جدول جو
جدول جو

معنی مکاد - جستجوی لغت در جدول جو

مکاد
(طَ رَ)
نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آمدن کاری که شود. کود. مکاده. (منتهی الارب) (آنندراج). کود. مکاده. (اقرب الموارد). و رجوع به کود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاد
تصویر چکاد
(پسرانه)
بالای کوه، قله
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معاد
تصویر معاد
(پسرانه)
جای بازگشت، بازگشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکاید
تصویر مکاید
مکیدت ها، مکرها، فریب ها، جمع واژۀ مکیدت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاد
تصویر مزاد
افزودن، زیاد کردن، افزودن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاس
تصویر مکاس
تشویش کردن در بیع، کم کردن بها، چانه زدن خریدار و فروشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، برای مثال شب وروز غرقه در احسان اویم / که تاجی ست احسان او بر چکادم (سنائی۲ - ۲۰۰)
سرکوه، بالای کوه، قله، برای مثال بیامد دوان دیده بان از چکاد / که آمد ز ایران سواری چو باد (فردوسی - لغت فرس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباد
تصویر مباد
برای بیان دعا و نفرین به کار می رود، نیست باد، خدا نکند، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاد
تصویر معاد
زنده شدن دوباره در عالم آخرت، عالم آخرت، جای بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکار
تصویر مکار
بسیار مکر کننده، پرمکر، حیله گر، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود
مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شهری است در اندلس. (منتهی الارب). شهری است به اندلس از نواحی طلیطله. (از معجم البلدان). زادگاه گروهی از مشاهیر علمای اسلام است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی). مکاد. کود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مکاد و کود شود، خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چون کسی چیزی طلب کند و ارادۀ دادن نداشته باشد می گوید: لا و لامکاده، نخواهم داد و ارادۀ دادن هم ندارم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لامهمه و لامکاده، ای لااهم و لااکاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
فرق سر، میان سر، قله، تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاد
تصویر محاد
مزاحم، مانع، مخالف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاد
تصویر ملاد
قلعه، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی مفاد: چم (مفهوم)، سود مایه آنچه بطور فایده و بهره یافته شده، معنی مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاد
تصویر معاد
برگردیدن، عود، بازگشتن، رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاد
تصویر مضاد
مضاده مضادت در فارسی: نا سازی نا جوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساد
تصویر مساد
خیک روغن، خیک انگبین، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را که پارسی است و گونه ای بازی معین در فرهنگ فارسی تازی دانسته است بنگرید به برهان توشه دان، مشته (حراج) بیشفروشی (مزایده) افزودن بیش کردن زیاد کردن افزودن، افزودن قیمت چیزی، زیادت زیادی: عشوه ای از لب شیرین تودل خواست بجان بشکر خنده لبت گفت مزادی طلبیم. (حافظ) توضیح در برهان قاطع آمده: مزاد... در عربی بمعنی زیاده کردن قیمت چیزی باشد مثل آنکه قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین، زیاد کرده شده، نوعی است از بازی و آن چنان است که دو کس در برابر یکدیگر خم شده بایستند و سر بر سرهم نهند و سر ریسمانی را شخصی بر دست گیرد و بر دور وپیش ایشان میگردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان میکند خر بنده گویند. چون آن شخص پای خود را بر هریک از حریفان بزند او را بیاورد و بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس میکند تا دیگری پاخورد و آمده سر بر سر شخص اول نهد و اگر احیانا شخصی از حریفها بر آنها سوار شود فرود نمیاد تا دیگری بدام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراد
تصویر مراد
آرزو، کام، خواسته، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداد
تصویر مداد
هر ماده ای که با آن چیز نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
مبادا (فعل صیغه دعا و نفرین) سوم شخص مفرد نهی از بودن: الف - مشود نباشد اتفاق نیفتد: بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال. (حافظ) ب - نیست باد، محو بشود خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاد
تصویر حکاد
زاد گرایی بازگشت به زاد خود
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتگی جامه در گذشته گازران جامه را در شست و شوی میکوفتند، درد شکم، لته گرم بر اندام دردناک نهند داغلت درد شکم، پارچه ای که گرم کنند و بر عضو درد ناک نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکید
تصویر مکید
بدسگال چاره گر حیله کردن دستان ساختن، حیله گری چاره گری: (شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم) (کلیله. مصحح مینوی. 89)، جمع مکاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکند
تصویر مکند
جذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکان
تصویر مکان
جا، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکار
تصویر مکار
نیرنگ باز، فریبا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاد
تصویر معاد
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چکاد
تصویر چکاد
قله
فرهنگ واژه فارسی سره