جدول جو
جدول جو

معنی مژ - جستجوی لغت در جدول جو

مژ
مهمل کژ: کژ و مژ. بخاری است تیره نزدیک به زمین میغ
تصویری از مژ
تصویر مژ
فرهنگ لغت هوشیار
مژ
((مُ))
بخاری است تیره نزدیک به زمین، میغ
تصویری از مژ
تصویر مژ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مژگان
تصویر مژگان
(دخترانه)
مژه ها، مژه ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مژده
تصویر مژده
(دخترانه)
خبر، خوش نوید، بشارت، خبر خوش و شادی بخش، بشارت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مژگان
تصویر مژگان
مو های پلک چشم، مژه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژده
تصویر مژده
خبر خوش، نوید، مژدگانی
مژده دادن: خبر خوش دادن، بشارت دادن
مژده رساندن: خبر خوش رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژده دادن
تصویر مژده دادن
خبر خوش دادن، بشارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژده رسان
تصویر مژده رسان
رسانندۀ خبر خوش، پیک و قاصد خوش خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژه
تصویر مژه
موی پلک چشم، مژگان
فرهنگ لغت هوشیار
مرجمک عدس: عدس نرسنگ گونه ای علف خاردار که در قدیم جهت سوخت حمامها بکار میرفته است و بعربی آنرا شرس خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژنگ
تصویر مژنگ
ناخوشی زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژمژ
تصویر مژمژ
مگس بزرگ سبز رنگ خرمگس کونکاون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مژه موهای ریزی که در کنار آزاد پلکهای فوقانی وتحتانی چشم میرویند ک مژه ها: تا ندیدم تیر مژگانش ندانستم که هست تیغ عشق و تیر هجرش دردل و جان کارگر. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای مژک است. یا مژک داران. رده ایست از جانوران تک سلولی که آب زی هستند و حول غشا محافظ بدن آنها را تعداد زیادی مژکهای لرزان فراگرفته واین مژکها هم وسیله حرکت این رده از حیوانات است و هم وسیله اخذ طعمه آنهامیباشد. غالب مژک داران در آبهای شیرین راکد میزیند. بهترین نمونه این رده استنور و ورتیسل وپارامسی میباشند که در اکثر آبها فراوان هستند انفوزوارها خیسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و بوسیله حرکت این مژکها جابجا میشوند و یا طعمه خود را صید میکنند. بعلت وجود همین مژک ها این تک سلولیها را مژکداران مینامند و نمونه آنها جانوری است بنام پارامسی، زواید سیتوپلاسمی که در سطح خارجی سلولهای پوششی استوانه یی شکل قصبه الریه موجود است و عمل آنها راندن ذرات خارجی و اخلاط بخارج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژده فرمودن
تصویر مژده فرمودن
مژده رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژده رسیدن
تصویر مژده رسیدن
خبر خوش رسیدن بشارت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژده رسان
تصویر مژده رسان
بشارت دهنده بشیر، پیک قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژده دهنده
تصویر مژده دهنده
بشارت دهنده بشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژده دادن
تصویر مژده دادن
بشارت دادن خبر خوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژده
تصویر مژده
بشارت، خبر خوش، خوشحالی و شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
خبر خوش و نوید و بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژدگان
تصویر مژدگان
خبر خوش، نوید و مژده، بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
مزد: و همچنین است حکم در طعامها و حبوب با کی نبود شرابها که مباح بود کردنش وبدان مژد فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژو
تصویر مژو
((مَ))
مرجمک، عدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مژمژ
تصویر مژمژ
((مِ مِ))
خرمگس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مژگان
تصویر مژگان
((مُ))
جمع مژه، موهای پلک چشم
فرهنگ فارسی معین
((مُ ژَ))
زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیله حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمه خود را صید می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مژده
تصویر مژده
((مُ دِ))
بشارت، خبرخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
((مُ دِ))
نوید، پول یا هدیه ای که به آورنده خبر خوش می دهند
فرهنگ فارسی معین
رده ای از تک یاختگان که حرکت آن ها به وسیلۀ اندام هایی به شکل مژه صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژمژ
تصویر مژمژ
خرمگس، نوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخم گذاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژه
تصویر مژه
موی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژنگ
تصویر مژنگ
ناخوشی، زشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژده رساندن
تصویر مژده رساندن
خبر خوش رساندن
فرهنگ فارسی عمید