جدول جو
جدول جو

معنی مکانیکی - جستجوی لغت در جدول جو

مکانیکی
جائی که امور مربوط به مکانیک انجام شود
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
فرهنگ لغت هوشیار
مکانیکی
افزار واره
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
مکانیکی
مربوط به مکانیک، تعمیرگاه اتومبیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکانیکی
ميكانيكيّةً
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به عربی
مکانیکی
Mechanical
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مکانیکی
mécanique
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مکانیکی
mecânico
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مکانیکی
mechaniczny
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به لهستانی
مکانیکی
механический
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به روسی
مکانیکی
механічний
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مکانیکی
mechanisch
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به هلندی
مکانیکی
mechanisch
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به آلمانی
مکانیکی
mecánico
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مکانیکی
meccanico
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مکانیکی
यांत्रिक
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به هندی
مکانیکی
مکینیکل
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به اردو
مکانیکی
กลไก
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به تایلندی
مکانیکی
מכני
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به عبری
مکانیکی
機械的な
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مکانیکی
机械的
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به چینی
مکانیکی
기계적인
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به کره ای
مکانیکی
mekanik
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مکانیکی
mekanik
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مکانیکی
যান্ত্রিক
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به بنگالی
مکانیکی
wa kiufundi
تصویری از مکانیکی
تصویر مکانیکی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکانیسم
تصویر مکانیسم
طرز کار اجزای مختلف یک دستگاه یا سیستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکانیزه
تصویر مکانیزه
دارای دستگاه های ماشینی، ماشینی شده
فرهنگ فارسی عمید
شاخه ای در علم فیزیک که به بررسی نیروهای مختلف و تاثیر آن ها بر اجسام می پردازد، کسی که کارش تعمیر ماشین آلات است، مکانیسین
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
شاخه ای از علم فیزیک است که خواص اجسام مادی را در برابر اثر نیرو مطالعه می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی). علم حیل. منجانیقون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و به کار بردن قوانین آنها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فند شناسی فرانسوی کوشار در زبان فارسی این واژه را به جای مکانیسین به کار می برند علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و بکاربردن قوانین آنها
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
شاخه ای از علم فیزیک که موضوع آن بررسی انرژی و نیرو و تأثیر آن ها بر اجسام است، ماشینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکانیزم
تصویر مکانیزم
سازوکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکانیسم
تصویر مکانیسم
ساز و کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکانیک
تصویر مکانیک
بسته کار
فرهنگ واژه فارسی سره
میکانیک، مکانیستن، تعمیرکار اتومبیل و ماشین، علم بررسی نیرو و انرژی و حرکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد