- مکتب
- اندیشگاه، آموزشگاه
معنی مکتب - جستجوی لغت در جدول جو
- مکتب
- جای درس دادن، دبستان، مکتب خانه، جای نوشتن
- مکتب
- دبیرستان، جای کتاب خواندن آنکه خط آموزاند، مکتبدار، معلم
- مکتب ((مَ تَ))
- جای درس خواندن، مدرسه، نظریه فلسفی، هنری، ادبی، جمع مکاتب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
مرد اندوهگین و غمناک
نوشتار، نوشته
بسامان، سازمند
خوش خط تر، نویسنده تر
تکذیب کننده، انکار کننده
کسب و پیشه، آنچه از کسب به دست آید
کسب شده، به دست آورده شده، به دست آمده
مکتب ها، مدرسه ها، جمع واژۀ مکتب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
مکتب ها و مدرسه ها
سگ آموز پرورنده سگ
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
جای کسب، جمع مکاسب
شتاب
دروغگو یا بنده کسی را، بدروغ برانگیزاننده
مرقوم، نوشته شده
سخن نیکو پوشیده
سعی و طلب حاصل کرده شده
اندوهناک