دروغگویابنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که دروغگوی می یابد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دروغ برانگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر دروغ گفتن برمی انگیزاند. (ناظم الاطباء) ، آشکار کننده کذب کسی. (آنندراج). آن که آشکار می کند دروغ کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که حمل بر دروغ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دروغگویابنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که دروغگوی می یابد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دروغ برانگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر دروغ گفتن برمی انگیزاند. (ناظم الاطباء) ، آشکار کننده کذب کسی. (آنندراج). آن که آشکار می کند دروغ کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که حمل بر دروغ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به دروغ دارنده. ج، مکذبون. (مهذب الاسماء). آن که به دروغ نسبت کند. آن که به دروغ شمرد. تکذیب کننده. دروغ شمارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ثم انکم ایها الضالون المکذبون. (قرآن 51/56) ، ناقه مکذب، ناقه ای که گشنی کرده شود و دم بردارد و باردارنگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
به دروغ دارنده. ج، مکذبون. (مهذب الاسماء). آن که به دروغ نسبت کند. آن که به دروغ شمرد. تکذیب کننده. دروغ شمارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ثم انکم ایها الضالون المکذبون. (قرآن 51/56) ، ناقه مکذب، ناقه ای که گشنی کرده شود و دم بردارد و باردارنگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
مکبه. سرپوش. نهنبن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فرموده بود تا سر حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقی با مکبه پس گفت نوباوه ای آورده اند از آن بخوریم همگان گفتند خوریم، گفت بیارید آن طبق بیاوردند و از دور مکبه برداشتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 188). خوردنیها دست به دست غلامان مطبخ بدادندی اندر ظرفهای زرین و مکبه ها به جواهر. (مجمل التواریخ والقصص). چون مکبه که بر سر چیزی نهند. (جهانگشای جوینی)
مکبه. سرپوش. نهنبن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فرموده بود تا سر حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقی با مکبه پس گفت نوباوه ای آورده اند از آن بخوریم همگان گفتند خوریم، گفت بیارید آن طبق بیاوردند و از دور مکبه برداشتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 188). خوردنیها دست به دست غلامان مطبخ بدادندی اندر ظرفهای زرین و مکبه ها به جواهر. (مجمل التواریخ والقصص). چون مکبه که بر سر چیزی نهند. (جهانگشای جوینی)
مکسبه. مکسب. کسب. - مکسبه کوش، آن که جهد و کوشش او در کسب مال و حطام دنیوی باشد. (فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس چ فروزانفر) : چو در آن حلقه بگنجی ز بر معدن و گنجی هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت. مولوی (فرهنگ نوادر لغات ایضاً) مکسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسب. اکتساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکسب (معنی دوم) شود
مکسبه. مکسب. کسب. - مکسبه کوش، آن که جهد و کوشش او در کسب مال و حطام دنیوی باشد. (فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس چ فروزانفر) : چو در آن حلقه بگنجی ز بر معدن و گنجی هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت. مولوی (فرهنگ نوادر لغات ایضاً) مکسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسب. اکتساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکسب (معنی دوم) شود
دلو کرب بسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) : دلو مکربه، دولی که به دستۀ آن ریسمانی بسته و طناب بزرگ آبکشی را بدان می بندند تا نپوسد و تباه نگردد. (ناظم الاطباء)
دلو کرب بسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) : دلو مکربه، دولی که به دستۀ آن ریسمانی بسته و طناب بزرگ آبکشی را بدان می بندند تا نپوسد و تباه نگردد. (ناظم الاطباء)