جدول جو
جدول جو

معنی مکافل - جستجوی لغت در جدول جو

مکافل
(مُ فِ)
همسایه و هم پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همسایۀ هم پیمان. (از اقرب الموارد) ، عهد نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکافل
همسایه هم پیمان هم پیمان
تصویری از مکافل
تصویر مکافل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکافی
تصویر مکافی
پاداش دهنده یا کیفردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافل
تصویر کافل
پذیرنده، پذیرندۀ تعهد کسی، پذرفتار، ضامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافل
تصویر محافل
محفل ها، جاهای جمع شدن گروههای خاص، انجمن ها، جرگه ها، مجلس ها، جمع واژۀ محفل
فرهنگ فارسی عمید
(ظَ ءَ)
پیمودن پیمانه. (تاج المصادر بیهقی). پیمودن و سنجیدن. (آنندراج). کیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به کیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مکیل و مکیله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مکیل و مکیله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پیه و گویند ما بها مکال، ای شحم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
عائل. پذیرفتار. پذیرنده. پذیرندۀ تعهد و تیمار کسی و آنکه چیزی نخورد و پیاپی روزه دارد و روزه ها را بهم متصل سازد و آنکه با خودپیمان بندد که در روزه سخن نگوید و حرفی بر زبان نیاورد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
کفل سازنده شتر را. (آنندراج). آنکه کفل می سازد شتر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آن که بر شترکفل قرار دهد و سوار آن شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بزرگ سرین. (ناظم الاطباء) ، زن باوقار. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مکتل. (مهذب الاسماء). ج مکتل و مکتله. (اقرب الموارد). رجوع به مکتل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مکحل به معنی سرمه کش. (آنندراج). جمع واژۀ مکحل و مکحله. (ناظم الاطباء) ، مکاحل البارود، از آلات حصار و وسیلۀ دفاعی است که از آن نفت پرتاب کنند و آن انواع گوناگون دارد. با بعضی تیرهای بزرگی که سنگ را بشکافد انداخته می شود و با بعضی دیگر گلوله هایی از آهن بیفکنند که وزن آنها از ده رطل تا صد رطل مصری بالغ می گردد. (از صبح الاعشی جزء ثانی ص 144). و رجوع به همین مأخذ و مکحله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مخفف مکافات، نظیر مداوا و مدارا، مخفف مداوات و مدارات:
شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
بددلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز
نیک را هم نظر نیک مکافا بینند.
خاقانی.
و رجوع به مکافات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مساوی و برابر. (غیاث) (آنندراج). هم کفو و برابر و مساوی و هر چیزی که برابر چیزی گردد تا مانند آن شود. (ناظم الاطباء) ، کیفردهنده. مجازات کننده. جزادهنده: چون جنایتی نهی متعمد را از ساهی و مکافی را از بادی تمییز کنی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 167). می گفتم عالم را آفریدگاری است مجازی و مکافی رحیم، نیکوکاران را ثواب دهد و بدکرداران را جزا رساند. (جوامعالحکایات)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
پیماینده و آنکه پیمانه می کند. (ناظم الاطباء). با یکدیگر پیماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکایله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ مطفل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مطفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
آنکه مداومت کند بر طعامی از حبوب. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که شیرندارد جهت خوردن و خوراک وی همیشه حبوب است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثافله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ محفل (م ف / م ف ) . (منتهی الارب). مجلس ها و انجمن ها. (ناظم الاطباء). رجوع به محفل شود:
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان چه در صدر محافل.
منوچهری.
... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. (کلیله و دمنه). در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
محافظ حسب. نگاهدارندۀ حسب. (از منتهی الارب). آگاه و خبردار از نسب کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ عُ)
پذیرفتاری دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
برابر و مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافل
تصویر کافل
ضامن، پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافل
تصویر محافل
مجلس ها و انجمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکافل
تصویر تکافل
پذیرفتاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
((مُ))
مکافات کننده، پاداش دهنده، مساوی، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافل
تصویر محافل
((مَ فِ))
جمع محفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافل
تصویر کافل
((فِ))
ضامن
فرهنگ فارسی معین
محفل ها، مجلس ها، کانون ها، مجمع ها، مجالس، انجمن ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد