بسیار شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که می شکند چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکسیر شود، آن که می شکند و شکست می دهد دشمن را. (ناظم الاطباء) ، یکی از پانزده درد که صاحبان نامند و صاحب نصاب الصبیان آن را کاسر نامیده است شاید به اختیار یا برای ضرورت شعری و ابوعلی در قانون در ’اصناف الاوجاع لها اسماء’ گوید: ’وسبب الوجع المکسر ماده او ریح تتوسط مابین العظم او الغشاء المجلل له او برد فقبض ذلک الغشاه بقوه’. و یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: کاسر دردی است که صاحب آن پندارد که عضو دردناک شکسته می شود. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی است که گوید آن موضع را می شکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بسیار شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که می شکند چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکسیر شود، آن که می شکند و شکست می دهد دشمن را. (ناظم الاطباء) ، یکی از پانزده درد که صاحبان نامند و صاحب نصاب الصبیان آن را کاسر نامیده است شاید به اختیار یا برای ضرورت شعری و ابوعلی در قانون در ’اصناف الاوجاع لها اسماء’ گوید: ’وسبب الوجع المکسر ماده او ریح تتوسط مابین العظم او الغشاء المجلل له او برد فقبض ذلک الغشاه بقوه’. و یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: کاسر دردی است که صاحب آن پندارد که عضو دردناک شکسته می شود. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی است که گوید آن موضع را می شکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
واد مکسل، رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد)
واد مکسل، رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد)
جای شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای شکستن از هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، جای آگاهی و آزمایش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای آگاهی و خبرت و آزمایش چیزی. (ناظم الاطباء). - رجل صلب المکسر، مرد پایدار در شدت. (از ذیل اقرب الموارد). - عود صلب المکسر، چوب نیکو و سخت. (منتهی الارب). چوبی که نیکویی آن را از شکستن معلوم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - فلان طیب المکسر، فلان ستوده است در وقت آزمایش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، نژاد و بیخ. (منتهی الارب). نژاد و اصل و بیخ. (منتهی الارب). ج، مکاسر. (ناظم الاطباء). اصل. (اقرب الموارد). - مکسر الشجره، بیخ درخت جایی که شاخه های آن شکسته شود. (از اقرب الموارد)
جای شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای شکستن از هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، جای آگاهی و آزمایش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای آگاهی و خبرت و آزمایش چیزی. (ناظم الاطباء). - رجل صلب المکسر، مرد پایدار در شدت. (از ذیل اقرب الموارد). - عود صلب المکسر، چوب نیکو و سخت. (منتهی الارب). چوبی که نیکویی آن را از شکستن معلوم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - فلان طیب المکسر، فلان ستوده است در وقت آزمایش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، نژاد و بیخ. (منتهی الارب). نژاد و اصل و بیخ. (منتهی الارب). ج، مکاسر. (ناظم الاطباء). اصل. (اقرب الموارد). - مکسر الشجره، بیخ درخت جایی که شاخه های آن شکسته شود. (از اقرب الموارد)
شکسته. (ناظم الاطباء). درهم مکسر، درمی شکسته. (مهذب الاسماء) ، جمعی که بنای واحدش متغیر گردد. (ناظم الاطباء). جمع مکسر را قاعده خاصی نیست و بناء واحد آن بر هم می خورد چنانکه جمع رجل و اسد، رجال و اسد گردد، رودباری که کسورش روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رودباری که شعبه های آن روان باشد. (ناظم الاطباء) ، مربع: ارشی اندر ارشی یک ارش مکسر باشد. (التفهیم). و رجوع به تکسیر و کسر شود
