جدول جو
جدول جو

معنی مکتسبی - جستجوی لغت در جدول جو

مکتسبی(مُ تَ سَ)
حاصل کرده شده چه مکتسب مصدر میمی نیز است به معنی اکتساب و چون یاء نسبت به مصدر ملحق شود گاهی معنی مفعول حاصل می آید. (غیاث). هر چیز حاصل کرده شده و کسب شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مکتسبی
پوشنده گلیم در بر
تصویری از مکتسبی
تصویر مکتسبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
کسوت پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتبی
تصویر مکتبی
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتسب
تصویر مکتسب
کسب شده، به دست آورده شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سِ)
عمل و شغل محتسب:
انصاف تو مصریست که در رستۀ او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.
انوری.
، ادارۀ احتساب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مکتوب و هر چیزی که در مکتوب نوشته شده. (ناظم الاطباء).
- خبر مکتوبی، خبری که در نامه و مراسله نوشته باشند. ضد خبر شفاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ بَ)
کسب کرده شده و به محنت حاصل کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جامه پوشیده. (مهذب الاسماء). پوشنده و گلیم در برکشنده. (غیاث) (آنندراج). کسوت پوشیده و آن که خود را لباس می پوشاند. (ناظم الاطباء) : هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100). گاه هوا هیئت آب بستاند، گاه آب به صورت هوا مکتسی شود... (مرزبان نامه).
- مکتسی گشتن، پوشیده شدن. محاط شدن:
در خیال از بس که گشتی مکتسی
نک به سوفسطایی بدظن رسی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
به سعی خود حاصل کننده چیزی را. (غیاث) (آنندراج). ورزنده و آن که به سعی و کوشش خود چیزی را حاصل می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتسبین
تصویر منتسبین
جمع منتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسبه
تصویر منتسبه
مونث منتسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آمده نهیده الفنجیده منسوب به اکتساب آنچه از راه سعی و کوشش بدست آید مقابل فطری بدیهی: معلومات اکتسابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسبات
تصویر مکتسبات
جمع مکتسبه، الفنجیده ها جمع مکتسبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتوبه
تصویر مکتوبه
مونث مکتوب نوشته، جمع مکتوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
خود باخته هراسان وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
خشکا ماری (خشک آمار استسقا)، آبخواه کسی که آب برای نوشیدن طلبد آب خواه، کسی که بمرض استسقاء مبتلی است: گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که این آبم کشد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محتسب، باز شماران جمع محتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسب
تصویر مکتسب
سعی و طلب حاصل کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
جامه پوشنده کسوت پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسبه
تصویر مکتسبه
مکتسبه در فارسی مونث مکتسب: الفنجیده مونث مکتسب، جمع مکتسبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتسبی
تصویر محتسبی
در تازی نیامده باز شماری عمل و شغل محتسب احتساب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مکتسب، الفنجیدگان جمع مکتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسب
تصویر مکتسب
((مُ تَ س))
کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
((مُ تَ))
پوشاننده، جامه پوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتسابی
تصویر اکتسابی
منسوب به اکتساب، آن چه از راه سعی و کوشش به دست آید، مقابل فطری، بدیهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستسقی
تصویر مستسقی
((مُ تَ))
آب خواهنده، مبتلا به بیماری استسقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
((مُ تَ بَ))
وحشت زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتسابی
تصویر اکتسابی
الفنجیده، اندوخته، به دست آمده
فرهنگ واژه فارسی سره
منسوب ومربوط به مکتب، مکتب رو، پای بند به مکتب، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکتسابی، به دست آمده، کسب شده
متضاد: فطری، جبلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد