جدول جو
جدول جو

معنی مکسوب - جستجوی لغت در جدول جو

مکسوب
(مَ)
ورزیده و گردآورده شده. (آنندراج). اندوخته شده و حاصل شده و کسب شده. (ناظم الاطباء). مقابل موهوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به یکی از دو طریق تواند بود یکی مکسوب و دیگری موهوب. اما مکسوب عادت است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 282)
لغت نامه دهخدا
مکسوب
ورزیده و گرد آورده شده
تصویری از مکسوب
تصویر مکسوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
نوشته شده، نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
دارای نسبت، نسبت داده شده، قوم و خویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، به شمارآورده شده، انگاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
کلمه ای که دارای حرکت کسره باشد، کسره داده شده، شکسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین، غمگین، اندوهمند، اندوهناک، فرمگن، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکذوب
تصویر مکذوب
کذب، دروغ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمل مکسوح، شتر نیک لنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار بیماری کلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شمرده. (منتهی الارب). شمرده شده. (ناظم الاطباء). بشمار آورده شده. (غیاث) (آنندراج). بحساب درآمده. بشمار آمده. در شمار آمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نظر میداشت اندر راه محبوب
که در ذاتش همان بوده ست محسوب.
نظامی.
- محسوب بودن از قومی، در شمار آنان بودن. ازآنان بشمار آمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محسوب داشتن، محسوب کردن.
- محسوب شدن، بشمار آورده شدن. بحساب درآمدن.
- محسوب کردن، بشمار آوردن. بحساب درآوردن.
- محسوب گردیدن، محسوب گشتن. محسوب شدن: و جز ضرورت قافیت رامحسوب نگردد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 30).
، به خرج آمده، خرجی که از عامل پذیرند و بحساب آرند. مقابل مردود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محسوب بودن، در محاسبه پذیرفته بودن: نامه نوشته بود، به دوستی، با وکیلی که او را به شهر عیذاب بود که آنچه ناصر خواهد به وی دهد و خطی بستاندتا وی را محسوب بود (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سکب. ریخته شده: ماء مسکوب (قرآن 31/56) ، آبی روان پیوسته و آبی ریخته. (مهذب الاسماء). آبی که بر روی زمین روان باشد بی کنده. (منتهی الارب). سایل. جاری. و رجوع به سکب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در غیاث و به تبع آن در آنندراج به معنی به ته نشسته شده و درد هر چیز آمده است به صورت نعت مفعولی از مصدر رسوب، ولی رسوب لازم است و نعت مفعولی ندارد و آنچه مرسوب معنی کرده اند، معنی راسب است. و رجوع به راسب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دروغ. مکذوبه. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ. و فی قوله تعالی ’وعد غیر مکذوب’ وجهان، اما المراد غیر مکذوب فیه او هو مصدر کالمجلود و المعقول. (ناظم الاطباء). دروغ. ج، مکاذیب. (از اقرب الموارد) : بدان معاذیر مکذوب و اقاویل نامحبوب آثار ضعف دل... او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 146)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر زمین افکنده. به روی بر زمین فروکوفته: زعیم آن مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهگین و غمگین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهناک. (غیاث). مهموم. (اقرب الموارد).
- غیر مکروب، که ملال انگیز و مایۀ اندوه نباشد: تلاوت و قرائت اخبار در هر قرنی و وقتی محبوب بوده است و مذاکره بر آن مرغوب و غیر مکروب. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از کسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته. تیره و تارشده. مظلم:
اناره العقل مکسوف بطوع الهوی
و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نان شکسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خبزمکسوس، نان شکسته. (از اقرب الموارد) ، سخت کوفته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به کس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکسته. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). شکسته شده. (ناظم الاطباء) :
بار جودش نشست بر دینار
زان رخش زرد و پشت مکسور است.
مسعودسعد.
- مکسورالقلب، دل شکسته. شکسته دل: طایر اقبال تو مکسورالقلب مقصوص الجناح ازاوج مطامح همت در نشیب نایافت مراد گردید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180).
- مکسور شدن، شکسته شدن. شکست یافتن:
چو گردد رایت رای تو مرفوع
شودخیل عدو مکسور و مجرور.
ابوالفرج رونی.
اگر... روزگار غدرپیشه غش عیار خویش بنماید و مقهور و مکسور شویم آخر... باری نام نیک بیابیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 187).
، کسر داده شده یعنی حرکت زیر داده شده. (غیاث). کسر داده شده. ج، مکاسیر. (ناظم الاطباء). حرکت کسره داده. صاحب کسره. کسره دار. حرفی که کسره دارد. با کسره. با زیر. زیردار. مقابل مفتوح و مضموم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز ضم نهادند اعرابش ازچه شد مکسور
به جزم کردند او را چرا بود مدغم.
مسعودسعد.
، صوت مکسور، آواز نرم ضعیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
مرقوم، نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
وابسته، خویشاوند، مهر چامه نسبت داده شده، مربوط پیوسته: (امیر ارتق ماردین... و هرچه... بان مضاف و منسوب... تصرف نمود) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 28)، خویشاوند خویش، جمع منسوبین، شعری که شامل عشقبازی با زنان است، نوعی از خطوط اسمی (سلوک مقریزی 718)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکثوب
تصویر مکثوب
ریخته شده، حمله برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکذوب
تصویر مکذوب
دروغ، کذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین اندوهگین غمگین اندوهناک: (تا بگوید ز مبتلا ایوب دل و جان در عنا و دا مکروب) (حدیقه. مد. 421)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
شکسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسوف
تصویر مکسوف
تیره و تار شده، مظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، بشمار آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
((مَ))
اندوهگین، غمگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکذوب
تصویر مکذوب
((مَ))
کذب، دروغ، جمع مکاذیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
((مَ))
نسبت داده شده، دارای نسبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
((مَ))
شکسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
((مَ))
شمرده شده، به حساب آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
((مَ))
نوشته شده، نامه، مراسله، جمع مکاتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
نوشتار، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده
فرهنگ واژه فارسی سره