فرنان دو. دریانورد پرتقالی است (1470-1521م) که در سال 1520 تنگۀ ماژلان را کشف کرد. وی نخستین کسی بود که سفر دور دنیا را پیش گرفت ولی در فیلیپین کشته شد. (از لاروس)
فِرنان دو. دریانورد پرتقالی است (1470-1521م) که در سال 1520 تنگۀ ماژلان را کشف کرد. وی نخستین کسی بود که سفر دور دنیا را پیش گرفت ولی در فیلیپین کشته شد. (از لاروس)
تثنیۀ متصل. دو چیزباشند که دو طرف ایشان متلازم باشند، چون دو خط که محیط باشند به زاویه. گاه باشد که اتصال را اطلاق کنندبر معانی دیگر. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
تثنیۀ متصل. دو چیزباشند که دو طرف ایشان متلازم باشند، چون دو خط که محیط باشند به زاویه. گاه باشد که اتصال را اطلاق کنندبر معانی دیگر. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان). درخت کیکر و ببول. (الفاظ الادویه). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ ’ام’ مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء). طلح. سمر. درخت صمغ، و بار او را ظفرهالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از تو یکی شهریار آمدی مغیلان بی بر به بار آمدی. فردوسی. آن جایها که خار مغیلان گرفته بود امروز بوستان و گلستان شد و چمن. فرخی. جز به چشم عظمت هرکه در او درنگرد مژه در دیدۀ او خار مغیلان گردد. منوچهری. به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی. منوچهری. بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. (قابوسنامه). گیتی همه بیابان ویشان رونده رود مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند. ناصرخسرو. تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آیی پرخار مغیلانی. ناصرخسرو. گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شو منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان. ناصرخسرو. تا کی در چشم عقل، خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس، باغ ارم ساختن. خاقانی. جان پاکش به باغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند. خاقانی. خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت. سعدی. مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیند خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ای بادیۀ هجران تا عشق حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت. سعدی. مرا و خار مغیلان به حال خود بگذار که دل نمی رود ای ساربان از این منزل. سعدی. امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گویی که خود نبوده در این بوستان گلی. سعدی. همه شب با خیال غمزه در گفت مغیلان زیر پهلو چون توان خفت. امیرخسرو. همه راه و بیراه خار مغیلان عقابان وادی به سان عقارب. حسن متکلم. در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور. حافظ. یارب این کعبۀ مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 37). و رجوع به ام غیلان و کتاب ’گیا’ی گل گلاب ص 95 شود. - مغیلان باستان، کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. - مغیلان زار، آنجا که مغیلان بسیار روید. - ، مغیلان گاه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغیلان گاه، به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان) (از آنندراج). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء). ، خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس). خار شتر، عدس تلخه. (فرهنگ فارسی معین)
نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان). درخت کیکر و ببول. (الفاظ الادویه). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ ’ام’ مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء). طَلح. سَمُر. درخت صمغ، و بار او را ظفرهالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از تو یکی شهریار آمدی مغیلان بی بر به بار آمدی. فردوسی. آن جایها که خار مغیلان گرفته بود امروز بوستان و گلستان شد و چمن. فرخی. جز به چشم عظمت هرکه در او درنگرد مژه در دیدۀ او خار مغیلان گردد. منوچهری. به گاه جستن خشم و به گاه طیبت نفس درشت تر ز مغیلان و نرمتر ز خزی. منوچهری. بی هنر مادام بی سود باشد چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد. (قابوسنامه). گیتی همه بیابان ویشان رونده رود مردم همه مغیلان ویشان صنوبرند. ناصرخسرو. تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آیی پرخار مغیلانی. ناصرخسرو. گر میوه ت باید به سوی سیب و بهی شو منگر سوی بی میوه و پرخار مغیلان. ناصرخسرو. تا کی در چشم عقل، خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس، باغ ارم ساختن. خاقانی. جان پاکش به باغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره برجای مغیلان دیده اند. خاقانی. خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل ولی ترک سر بباید گفت. سعدی. مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برچیند خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ای بادیۀ هجران تا عشق حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت. سعدی. مرا و خار مغیلان به حال خود بگذار که دل نمی رود ای ساربان از این منزل. سعدی. امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گویی که خود نبوده در این بوستان گلی. سعدی. همه شب با خیال غمزه در گفت مغیلان زیر پهلو چون توان خفت. امیرخسرو. همه راه و بیراه خار مغیلان عقابان وادی به سان عقارب. حسن متکلم. در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور. حافظ. یارب این کعبۀ مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 37). و رجوع به ام غیلان و کتاب ’گیا’ی گل گلاب ص 95 شود. - مغیلان باستان، کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. - مغیلان زار، آنجا که مغیلان بسیار روید. - ، مغیلان گاه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغیلان گاه، به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان) (از آنندراج). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء). ، خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس). خار شتر، عدس تلخه. (فرهنگ فارسی معین)
رجل مکرمان، مرد کریم. (منتهی الارب). مرد کریم و جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). در ندا گویند یا مکرمان، یعنی ای مرد کریم فراخ خوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رجل مکرمان، مرد کریم. (منتهی الارب). مرد کریم و جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). در ندا گویند یا مکرمان، یعنی ای مرد کریم فراخ خوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دو ستاره اند که پیش از سهیل طالع شوند و بیننده هریک از آن دو را سهیل گمان برد و قسم یاد کند که اینک سهیل است و دیگری سوگند خورد که سهیل نیست. (منتهی الارب). از آن دو ستاره یکی را حضار و دیگری را وزن نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به محلفین شود
دو ستاره اند که پیش از سهیل طالع شوند و بیننده هریک از آن دو را سهیل گمان برد و قسم یاد کند که اینک سهیل است و دیگری سوگند خورد که سهیل نیست. (منتهی الارب). از آن دو ستاره یکی را حَضار و دیگری را وَزن نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به محلفین شود
تثنیۀ مسحل (در حالت رفعی). دو مسحل. دو کنار ریش یا دو طرف پایین عذار تا مقدم ریش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، دو حلقۀ دو طرف دهانۀ لگام. (از منتهی الارب). رجوع به مسحل شود
تثنیۀ مسحل (در حالت رفعی). دو مسحل. دو کنار ریش یا دو طرف پایین عذار تا مقدم ریش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، دو حلقۀ دو طرف دهانۀ لگام. (از منتهی الارب). رجوع به مسحل شود
بابونۀ گاوچشم. (ناظم الاطباء). همان اقحوان است. (آنندراج). بر وزن و معنی اقحوان است که شکوفۀ ریحان و بابونه باشد و شیرازیان بابونه گاو گویند ناسور را نافع است. (برهان). و رجوع به بابونه و اقحوان شود
بابونۀ گاوچشم. (ناظم الاطباء). همان اقحوان است. (آنندراج). بر وزن و معنی اقحوان است که شکوفۀ ریحان و بابونه باشد و شیرازیان بابونه گاو گویند ناسور را نافع است. (برهان). و رجوع به بابونه و اقحوان شود
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار