بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
به دیگری سپرده. (منتهی الارب). امر موکول، کار به دیگری سپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج) : زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف به ود موکول. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358) ، حواله شده، سفارش شده، سپرده شده. (ناظم الاطباء). مشروط. مربوط. محول شده. - موکول به، واگذاشته به. منوط به: تشکیل جلسه موکول به بازگشت مدیر است. (از یادداشت مؤلف)
به دیگری سپرده. (منتهی الارب). امر موکول، کار به دیگری سپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج) : زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف به ود موکول. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358) ، حواله شده، سفارش شده، سپرده شده. (ناظم الاطباء). مشروط. مربوط. محول شده. - موکول به، واگذاشته به. منوط به: تشکیل جلسه موکول به بازگشت مدیر است. (از یادداشت مؤلف)
شهر کوچکی بوده است در خوزستان، ابن بطوطه گوید: از عبادان بدریا نشستم بقصد زمین لور (لر) و عراق عجم و پس از چهار روز به ماچول رسیدم و آن شهر کوچکی باشد بر ساحل دریا زمین آن شوره ناک بی گیاه و درخت، و بازاری بزرگ داشت از بزرگترین بازارها و یک روز آنجا ببودم پس ستوری به کری گرفتم و سه روز از صحرائی محل اکراد که چادرهای موئینه داشتند بگذشتم و به شهر رامز (رامهرمز) رسیدم و از آنجا به تستر شدم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ماجول شود
شهر کوچکی بوده است در خوزستان، ابن بطوطه گوید: از عبادان بدریا نشستم بقصد زمین لور (لر) و عراق عجم و پس از چهار روز به ماچول رسیدم و آن شهر کوچکی باشد بر ساحل دریا زمین آن شوره ناک بی گیاه و درخت، و بازاری بزرگ داشت از بزرگترین بازارها و یک روز آنجا ببودم پس ستوری به کری گرفتم و سه روز از صحرائی محل اکراد که چادرهای موئینه داشتند بگذشتم و به شهر رامز (رامهرمز) رسیدم و از آنجا به تستر شدم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ماجول شود
موزولوس. پادشاه کاریه در عهد اردشیر دوم و سوم که تابع و باجگزار دولت ایران بود و در عهد اردشیر سوم (سال 353 قبل از میلاد) درگذشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1285 و موزولوس شود
موزولوس. پادشاه کاریه در عهد اردشیر دوم و سوم که تابع و باجگزار دولت ایران بود و در عهد اردشیر سوم (سال 353 قبل از میلاد) درگذشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1285 و موزولوس شود
علتی است که در چشم پیدا می شود، (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج)، بیماری در چشم، (ناظم الاطباء)، علتی است در چشم، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) : تیغ تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان، عسجدی
علتی است که در چشم پیدا می شود، (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج)، بیماری در چشم، (ناظم الاطباء)، علتی است در چشم، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) : تیغ تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان، عسجدی
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده باشد و متصل گشته. (ناظم الاطباء). پیوسته شده به چیزی. (آنندراج). پیوسته. متصل. (یادداشت مؤلف). رسیده شده. (ناظم الاطباء). رسیده. (آنندراج). رسانیده. (یادداشت مؤلف) : به توفیق و سداد مقرون باشد وبه صدق و صواب موصول. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 4). - موصول شدن، متصل شدن. پیوستن. رسیدن: به هیچ وجه صورت مراد از حجاب تعذر بیرون نمی آمد و مقصود به حصول موصول نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). - موصول گرداندن، پیوستن. متصل ساختن. وصل کردن: عز دنیا با عز آخرت موصول و مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ، کرمی است شبیه زنبور می گزد مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح دستوری) اسم یا کلمه ای است که معنی آن به وسیلۀ جملۀ بعد از خود که صله نام دارد تمام شود، مانند ’که’ در عبارت زیر: مردی که می آیدبرادر من است. موصول در عربی از انواع معرفه شمرده شده است و در این زبان بر دو قسم است: 1- موصول خاص. 2- موصول مشترک. 1- موصول خاص یا مختص، موصولی است که برای هر یک از اشخاص (مفرد و تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث) لفظ خاصی داشته باشد: الذی، الذان (= الذین ) ، الذین . التی، اللتان (=اللتین ) ، اللاتی. 2- موصول مشترک، کلمات ’من’ و ’ما’ و ’ال’ است برای انسان و غیر انسان و ’ما’ برای غیر انسان ’من’ و ’ما’ میان مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث مشترک است. موصول در زبان فارسی کلمات ’که’ و ’چه’ میباشد که در میان جمله می آیند و بخشی از جمله را به بخش دیگر همان جمله، و نیزخود آن را به جملۀ بعدی ربط می دهند: کتابی که گفتم آوردم. آن چه گفتم عمل می کنم. دستورنویسان جدید این ’که’ و ’چه’ را جزء حروف ربط می شناسند و در طبقات دستوری، اصطلاحی به نام موصول نمی شناسند و می گویند که بین ’که’ در دو جملۀ زیر: مردی که می آید برادر من است. مردی می آید، که برادر من است. فرقی نیست، زیرا هر دو، عامل پیوند و ربط دو جمله اند و دلیلی نیست که اولی را به پیروی از زبان عربی، موصول، و دومی را حرف ربط بنامیم، (اصطلاح حدیث) در نزد محدثان عبارت است از حدیث متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در عرف محدثان حدیث متصل است. (از فرهنگ علوم تألیف سیدجعفر سجادی). آن حدیثی است که سند او به سماع از هر راوی از کسی که بالای او باشد به منتهی رسد (یعنی هر یک از راویان، نقل از راوی فوق خود کند). (نفایس الفنون مقالۀ دوم ص 105). - موصول نتایج، نزد منطقیان اطلاق شود بر قسمی از قیاس مرکب. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، واصل شده و اندوخته شده و یافته شده و رسیده شده و مجموع و فراهم آورده شده و محصول. (ناظم الاطباء)
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده باشد و متصل گشته. (ناظم الاطباء). پیوسته شده به چیزی. (آنندراج). پیوسته. متصل. (یادداشت مؤلف). رسیده شده. (ناظم الاطباء). رسیده. (آنندراج). رسانیده. (یادداشت مؤلف) : به توفیق و سداد مقرون باشد وبه صدق و صواب موصول. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 4). - موصول شدن، متصل شدن. پیوستن. رسیدن: به هیچ وجه صورت مراد از حجاب تعذر بیرون نمی آمد و مقصود به حصول موصول نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). - موصول گرداندن، پیوستن. متصل ساختن. وصل کردن: عز دنیا با عز آخرت موصول و مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ، کرمی است شبیه زنبور می گزد مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح دستوری) اسم یا کلمه ای است که معنی آن به وسیلۀ جملۀ بعد از خود که صله نام دارد تمام شود، مانند ’که’ در عبارت زیر: مردی که می آیدبرادر من است. موصول در عربی از انواع معرفه شمرده شده است و در این زبان بر دو قسم است: 1- موصول خاص. 2- موصول مشترک. 1- موصول خاص یا مختص، موصولی است که برای هر یک از اشخاص (مفرد و تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث) لفظ خاصی داشته باشد: الذی، الذان (= الذین ِ) ، الذین َ. التی، اللتان (=اللتین ِ) ، اللاتی. 2- موصول مشترک، کلمات ’من’ و ’ما’ و ’ال’ است برای انسان و غیر انسان و ’ما’ برای غیر انسان ’من’ و ’ما’ میان مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث مشترک است. موصول در زبان فارسی کلمات ’که’ و ’چه’ میباشد که در میان جمله می آیند و بخشی از جمله را به بخش دیگر همان جمله، و نیزخود آن را به جملۀ بعدی ربط می دهند: کتابی که گفتم آوردم. آن چه گفتم عمل می کنم. دستورنویسان جدید این ’که’ و ’چه’ را جزء حروف ربط می شناسند و در طبقات دستوری، اصطلاحی به نام موصول نمی شناسند و می گویند که بین ’که’ در دو جملۀ زیر: مردی که می آید برادر من است. مردی می آید، که برادر من است. فرقی نیست، زیرا هر دو، عامل پیوند و ربط دو جمله اند و دلیلی نیست که اولی را به پیروی از زبان عربی، موصول، و دومی را حرف ربط بنامیم، (اصطلاح حدیث) در نزد محدثان عبارت است از حدیث متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در عرف محدثان حدیث متصل است. (از فرهنگ علوم تألیف سیدجعفر سجادی). آن حدیثی است که سند او به سماع از هر راوی از کسی که بالای او باشد به منتهی رسد (یعنی هر یک از راویان، نقل از راوی فوق خود کند). (نفایس الفنون مقالۀ دوم ص 105). - موصول نتایج، نزد منطقیان اطلاق شود بر قسمی از قیاس مرکب. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، واصل شده و اندوخته شده و یافته شده و رسیده شده و مجموع و فراهم آورده شده و محصول. (ناظم الاطباء)
چم یافته گزاریده و بنگرید به تاویل چم یابنده گزارنده و بنگرید به تاویل تاویل شده، قابل تاویل: چنان بخار میرسد که شاید کلام موول باشد و در تقریر امارت قیامت الغازی باشد و وجه تاویل آنکه مراد از امه در حدیث بطن زمین باشد، (اصول) لفظی که بر معنی مرجوح خود حمل شود بقراین عقلی یا نقلی مانند: یدالله فوق ایدیهم. که در قدرت بکار رود. تاویل کننده شرح دهنده: اما بعد چنین گوید مفسر این کتاب و موول (ماول) این خطاب. . ، جمع موولین
چم یافته گزاریده و بنگرید به تاویل چم یابنده گزارنده و بنگرید به تاویل تاویل شده، قابل تاویل: چنان بخار میرسد که شاید کلام موول باشد و در تقریر امارت قیامت الغازی باشد و وجه تاویل آنکه مراد از امه در حدیث بطن زمین باشد، (اصول) لفظی که بر معنی مرجوح خود حمل شود بقراین عقلی یا نقلی مانند: یدالله فوق ایدیهم. که در قدرت بکار رود. تاویل کننده شرح دهنده: اما بعد چنین گوید مفسر این کتاب و موول (ماول) این خطاب. . ، جمع موولین