- مِزَاج
- سرشت، خلق و خوی
معنی مِزَاج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت، طبیعت، کنایه از حالت، وضعیت

((مِ))
فرهنگ فارسی معین
سرشت، طبیعت، آمیختن، آمیخته شدن، قدما به چهار مزاج اصل قایل بودند، مزاج صفراوی (گرم و مرطوب)، مزاج مالیخولیایی یا سوداوی (سرد و خشک)، مزاج دموی (گرم و مرطوب)، مزاج بلغمی (سرد و مرطوب)
آزار، آزار و اذیّت، کسل کنندگی، آزارندگی، مشکلات آفرینی، مزاحمت، آزردگی
درمان
شوخی پردازی، شوخی
دیوانگی، هیاهو
نمونه، مثال
حالت، خلق و خوی
تغییرات خلقی، نوسانات خلقی
بدخلق، حال بد