جدول جو
جدول جو

معنی موچول - جستجوی لغت در جدول جو

موچول
کوچک و زیبا
تصویری از موچول
تصویر موچول
فرهنگ فارسی عمید
موچول
از اتباع کوچول، کوچک: کوچول موچول، نامی است که به مردان و زنان هر دو (بیشتر به زنان) اطلاق می شود، (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
موچول
کوچک: (کوچول موچول)، نامی است که به مردان و زنان اطلاق شود و بیشتر به زنان اطلاق کنند
تصویری از موچول
تصویر موچول
فرهنگ لغت هوشیار
موچول
کوچک
تصویری از موچول
تصویر موچول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موول
تصویر موول
قابل تاویل، تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومول
تصویر مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکول
تصویر موکول
واگذار شده، سپرده شده، وابسته به دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصول
تصویر موصول
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده، وصل شده، پیوند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچول
تصویر مچول
موچول، کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مول. (ناظم الاطباء). بامال شدن. (منتهی الارب، مادۀ م ول). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سال بوزینه که پیچی ئیل باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در گل مانده. اصبح فی ما دهاه کالحمار الموحول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به دیگری سپرده. (منتهی الارب). امر موکول، کار به دیگری سپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج) : زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف به ود موکول. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358) ، حواله شده، سفارش شده، سپرده شده. (ناظم الاطباء). مشروط. مربوط. محول شده.
- موکول به، واگذاشته به. منوط به: تشکیل جلسه موکول به بازگشت مدیر است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسیده و چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). موصول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موبوله. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به موبوله شود
لغت نامه دهخدا
شهر کوچکی بوده است در خوزستان، ابن بطوطه گوید: از عبادان بدریا نشستم بقصد زمین لور (لر) و عراق عجم و پس از چهار روز به ماچول رسیدم و آن شهر کوچکی باشد بر ساحل دریا زمین آن شوره ناک بی گیاه و درخت، و بازاری بزرگ داشت از بزرگترین بازارها و یک روز آنجا ببودم پس ستوری به کری گرفتم و سه روز از صحرائی محل اکراد که چادرهای موئینه داشتند بگذشتم و به شهر رامز (رامهرمز) رسیدم و از آنجا به تستر شدم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ماجول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زُ)
موزولوس. پادشاه کاریه در عهد اردشیر دوم و سوم که تابع و باجگزار دولت ایران بود و در عهد اردشیر سوم (سال 353 قبل از میلاد) درگذشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1285 و موزولوس شود
لغت نامه دهخدا
علتی است که در چشم پیدا می شود، (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج)، بیماری در چشم، (ناظم الاطباء)، علتی است در چشم، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) :
تیغ تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان،
عسجدی
لغت نامه دهخدا
از اتباع کوچولو، کوچک و خرد: کوچولو موچولو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده باشد و متصل گشته. (ناظم الاطباء). پیوسته شده به چیزی. (آنندراج). پیوسته. متصل. (یادداشت مؤلف). رسیده شده. (ناظم الاطباء). رسیده. (آنندراج). رسانیده. (یادداشت مؤلف) : به توفیق و سداد مقرون باشد وبه صدق و صواب موصول. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 4).
- موصول شدن، متصل شدن. پیوستن. رسیدن: به هیچ وجه صورت مراد از حجاب تعذر بیرون نمی آمد و مقصود به حصول موصول نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55).
- موصول گرداندن، پیوستن. متصل ساختن. وصل کردن: عز دنیا با عز آخرت موصول و مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه).
، کرمی است شبیه زنبور می گزد مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح دستوری) اسم یا کلمه ای است که معنی آن به وسیلