جدول جو
جدول جو

معنی مکانی - جستجوی لغت در جدول جو

مکانی(مَ)
منسوب به مکان و جای. (ناظم الاطباء) :
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود.
نظامی.
پس وصف حرکت مکانی کرد. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 392). و رجوع به مکان شود
لغت نامه دهخدا
مکانی
در تازی نیامده جایگاهی منسوب به مکان: (پس وصف حرکت مکانی کرد) (مصنفات بابا افضل 392: 2)
تصویری از مکانی
تصویر مکانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکاری
تصویر مکاری
کسی که چهار پا کرایه می دهد، چاروادار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمکانی
تصویر چمکانی
چیمکانی، فلوس، میوه ای دراز و تیره رنگ که دانه های آن مصرف دارویی دارد، درخت این میوه که گرمسیری با برگ های بزرگ و گل های زرد رنگ است، چونتور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبانی
تصویر مبانی
مبناها، پایه ها، بنیان ها، جمع واژۀ مبنا
بناها، عمارت ها، ساختمان ها، بن ها، پایه ها، اساس ها، ساختن ها، جمع واژۀ بنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متانی
تصویر متانی
کسی که در کاری تامل و درنگ می کند، درنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
شاخه ای در علم فیزیک که به بررسی نیروهای مختلف و تاثیر آن ها بر اجسام می پردازد، کسی که کارش تعمیر ماشین آلات است، مکانیسین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میانی
تصویر میانی
وسطی، میانه، میانی مثلاً قرون وسطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
جا، جایگاه، پایگاه، منزلت، مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
پاداش دهنده یا کیفردهنده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
منسوب به امکان. ممکن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاخه ای از علم فیزیک است که خواص اجسام مادی را در برابر اثر نیرو مطالعه می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی). علم حیل. منجانیقون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و به کار بردن قوانین آنها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجانی
تصویر مجانی
مفت و رایگان و بی مزد و اجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاری
تصویر مکاری
فریبندگی، حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانی
تصویر معانی
معنی ها، مفهومها، منظورها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مغنی، جایباش ها چاره ها منسوب به مغان، شرابی که زردشتیان عمل آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانه
تصویر مکانه
مکانت در فارسی: جای جایگاه، خهر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
جایگاه، پایگاه و مرتبه، عزت و جاه و درجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
برابر و مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منانی
تصویر منانی
شیوه مانی دبیره مانی منسوب به مانی مانوی. یا خط منانی. خط مانوی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میان: وسطی، وسط میانه: در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثانی
تصویر مثانی
جمع مثنی، دو تا ها، دو دو ها، تار های دویم در چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده آهسته کار متاهل یالمند زندار آنکه در امری درنگ و تامل کند درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبانی
تصویر مبانی
عمارتها و بناها و اساسها و شالوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ماکان: مراشد گلشن عیسی وزین رشک آفتاب آنک سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی. (خاقانی. سج. 411)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمکانی
تصویر چمکانی
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
فند شناسی فرانسوی کوشار در زبان فارسی این واژه را به جای مکانیسین به کار می برند علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و بکاربردن قوانین آنها
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
شاخه ای از علم فیزیک که موضوع آن بررسی انرژی و نیرو و تأثیر آن ها بر اجسام است، ماشینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانی
تصویر کمانی
((کَ))
کاریزکن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثانی
تصویر مثانی
((مَ))
آیات قرآن، سوره فاتحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانی
تصویر کمانی
منحنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانی
تصویر میانی
معتدل، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجانی
تصویر مجانی
رایگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکانیک
تصویر مکانیک
بسته کار
فرهنگ واژه فارسی سره
میکانیک، مکانیستن، تعمیرکار اتومبیل و ماشین، علم بررسی نیرو و انرژی و حرکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد