کاتله اﷲ مکاتله، از نیکی دور دارد او را خدای و ملعون گرداند او را خدای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، خدای او را بکشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاتعه شود
کاتله اﷲ مکاتله، از نیکی دور دارد او را خدای و ملعون گرداند او را خدای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، خدای او را بکشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاتعه شود
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مکاتب یا مکاتب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مُکاتِب یا مُکاتَب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
با کسی عتاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج). عتاب. ملامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و مادۀ قبل شود
با کسی عتاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج). عتاب. ملامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و مادۀ قبل شود
مکاتبه. نامه نگاری. نامه نویسی. مراسله. یکدیگر را نامه نوشتن: میان امیر مسعود و منوچهر بن قابوس والی گرگان و طبرستان پیوسته مکاتبت بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). گفتند به هیچ وقت ما را با او و او را با ما مکاتبت و مراسلت بوده است ؟ گفت نبوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). خلعت مصریان بستد... و مکاتبت از پدرم بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). اما به مناسبت فضل با یکدیگر مکاتبت داشتندی. (قابوس نامه). البته نگذارد که هیچ غباری درفضای مکاتبت از هوای مراسلت بر دامن حرمت مخدوم او نشیند. (چهارمقاله ص 21). انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند. (چهارمقاله ص 21). با یکدیگر انسی در محاورت و عیشی در مکاتبت می کردند. (چهارمقاله ص 118). چون دولت مکاتبت با مجلس اسمی میسر شد تواند بود که بر عقیب این دولت دولتی دیگر سانح آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 276). - مکاتبت داشتن، مکاتبه کردن. نامه نگاری کردن: گفتم که این برادرم راچرا کشتی گفت با مخالفان ملک مکاتبت دارد. (سیاست نامه). - مکاتبت کردن، نامه نوشتن. نامه نگاری کردن: با خانان ترکستان مکاتبت نکنند... بی واسطۀ این خاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). یوسف که خویشتن را به ترکستان افکند و با خانیان مکاتبت کردن گرفته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 250). چند فریضه است که چون به بلخ رسم... پیش خواهم گرفت چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان. (تاریخ بیهقی)
مکاتبه. نامه نگاری. نامه نویسی. مراسله. یکدیگر را نامه نوشتن: میان امیر مسعود و منوچهر بن قابوس والی گرگان و طبرستان پیوسته مکاتبت بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). گفتند به هیچ وقت ما را با او و او را با ما مکاتبت و مراسلت بوده است ؟ گفت نبوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). خلعت مصریان بستد... و مکاتبت از پدرم بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). اما به مناسبت فضل با یکدیگر مکاتبت داشتندی. (قابوس نامه). البته نگذارد که هیچ غباری درفضای مکاتبت از هوای مراسلت بر دامن حرمت مخدوم او نشیند. (چهارمقاله ص 21). انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند. (چهارمقاله ص 21). با یکدیگر انسی در محاورت و عیشی در مکاتبت می کردند. (چهارمقاله ص 118). چون دولت مکاتبت با مجلس اسمی میسر شد تواند بود که بر عقیب این دولت دولتی دیگر سانح آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 276). - مکاتبت داشتن، مکاتبه کردن. نامه نگاری کردن: گفتم که این برادرم راچرا کشتی گفت با مخالفان ملک مکاتبت دارد. (سیاست نامه). - مکاتبت کردن، نامه نوشتن. نامه نگاری کردن: با خانان ترکستان مکاتبت نکنند... بی واسطۀ این خاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). یوسف که خویشتن را به ترکستان افکند و با خانیان مکاتبت کردن گرفته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 250). چند فریضه است که چون به بلخ رسم... پیش خواهم گرفت چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان. (تاریخ بیهقی)
چیزی از کسی فاپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیک پوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). کاتم زیداً العداوه، کینه را از زید پوشانید. (از اقرب الموارد) ، سر خود را از کسی نهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاتمت شود
چیزی از کسی فاپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیک پوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). کاتَم َ زیداً العداوه، کینه را از زید پوشانید. (از اقرب الموارد) ، سر خود را از کسی نهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاتمت شود
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202). مکاتب را اگر یک جو بمانده ست بدان جو جاودان در گو بمانده ست. عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59). گرچه بر من رقم تحریر است چون مکاتب ز تو خود را بخرم. کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253). روز دیگر بهر ابناءالسبیل روز دیگر مر مکاتب را کفیل. مولوی. ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود. - مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود. ، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202). مکاتب را اگر یک جو بمانده ست بدان جو جاودان در گو بمانده ست. عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59). گرچه بر من رقم تحریر است چون مکاتب ز تو خود را بخرم. کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253). روز دیگر بهر ابناءالسبیل روز دیگر مر مکاتب را کفیل. مولوی. ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود. - مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود. ، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
مکاتمه و مکاتمت در فارسی: نیک پوشاندن، راز پوشی نیک پوشاندن، سر خود را از کسی پنهان داشتن: (... گستاخ بمکالمت در آمد بی تحاشی و مکاتمت هر آنچ التماس بود و در لباس خضوع... عرض داد) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 172)
مکاتمه و مکاتمت در فارسی: نیک پوشاندن، راز پوشی نیک پوشاندن، سر خود را از کسی پنهان داشتن: (... گستاخ بمکالمت در آمد بی تحاشی و مکاتمت هر آنچ التماس بود و در لباس خضوع... عرض داد) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 172)