با کسی به بسیاری نورد کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با هم چیرگی نمودن و نبرد کردن با کسی در بسیاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیرگی کردن با کسی در کثرت و بالیدن به بسیاری مال وعدد. (از اقرب الموارد). با هم نبرد کردن به بسیاری مال و قوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود، آب بسیار خواستن جهت خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی به بسیاری نورد کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با هم چیرگی نمودن و نبرد کردن با کسی در بسیاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیرگی کردن با کسی در کثرت و بالیدن به بسیاری مال وعدد. (از اقرب الموارد). با هم نبرد کردن به بسیاری مال و قوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود، آب بسیار خواستن جهت خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بر همدیگر برجستن و حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی برجستن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). برجستن به یکدیگر. با کسی برجستن به جنگ. ثوار. مناوره. مساوره. مصاوله. (یادداشت مؤلف) ، عامه به معنی مبادره و مسارعه استعمال کنند. (ناظم الاطباء). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد)
بر همدیگر برجستن و حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی برجستن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). برجستن به یکدیگر. با کسی برجستن به جنگ. ثوار. مناوره. مساوره. مصاوله. (یادداشت مؤلف) ، عامه به معنی مبادره و مسارعه استعمال کنند. (ناظم الاطباء). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد)
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند