جدول جو
جدول جو

معنی مکدود - جستجوی لغت در جدول جو

مکدود
(مَ)
کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مغلوب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجدود
تصویر مجدود
(پسرانه)
نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
بختیار، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، غیرقابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محدود
تصویر محدود
چیزی که حدونهایت داشته باشد، آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد، کوچک، مختصر، ویژگی کسی که آزادی ندارد، در علوم ادبی ویژگی قصیده ای که نسیب ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
دارای علامت مد، کشیده و دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
سد شده، بسته شده، استوار شده، بازداشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدود
تصویر معدود
شمرده، شمار شده، شمرده شده، کنایه از کم، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدود
تصویر معدود
شمار کرده شده، بحساب آمده و حساب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهدود
تصویر مهدود
تهدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودود
تصویر مودود
دوست داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدود
تصویر مقدود
نیکو بالا، مبتلا به درد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکمود
تصویر مکمود
غمگین، سخت اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
دراز شده کشیده شده کشیده شده. یا ظل ممدود. سایه دراز: (بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.) (کشف الاسرار 545: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
سد شده و بند شده و بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، برگردانده، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کرده، متناهی، حد گذارده شده، آنچه برای آن حد و مرز تعیین شده باشد، محروم
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب بخت و روزی بختیار کامروا: ... و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت و توفیق داد. بختیار فراخروزی، نام سنائی غزنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدود
تصویر مشدود
توان بخشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدود
تصویر معدود
((مَ))
شمرده شده، حساب شده، کم، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
((مَ))
کشیده شده، دارای علامت مد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
((مَ))
بسته شده، باز داشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
((مَ))
رد شده، طرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محدود
تصویر محدود
((مَ))
دارای حد و مرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
((مَ))
بختیار، کامروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محدود
تصویر محدود
اندک، کران مند، کرانه پذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محدود
تصویر محدود
Closeminded, Finite, Limited, Limitedly, Restrained, Sparing, Inhibited
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
Clogged
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محدود
تصویر محدود
mente fechada, finito, inibido, limitado, limitadamente, contido, frugal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
obstruído
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
verstopft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محدود
تصویر محدود
engstirnig, endlich, gehemmt, begrenzt, zurückhaltend, sparsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محدود
تصویر محدود
ograniczony umysłowo, skończony, zahamowany, ograniczony, ograniczenie, powściągliwy, oszczędny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
zatkany
دیکشنری فارسی به لهستانی