جدول جو
جدول جو

معنی مویزک - جستجوی لغت در جدول جو

مویزک
(مَ زَ)
اسم فارسی مویزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). یک قسم دانۀ سیاه. (ناظم الاطباء). مویز کوهی. دانه ای است دارویی و آن کشندۀ شپش است. مویزج. (ازیادداشت مؤلف). حبی باشد سیاه و بهترین آن مصری بود و آن را مویزج حجری گویند و به عربی زبیب الجبل خوانند یعنی مویز کوهی. (برهان) (آنندراج) :
آن بز نگر که در پی طفلی همی دود
بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست.
خاقانی.
رجوع به مویزج شود.
- مویزک عسلی، اسم فارسی دبق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مویزج عسلی. و رجوع به دبق و نیز ترکیب مویزج عسلی در ذیل مویزج شود.
- مویزک کوهی، مویزج است به فارسی. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مویزج شود.
، قسمی مار خردجثّه که زهری قتال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مویزک
گیاهی است دو ساله از تیره آلاله بارتفاع معادل یک متر که منشا رویش آنرا نواحی بحرالروم (مدیترانه) میدانند امروزه غالبا بعنوان گیاه زینتی پرورش مییابد. برگهای این گیاه پنجه یی و شامل 5 تا 8 قطعه است. گلهایش برنگ بنفش یا سفید و مجتمع بصورت خوشه است. میوه اش برگه و شامل دانه های تیره رنگ و نامنظم و زاویه دار است. از دانه آن که تنها قسمت مورد استفاده این گیاه است پس از خرد شدن بوی قوی و نامطبوع استشمام میگردد. در دانه مویزک آلکالوئیدهایی وجود دارد که عبارتند از: دلفی نین و استافیزگرین آلبومن. دانه های این گیاه علاوه بر دو آلکالوئید مذکور معادل 30 تا 35 درصد مواد روغنی وجود دارد که قابل استخراج است. از دانه آن در طب عوام و در دامپزشکی برای از بین بردن حشرات طفیلی استفاده میشود حب الراس زبیب الجبل کشمش کولی کشمش کاولیان زبیب بری میویزک میویزج مویزج علف شپش اسطافیس اغریا. توضیح وجه تسمیه این گیاه به علف شپش از آنروست که گرد (پودر) دانه هایش دافع حشرات موذی از جمله شپش است. توضیح این گیاه را باعلف شپش که در صفحه 2338 جلد دوم این فرهنگ شرح شده نباید اشتباه کرد زیرا گیاه مذکور بر خلاف این گیاه حشرات و من جمله شپشک دامها را بخود جلب میکند. یا مویزک عسلی گیاه داروش را گویند که دانه هایش بنام حب العصفور مشهورند. توضیح این گیاه بنامهای دبق و مویزه نیز نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موزیک
تصویر موزیک
موسیقی، فن آواز خواندن و نواختن ساز، آهنگی که موجد حزن یا نشاط و محرک احساسات باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، داروش، سگ پستان، دارواش، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، مویزج عسلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویزک عسلی
تصویر مویزک عسلی
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، مویزج عسلی، دبق، سنگ پستان، داروش، سگ پستان، شیرینک، مویزه، دارواش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویز
تصویر مویز
انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزک
تصویر میزک
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ وی زَ)
نوعی از مار که خود را در خاک پنهان کند و سر خود را که مانند مویز باشد نمایان دارد و چون به گمان مویز کسی دست بر آن گذارد بگزد و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صنعتی که در آن آوازها را طوری ترکیب می کنند که خوش آیند گوش و سامعه باشد، (ناظم الاطباء)، موزیک در اصل به سریانی، موسیقی است، (آنندراج)، موسیقی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به موسیقی شود: عبرانیان ایام سلف عشق بسیاری نسبت به موزیک داشتند به حدی که آن را در عبادت دینی خود استعمال می کردند، (از قاموس کتاب مقدس)،
- موزیک زدن، نواختن آلات موسیقی چون شیپور و سنج و قرنی و طبل و غیره باهم، نواختن موزیکان، (ناظم الاطباء)، رجوع به موزیکان شود،
- موزیک عزا، آهنگی که دارندگان مجموعه ای از آلت موسیقی در مرگ بزرگان به نوای خاصی می نوازند، (از یادداشت مؤلف)،
، علم به صنعت ترکیب خوش آیند آوازها، (از ناظم الاطباء)، در اصل به سریانی علم سرود است، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ممیز. میویز. سکج. کشمش. زبیب. مامیچ. انگور خشک. (یادداشت مؤلف). میمیز. (برهان). قسمی است کلان از انگور که خشک کرده نگاه دارند. مردم عام آن را منقی گویند و به هندی داکهه نامند. (غیاث) (از آنندراج). به عربی آن را زبیب گویند و از آن نبید سازند. (از انجمن آرا). زبیب. (دهار). سکج. (زمخشری). هولک. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). به فارسی زبیب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صقر. (منتهی الارب) :
می بباید که کند مستی و بیدار کند
چه مویزی و چه انگوری ای نیک حبیب.
منوچهری.
آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری.
روزی به دست طفل شود کشته بیگمان
چون بنگری گلوبر بز جز مویز نیست.
خاقانی.
اصفران، زعفران و ورس یا مویز. وینه، مویز سیاه. موز، مویز که به هندی گیله نامند. عجد، دانۀ مویز. عجد، مویز ردی هیچکاره. مواز،مویزفروش. عرق. عنجد، عنجد، عنجد، مویز. مویز سیاه یا هیچکاره ترین آن. فصی ̍، دانۀ مویز. معنّب، مویزآرنده. (منتهی الارب).
