی.
فکر و اندیشه ست مثل ناودان
وحی و مکشوف است ابر و آسمان.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 321).
- ربع مکشوف، ربع مسکون. کرۀ زمین: پس این را ربع مکشوف خوانند بدین سبب، و ربع مسکون خوانند بدان که حیوانات را بر وی مسکن است. (چهارمقاله ص 8).
- مکشوف داشتن، آشکار ساختن. ظاهر کردن: باید که پیش خلق، معایب صاحب خود مستوردارد و محاسن مکشوف تا متخلق بود به اخلاق ربانی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 242).
- مکشوف شدن، آشکار شدن. فاش شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 34).
- مکشوف کردن، آشکار کردن. فاش کردن.
، گشاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشوده. باز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مکشوف القلب، گشاده دل. (ناظم الاطباء).
، برهنه نموده شده. (آنندراج). برهنه شده و بی روپوش و بی سرپوش. (ناظم الاطباء). برهنه. لخت. عور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی عیسی (ع) با اصحاب خود گفت اگر شما برادر خود را خفته یابید و عورت او را به هبوب ریاح مکشوف بینید با وی چه کنید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 242). گفتند آن را بازپوشانیم گفت نه چنین کنید بلکه آن را مکشوف تر گردانید. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 242).
- مکشوف العوره،برهنه ای که عورت آن نمایان باشد. (ناظم الاطباء).
- مکشوف تن، عریان. لخت. برهنه بدن: هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 92). و رجوع به مکشوف شود.
، (در اصطلاح عروض) کشف اسقاط تاء مفعولات باشد، مفعولن به جای آن بنهند و مفعولن چون از مفعولات منشعب باشد آن را مکشوف خوانند و بعضی عروضیان این زحاف را کسف گویند... و چون خبن و کشف به هم جمع شود ’معولا’ بماند، فعولن به جای آن بنهند و فعولن چون از مفعولات خیزد آن را مخبون مکشوف خوانند و با خبن و طی و کشف ’معلا’ بماند، فعلن به جای آن بنهند وفعلن چون از مفعولات خیزد آن را مخبون مطوی مکشوف خوانند و با طی و کشف ’مفعلا’ باشد فاعلن به جای آن بنهند و فاعلن چون از مفعولات خیزد آن را مطوی مکشوف خوانند. (المعجم چ دانشگاه ص 58 و 59)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر پوست بازکرده، اسب جل از پشت برگرفته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تبر، دم شمشیر. مکشح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکشح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمل مکسوح، شتر نیک لنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کشح. (منتهی الارب). رجوع به کشح شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از هفت شمشیری است که بلقیس برای سلیمان هدیه فرستاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دم شمشیر. مکشاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دم شمشیر. (آنندراج). و رجوع به مکشاح شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ رَ)
ابن هلال (یا عبدیغوث) البجلی المرادی ملقب به مکشوح. از رؤسای یمن و از شجاعان آن سرزمین بود که در اندکی پیش از اسلام میزیست. ابن حبیب او را از جرارین یمن شمرده است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 67)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
آشکارا کرده شده، فاش و ظاهر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشاح
تصویر مکشاح
تبر، لبه شمشیر دم شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
((مَ))
آشکارا شده، ظاهر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
یافته
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف شده، هویدا
متضاد: ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد