جدول جو
جدول جو

معنی مکاتب - جستجوی لغت در جدول جو

مکاتب
مکتب ها، مدرسه ها، جمع واژۀ مکتب
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
فرهنگ فارسی عمید
مکاتب
ویژگی غلامی که با رضای مالک خود کار می کند تا قیمت خود را متکلف شود و بعد از مدتی آزاد گردد
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
فرهنگ فارسی عمید
مکاتب
(مُ تِ)
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مکاتب یا مکاتب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مکاتب
(مَ تِ)
جمع واژۀ مکتب. (دهار) (اقرب الموارد). مکتب ها و مدرسه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
مکاتب
(مُ تَ / مُ تِ)
آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202).
مکاتب را اگر یک جو بمانده ست
بدان جو جاودان در گو بمانده ست.
عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59).
گرچه بر من رقم تحریر است
چون مکاتب ز تو خود را بخرم.
کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253).
روز دیگر بهر ابناءالسبیل
روز دیگر مر مکاتب را کفیل.
مولوی.
ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود.
- مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
مکاتب
مکتب ها و مدرسه ها
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
فرهنگ لغت هوشیار
مکاتب
((مَ تِ))
جمع مکتب
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
فرهنگ فارسی معین
مکاتب
مکتب ها، مشرب ها، نحله ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکاتبه
تصویر مکاتبه
به یکدیگر نامه نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاسب
تصویر مکاسب
مکسب ها، کسب و پیشه ها، چیزهایی که از کسب به دست آید، جمع واژۀ مکسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
مرتبه ها، مقام ها، منزلت ها، پایه ها، بارها، دفعه ها، در تصوف مراحل سلوک، طبقه های ساختمان، جمع واژۀ مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
مکتوب ها، نوشته شده ها، نامه ها، جمع واژۀ مکتوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
مورد عتاب قرار گرفته، سرزنش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
عتاب کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تِ)
درجات. طبقات. رتبه ها. جمع واژۀ مرتبه. رجوع به مرتبه شود:
تا طبعها مراتب دارند مختلف
آب است بر زمین و اثیر است بر هوا.
مسعود سعد.
اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4). و چنانکه انبیا را مراتب است. (سندبادنامه ص 6). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363).
مهتران آمدنداز پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش.
نظامی.
، بارها. دفعات.
- به مراتب، به دفعات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین).
- مراتب اعداد، آحاد و عشرات و مآت و الوف است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مرتبه شود.
- مراتب چهارگانه، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. (غیاث اللغات).
- مراتب سته، به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بیکدیگر نامه نوشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بهای بنده بر وی بریده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ بَ)
مکاتبه. نامه نگاری. نامه نویسی. مراسله. یکدیگر را نامه نوشتن: میان امیر مسعود و منوچهر بن قابوس والی گرگان و طبرستان پیوسته مکاتبت بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). گفتند به هیچ وقت ما را با او و او را با ما مکاتبت و مراسلت بوده است ؟ گفت نبوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). خلعت مصریان بستد... و مکاتبت از پدرم بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). اما به مناسبت فضل با یکدیگر مکاتبت داشتندی. (قابوس نامه). البته نگذارد که هیچ غباری درفضای مکاتبت از هوای مراسلت بر دامن حرمت مخدوم او نشیند. (چهارمقاله ص 21). انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند. (چهارمقاله ص 21). با یکدیگر انسی در محاورت و عیشی در مکاتبت می کردند. (چهارمقاله ص 118). چون دولت مکاتبت با مجلس اسمی میسر شد تواند بود که بر عقیب این دولت دولتی دیگر سانح آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 276).
- مکاتبت داشتن، مکاتبه کردن. نامه نگاری کردن: گفتم که این برادرم راچرا کشتی گفت با مخالفان ملک مکاتبت دارد. (سیاست نامه).
- مکاتبت کردن، نامه نوشتن. نامه نگاری کردن: با خانان ترکستان مکاتبت نکنند... بی واسطۀ این خاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). یوسف که خویشتن را به ترکستان افکند و با خانیان مکاتبت کردن گرفته. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 250). چند فریضه است که چون به بلخ رسم... پیش خواهم گرفت چون مکاتبت کردن با خانان ترکستان. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکالب
تصویر مکالب
دلیر، پر خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
جمع مکتوب، نیپیک ها نامه ها جمع مکتوب نامه ها نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاسب
تصویر مکاسب
جمع مکسب، پیشه ها جمع مکسب
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش شده سرزنشگر عتاب شده سرزنش شده: بزرگوارا، من خود معاتبم ز خرد چه باشد ار تو نباشی بر این خطا عاتب. (عثمان مختاری) ملامت کننده سرزنش کننده: با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاتب
تصویر متکاتب
نامه نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
درجات، طبقات، رتبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاتب
تصویر تکاتب
بیکدیگر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبت
تصویر مکاتبت
مکاتبه: (... و انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند ) (چهارمقاله. 21)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبه
تصویر مکاتبه
مکاتبه و مکاتبت در فارسی: نامه نویسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبه
تصویر مکاتبه
((مُ تَ بَ یا تِ بِ))
به یکدیگر نامه نوشتن، نامه نگاری، جمع مکاتبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاتب
تصویر تکاتب
((تَ تُ))
نامه نوشتن به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
((مَ تِ))
جمع مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاتب
تصویر معاتب
((مُ تِ))
سرزنش کننده، ملامت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاسب
تصویر مکاسب
((مَ س))
جمع مکسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
((مَ))
جمع مکتوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاتبه
تصویر مکاتبه
هم نویسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراتب
تصویر مراتب
چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
نامه نگاری، نامه نویسی، عریضه نگاری، مکتوب نویسی، نامه پرانی
متضاد: مکالمه، مناظره
فرهنگ واژه مترادف متضاد