- خون مویز، کنایه از شراب است که از آب انگور به دست آید:
آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری.
- غوره نشده مویز گشتن (شدن) ، نخوانده ملا شدن. کنایه است از دعوی مقام و هنری کردن بی داشتن شرایط و لوازم و مقدمات آن:
چون آینه نورخیز گشتی احسنت !
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت !
در کفش ادیبان جهان کردی پای !
غوره نشده مویز گشتی احسنت !
ملک الشعراء بهار.
- امثال:
دو مویز بهتر از یک خرماست. (امثال و حکم دهخدا).
غوره مویز می شود ولی مویز غوره نمی شود. (از مجموعۀ امثال فارسی).
یک مویز و چهل قلندر
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسم از میزیدن + ک تصغیر، مصغر میز یعنی شاش اندک. (ناظم الاطباء) ، بول و شاش. (ناظم الاطباء). بول و شاش را گویند. (آنندراج) (برهان) :
شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد
سوی مبرز رفت تا میزک کند.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 410).
- چکمیزک، قطرۀ بول که از شرم کودک ریزد.
، باران اندک، آمیزش و اختلاط، هر چیز درهم و برهم و آمیخته. (ناظم الاطباء)
میز کوچک
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران در 6 هزارگزی شمال شرقی شهرک درمنطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 425 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و بافندگی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
انشاثا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زبیب الجبل. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارویی است. (نزهه القلوب). نبات او کوهی بود و دانۀ آن سیاه بود و پوست او درهم آمده به نخود سیاه مشابه بود. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). زبیب جبلی خوانند و به فارسی مویزک گویند و نیکوترین آن مصری بود بسیار رسیده و معروف به ود به مویزج مصری. (اختیارات بدیعی).
- مویزج حجری، کشمش کولی. مویزک. زبیب الجبل. رجوع به کشمش کولی در ذیل مدخل کشمش و مترادفات دیگر در جای خود شود.
- مویزج عسلی (فارسی) ، دبق. و آن بار درختی باشد که در درون ماده ای چسبنده دارد که بدان مرغان را شکرند. (یادداشت مؤلف). رجوع به دبق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). حمره. (دهار). نوعی از گیاه باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان) مویژه، زغال سنگ ریز میان خاکه و کلوخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مویز. آنچه به مویز نسبت و تعلق دارد. از مویز. (از یادداشت مؤلف) ، شراب که از مویز سازندش. (از یادداشت مؤلف) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشد. (نوروزنامه). و رجوع به مویز شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته مویزک کشمش کولی از گیاهان گیاهی است دو ساله از تیره آلاله بارتفاع معادل یک متر که منشا رویش آنرا نواحی بحرالروم (مدیترانه) میدانند امروزه غالبا بعنوان گیاه زینتی پرورش مییابد. برگهای این گیاه پنجه یی و شامل 5 تا 8 قطعه است. گلهایش برنگ بنفش یا سفید و مجتمع بصورت خوشه است. میوه اش برگه و شامل دانه های تیره رنگ و نامنظم و زاویه دار است. از دانه آن که تنها قسمت مورد استفاده این گیاه است پس از خرد شدن بوی قوی و نامطبوع استشمام میگردد. در دانه مویزک آلکالوئیدهایی وجود دارد که عبارتند از: دلفی نین و استافیزگرین آلبومن. دانه های این گیاه علاوه بر دو آلکالوئید مذکور معادل 30 تا 35 درصد مواد روغنی وجود دارد که قابل استخراج است. از دانه آن در طب عوام و در دامپزشکی برای از بین بردن حشرات طفیلی استفاده میشود حب الراس زبیب الجبل کشمش کولی کشمش کاولیان زبیب بری میویزک میویزج مویزج علف شپش اسطافیس اغریا. توضیح وجه تسمیه این گیاه به علف شپش از آنروست که گرد (پودر) دانه هایش دافع حشرات موذی از جمله شپش است. توضیح این گیاه را باعلف شپش که در صفحه 2338 جلد دوم این فرهنگ شرح شده نباید اشتباه کرد زیرا گیاه مذکور بر خلاف این گیاه حشرات و من جمله شپشک دامها را بخود جلب میکند. یا مویزک عسلی گیاه داروش را گویند که دانه هایش بنام حب العصفور مشهورند. توضیح این گیاه بنامهای دبق و مویزه نیز نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزک
تصویر میزک
شاش بول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویز
تصویر مویز
قسمی از انگور که خشک کرده نگاهدارند کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزی
تصویر مویزی
منسوب به مویز، نوعی شراب که از مویز (زبیب) گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
صنعتی که در آ ن آوازها را طوری ترکیب میکنند که خوش آیند گوش و سامعه باشد صنعتی که در آن آوازها را طوری ترکیب میکنند که خوش ایند گوش و سامعه باشد خنیا خنیاک موسیقی: (مسیو لمر معلم علم و عمل موزیک (دار الفنون)،) (مراه البلدان. ج 1 ضمیمه ص 26)
فرهنگ لغت هوشیار
علم ترکیب اصوات و هنر عرضه آن ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزک
تصویر میزک
((زَ))
شاش، بول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویز
تصویر مویز
((مَ))
انگور خشک شده
فرهنگ فارسی معین
آهنگ، مارش، مزغان، مزقان، موسیقی، نوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انگور سیاه خشکیده
متضاد: کشمش، انگور خشکیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان پنجکرستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی