آنکه غم کشد. غمناک. غمدار. غمزده. غمدیده. غمرسیده: چو پیروزه گشته ست غمکش دل من ز هجران آن دو لب بهرمانی. ابوالحسن بهرامی. در سایۀ آن زلف مشوش که تراست ای بس دل سرگشته و غمکش که تراست. انوری. میی کوست حلوای هر غمکشی ندیده بجز آفتاب آتشی. نظامی (از آنندراج)
آنکه غم کشد. غمناک. غمدار. غمزده. غمدیده. غمرسیده: چو پیروزه گشته ست غمکش دل من ز هجران آن دو لب بهرمانی. ابوالحسن بهرامی. در سایۀ آن زلف مشوش که تراست ای بس دل سرگشته و غمکش که تراست. انوری. میی کوست حلوای هر غمکشی ندیده بجز آفتاب آتشی. نظامی (از آنندراج)