شکسته. (ناظم الاطباء). درهم مکسر، درمی شکسته. (مهذب الاسماء) ، جمعی که بنای واحدش متغیر گردد. (ناظم الاطباء). جمع مکسر را قاعده خاصی نیست و بناء واحد آن بر هم می خورد چنانکه جمع رجل و اسد، رجال و اُسد گردد، رودباری که کسورش روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رودباری که شعبه های آن روان باشد. (ناظم الاطباء) ، مربع: ارشی اندر ارشی یک ارش مکسر باشد. (التفهیم). و رجوع به تکسیر و کسر شود
از توابع شکست باشد. (فرهنگ رشیدی) (آن-ندراج) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شکست باشد و اتباع و مرادف و مهمل شکست هم هست. (برهان) : وی از آن چون چراغ پیشانی وی از آن زلفکی شکست مکست. رودکی (از فرهنگ رشیدی)
از توابع شکست باشد. (فرهنگ رشیدی) (آن-ندراج) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شکست باشد و اتباع و مرادف و مهمل شکست هم هست. (برهان) : وی از آن چون چراغ پیشانی وی از آن زلفکی شکست مکست. رودکی (از فرهنگ رشیدی)
ورزش جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جای کسب. ج، مکاسب. (ناظم الاطباء) : با همه مهتران یکی است به کسب هر که را خدمتت بود مکسب. فرخی. ای یمین تو مشرب حاجات وی یسار تو مکسب آمال. ؟ (از سندبادنامه ص 6). ، ورزش و گویند فلان طیب المکسب و المکسبه، ای طیب الکسب. (منتهی الارب). ورزش. (آنندراج). کسب. مکسبه. ج، مکاسب. (از اقرب الموارد). کسب وپیشه و ورزش. مکسبه. ج، مکاسب. (ناظم الاطباء) : کسی که گر بتو گردد به کام دل برسد به عالم اندر از این به کجا بود مکسب. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 30). برون ز خدمت او نیست در زمانه شرف برون ز مدحت او نیست در جهان مکسب. قطران (ایضاً ص 32). ز کسب دست نبود هیچ عاری به از مکسب نباشد هیچ کاری. ناصرخسرو. مکسب کوران بود لابه و دعا جز لب نانی نیابند از عطا. مولوی. طبل خواری در میانه شرط نیست راه سنت کار و مکسب کردنی است. مولوی. دست دادستت خدا کاری بکن مکسبی کن یاری یاری بکن هر که او در مکسبی پا می نهد یاری یاران دیگر می دهد. مولوی. ، آنچه از کسب عاید شود. درآمد. عایدی: چه جمهور خلق از پی نفع و مکسب روند. (تاریخ غازان ص 352). ایشان را در آن مکسبی وافر بود. (تاریخ غازان ص 352). تا چون صرافان دریابند که در گداختن آن مکسبی هست تمامت بخرند و با طلا کنند. (تاریخ غازان ص 384). جهت آنکه نقد هر موضعی به موضعی که می بردند به زیادت می آمد و بمجرد تفاوت وزن ایشان را مکسب حاصل می شد. (تاریخ غازان ص 286)
ورزش جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جای کسب. ج، مکاسب. (ناظم الاطباء) : با همه مهتران یکی است به کسب هر که را خدمتت بود مکسب. فرخی. ای یمین تو مشرب حاجات وی یسار تو مکسب آمال. ؟ (از سندبادنامه ص 6). ، ورزش و گویند فلان طیب المکسب و المکسبه، ای طیب الکسب. (منتهی الارب). ورزش. (آنندراج). کسب. مَکِسبه. ج، مکاسب. (از اقرب الموارد). کسب وپیشه و ورزش. مکسبه. ج، مکاسب. (ناظم الاطباء) : کسی که گر بتو گردد به کام دل برسد به عالم اندر از این به کجا بود مکسب. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 30). برون ز خدمت او نیست در زمانه شرف برون ز مدحت او نیست در جهان مکسب. قطران (ایضاً ص 32). ز کسب دست نبود هیچ عاری به از مکسب نباشد هیچ کاری. ناصرخسرو. مکسب کوران بود لابه و دعا جز لب نانی نیابند از عطا. مولوی. طبل خواری در میانه شرط نیست راه سنت کار و مکسب کردنی است. مولوی. دست دادستت خدا کاری بکن مکسبی کن یاری یاری بکن هر که او در مکسبی پا می نهد یاری یاران دیگر می دهد. مولوی. ، آنچه از کسب عاید شود. درآمد. عایدی: چه جمهور خلق از پی نفع و مکسب روند. (تاریخ غازان ص 352). ایشان را در آن مکسبی وافر بود. (تاریخ غازان ص 352). تا چون صرافان دریابند که در گداختن آن مکسبی هست تمامت بخرند و با طلا کنند. (تاریخ غازان ص 384). جهت آنکه نقد هر موضعی به موضعی که می بردند به زیادت می آمد و بمجرد تفاوت وزن ایشان را مکسب حاصل می شد. (تاریخ غازان ص 286)
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود