جدول جو
جدول جو

معنی مکاواه - جستجوی لغت در جدول جو

مکاواه
(عَ)
با یکدیگر دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکاونه
تصویر شکاونه
شکاویدن، شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
با هم نازیدن و فخر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را فخر کردن و برهمدیگر نازیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن داغ. ج، مکاوی. (مهذب الاسماء). آهن داغ و در مثل است: ’العیر یضرط و المکواه فی النار’. (منتهی الارب). آهن داغ یعنی قطعه آهن در آتش گرم کرده که بدان پوست را داغ کنند. (ناظم الاطباء). آهنی که با آن بدن و جز آن را داغ کنند. ج، مکاوی. (از اقرب الموارد). آلت داغ. کاویاء. میسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَش ش)
دشمنی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
چیزی به کرا فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد) : کاراه مکاراه و کراء، به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ رَ)
با هم بزرگ منشی نمودن و با هم مفاخره کردن. (منتهی الارب). با هم بزرگ منشی و فخر نمودن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مفاخره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
جنگ کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مکاوحت شود، چیره گردیدن در کارزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنگ کردن با کسی و بر او چیره شدن. (از اقرب الموارد) ، با کسی دشنام دادن. (دهار). با هم دشنام دادن آشکارا و رویاروی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشاتمه. مجاهره. (تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
برزمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ لَ)
نبرد کردن با یکدیگر به نیرو. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن با کسی در زورآوری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دادن. (از منتهی الارب). قاواه مقاواه، داد وعطا کرد او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیچیدن مار بر خود. (آنندراج). پیچیدن مار برخود. لواء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
برابری کردن و برابر آمدن. (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مساوات. رجوع به مساوات شود
لغت نامه دهخدا
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
خواندن شتران به سوی آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
مساوا و مساوات در فارسی: همتاکی هاوندی برابری زیوارگی سر به سری، برابری واژه با مانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکاوات
تصویر ذکاوات
تیز هوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاهاه
تصویر مکاهاه
گاو تازی لاف خودستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاوحه
تصویر مکاوحه
مکاوحت در فارسی: چیرگی در کار زار، دشنامگویی، ستیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مکافات در فارسی: شیان (جزا و مکافات باشد) برو تازه شد کینه ورزیان بکردندش از هر چه کرد او شیان (ابو شکور) سزا، رنج مکاکفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناواه
تصویر مناواه
مناوات در فارسی: همدشمنی، نازش به خود نازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار