جدول جو
جدول جو

معنی مکاسح - جستجوی لغت در جدول جو

مکاسح(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسحه. (دهار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکاس
تصویر مکاس
تشویش کردن در بیع، کم کردن بها، چانه زدن خریدار و فروشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
موضع شکستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاسب
تصویر مکاسب
مکسب ها، کسب و پیشه ها، چیزهایی که از کسب به دست آید، جمع واژۀ مکسب
فرهنگ فارسی عمید
(مِ سَ)
جای روب. مکسحه، پاروب وبیل برف روب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکسحه شود
لغت نامه دهخدا
(ظَج ج)
کم کردن در ثمن. (منتهی الارب). بخیلی کردن در بیع با کسی و پایین آوردن قیمت و کم کردن آن و گویند مکاس مغالبه بین خریدار و فروشنده است و این چنان است که صاحب کالا از خریدار قیمتی بخواهد و او پیوسته به وی مراجعه کند و اندک اندک از آنچه خواسته است کم کند تا بر قیمتی که مورد قبول هر دو باشد توافق کنند. مماکسه. (از اقرب الموارد). تشویش کردن در بیع و کم کردن بها را. مماکسه. (ناظم الاطباء). چانه زدن. چک و چانه زدن. کند و کاو کردن در بها و بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سخت بد گشت نقدها مستان
درم از کس، مگر به سخت مکاس.
ناصرخسرو.
و آنکه با او مکاس پیش کند
زود قصد هلاک خویش کند.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 186).
چون ز دکان و مکاس و قیل و قال
وز فریب مردمت ناید ملال.
مولوی.
و رجوع به مادۀ بعد شود.
- بی مکاس، بدون چانه زدن. بدون مقاومت و پافشاری:
شراب بستدن و بی مکاس نوشیدن
نه عذر و دفع و فریب و بهانه آوردن.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
- مکاس کردن، چانه زدن در بیع. سختگیری خریدار و فروشنده در معامله برای توافق در قیمت:
معن دادی خمی درم به دمی
بازکردی مکاس در درمی.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 306).
ای بدخوی بیخبر آخر چند مکاس کنی و زیادت طلبی. (سندبادنامه ص 290).
، دون ذلک مکاس عکاس، یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر گرفتن است. و یا از اتباع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ک وس’، جای حلقه شدن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کا)
باژستان. (مهذب الاسماء). آنکه مالی به عنوان باج ستاند. ماکس. (از اقرب الموارد). باژبان. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باج گیر. خراج گیر. باج دار. گمرکچی. عشار. راهدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکاس شود، تحصیلدار مالیات و مقاطعه کننده وصول مالیات یا مستوفی وصول مالیات مواد خوراکی و تحصیلدار عوارض دروازه و مالیات بازار: ولیس بهذه المدینه مغرم ولا مکاس و لا وال وانما یحکم علیهم نقیب الاشراف. (دزی ج 2 ص 607)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نهایت تأکید و مبالغه کردن را گویند در کاری و معامله ای و طلبی که پیش کسی باشد و آن را به عربی استقصا خوانند. (برهان). نهایت تأکید و مبالغه در کاری و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء). در فرهنگ انجمن آرای ناصری نوشته که مکاس و مکیس به ضم اول به معنی تأکید و مبالغه کردن در معامله و به این معنی عربی است و به معنی خراج و باج گیرنده و عشور گیرنده که در فرهنگ جهانگیری آمده به کسر میم هم عربی است و ماکس اسم فاعل آن است یعنی ده یک گیرنده و خراج ستاننده. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل و مکیس شود، زری و چیزی را گفته اند که به رسم دستور و باج و راهداری از آینده و رونده بگیرند. (برهان). باج و راهداری. (ناظم الاطباء) ، فاعل این عمل را نیز گفته اند که باج گیرنده و عشار و راهدار باشد. (برهان). باج گیر و راهدار و تحصیل دار. (ناظم الاطباء). به این معنی مکّاس و عربی است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به مکّاس شود، در بیت زیر ظاهراً بمعنی آنچه که فروشنده پس از پایان معاملۀ کلان خریدار را دهد بی دریافت بهائی:
شاه محمود آن خدیو کامگار
می خرید از بهر خود بنده هزار
پس ایاز پاکدل را آن زمان
در مکاس جمله بستد رایگان.
عطار (از فرهنگ نظام).
، توقف کردن صاحب کالا در بیع. (غیاث) (آنندراج) :
پذیرفت کالا چو نرخ تمام
مکاس فروشنده باشد حرام.
ملاهاتف (از آنندراج).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَسْ سَ)
برکنده پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست برکنده وهموار کرده. گویند: عود مکسح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَرْیْ)
سخت نوشیدن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت دشمنی ورزیدن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسب و مکسبه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکسب ومکسبه شود، کسبها و پیشه ها و این جمع کسب است خلاف القیاس. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، کسبها و منفعتها و حاصلها. (ناظم الاطباء) : در مکاسب جد و جهد لازم شمرد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای شکستن. مواضع شکست. شکستگیها: وهنی که روزگار جبر مکاسر آن به دست جباران کامگار واکاسرۀ روزگار نتواند کرد، بر ایشان افکندند. (مرزبان نامه). و رجوع به مکسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
هم خیمه. ج، مکاسرون. (مهذب الاسماء) ، همسایه ای که چادر او دامن به دامن چادر شخص باشد. گویند جاری مکاسری. (ناظم الاطباء) :الجارالمکاسر، همسایۀ نزدیک چنانکه دیوار خانه یا دامن چادر او به دیوار خانه یا دامن چادر تو پیوسته باشد و گویند: جاری مکاسری. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاسره و مکاسره و مکاشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
بخیلی کردن در بیع با کسی و پائین آوردن قیمت و کم کردن آن، مبالغه بین خریدار و فروشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاسب
تصویر مکاسب
جمع مکسب، پیشه ها جمع مکسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
جاهای شکست، مواضع شکست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاس
تصویر مکاس
((مَ کّ))
باج گیر، کسی که حقوق گمرکی گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاس
تصویر مکاس
((مِ))
چانه زدن در معامله، تشویق به معامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاسب
تصویر مکاسب
((مَ س))
جمع مکسب
فرهنگ فارسی معین
کسب ها، شغل ها، پیشه ها، حرفه ها، مکسب ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد