جدول جو
جدول جو

معنی مکسح - جستجوی لغت در جدول جو

مکسح(مِ سَ)
جای روب. مکسحه، پاروب وبیل برف روب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکسحه شود
لغت نامه دهخدا
مکسح(مُ کَسْ سَ)
برکنده پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست برکنده وهموار کرده. گویند: عود مکسح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکسب
تصویر مکسب
کسب و پیشه، آنچه از کسب به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکسر
تصویر مکسر
مکسرها، جمع واژۀ مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَسْ سِ)
بسیار شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که می شکند چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکسیر شود، آن که می شکند و شکست می دهد دشمن را. (ناظم الاطباء) ، یکی از پانزده درد که صاحبان نامند و صاحب نصاب الصبیان آن را کاسر نامیده است شاید به اختیار یا برای ضرورت شعری و ابوعلی در قانون در ’اصناف الاوجاع لها اسماء’ گوید: ’وسبب الوجع المکسر ماده او ریح تتوسط مابین العظم او الغشاء المجلل له او برد فقبض ذلک الغشاه بقوه’. و یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: کاسر دردی است که صاحب آن پندارد که عضو دردناک شکسته می شود. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی است که گوید آن موضع را می شکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دم شمشیر. مکشاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دم شمشیر. (آنندراج). و رجوع به مکشاح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمل مکسوح، شتر نیک لنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سُوو)
جامه پوشیدۀ بالباس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
واد مکسل، رودباری که توجبه اش از نزدیک آید. (منتهی الارب) (آنندراج). رودباری که توجبه در آن از نزدیکیها آید. (ناظم الاطباء). وادیی که سیل در آن از نزدیکیها آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَسْ سَ)
مرد بی زن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجل مکسع، مرد بی زن. (ناظم الاطباء). مردی که ازدواج نکرده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جای شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای شکستن از هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، جای آگاهی و آزمایش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای آگاهی و خبرت و آزمایش چیزی. (ناظم الاطباء).
- رجل صلب المکسر، مرد پایدار در شدت. (از ذیل اقرب الموارد).
- عود صلب المکسر، چوب نیکو و سخت. (منتهی الارب). چوبی که نیکویی آن را از شکستن معلوم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- فلان طیب المکسر، فلان ستوده است در وقت آزمایش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، نژاد و بیخ. (منتهی الارب). نژاد و اصل و بیخ. (منتهی الارب). ج، مکاسر. (ناظم الاطباء). اصل. (اقرب الموارد).
- مکسر الشجره، بیخ درخت جایی که شاخه های آن شکسته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَسْ سَ)
شکسته. (ناظم الاطباء). درهم مکسر، درمی شکسته. (مهذب الاسماء) ، جمعی که بنای واحدش متغیر گردد. (ناظم الاطباء). جمع مکسر را قاعده خاصی نیست و بناء واحد آن بر هم می خورد چنانکه جمع رجل و اسد، رجال و اسد گردد، رودباری که کسورش روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رودباری که شعبه های آن روان باشد. (ناظم الاطباء) ، مربع: ارشی اندر ارشی یک ارش مکسر باشد. (التفهیم). و رجوع به تکسیر و کسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسحه. (دهار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
از توابع شکست باشد. (فرهنگ رشیدی) (آن-ندراج) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شکست باشد و اتباع و مرادف و مهمل شکست هم هست. (برهان) :
وی از آن چون چراغ پیشانی
وی از آن زلفکی شکست مکست.
رودکی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ / مَ سِ)
ورزش جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جای کسب. ج، مکاسب. (ناظم الاطباء) :
با همه مهتران یکی است به کسب
هر که را خدمتت بود مکسب.
فرخی.
ای یمین تو مشرب حاجات
وی یسار تو مکسب آمال.
؟ (از سندبادنامه ص 6).
، ورزش و گویند فلان طیب المکسب و المکسبه، ای طیب الکسب. (منتهی الارب). ورزش. (آنندراج). کسب. مکسبه. ج، مکاسب. (از اقرب الموارد). کسب وپیشه و ورزش. مکسبه. ج، مکاسب. (ناظم الاطباء) :
کسی که گر بتو گردد به کام دل برسد
به عالم اندر از این به کجا بود مکسب.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 30).
برون ز خدمت او نیست در زمانه شرف
برون ز مدحت او نیست در جهان مکسب.
قطران (ایضاً ص 32).
ز کسب دست نبود هیچ عاری
به از مکسب نباشد هیچ کاری.
ناصرخسرو.
مکسب کوران بود لابه و دعا
جز لب نانی نیابند از عطا.
مولوی.
طبل خواری در میانه شرط نیست
راه سنت کار و مکسب کردنی است.
مولوی.
دست دادستت خدا کاری بکن
مکسبی کن یاری یاری بکن
هر که او در مکسبی پا می نهد
یاری یاران دیگر می دهد.
مولوی.
، آنچه از کسب عاید شود. درآمد. عایدی: چه جمهور خلق از پی نفع و مکسب روند. (تاریخ غازان ص 352). ایشان را در آن مکسبی وافر بود. (تاریخ غازان ص 352). تا چون صرافان دریابند که در گداختن آن مکسبی هست تمامت بخرند و با طلا کنند. (تاریخ غازان ص 384). جهت آنکه نقد هر موضعی به موضعی که می بردند به زیادت می آمد و بمجرد تفاوت وزن ایشان را مکسب حاصل می شد. (تاریخ غازان ص 286)
لغت نامه دهخدا
کیلۀ گیل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
سخت دروغگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دروغگوی. (آنندراج). کذاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
آنچه بدان خاک پرانند و به فارسی سکو است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَدْ دَ)
حمار مکدح، خری که آن را خران نیک گزیده باشند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیده و معیوب روی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تکدیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ)
بلند و مکبر و گویند انه لمکبح، ای شامخ. (منتهی الارب) (از آنندراج). شامخ و عالی. مکبح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
بلند و بزرگ منش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شل درمانده. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). شل. (منتهی الارب) (آنندراج). لنگ. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). لنگی زشت. (المصادر زوزنی). برجامانده از دست و پا. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ حَ)
جای روب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جاروب. مکسح. (ناظم الاطباء). جارو. ج، مکاسح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برف روب. (دهار). بیل برف روب. (منتهی الارب) (آنندراج). پاروب و بیل برف روب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممسح
تصویر ممسح
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسب
تصویر مکسب
جای کسب، جمع مکاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسر
تصویر مکسر
شکسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسحه
تصویر مکسحه
جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسب
تصویر مکسب
((مَ سَ))
پیشه، کسب، جمع مکاسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکسر
تصویر مکسر
((مَ س))
جای شکستن، جای آزمایش چیزی، جمع مکاسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکسر
تصویر مکسر
((مُ کَ سَّ))
شکسته شده، درهم شکسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکسر
تصویر مکسر
((مُ کَ سِّ))
شکننده
فرهنگ فارسی معین
خرد، شکسته
متضاد: سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تدهین، برای بررسی، جاروکشی
دیکشنری عربی به فارسی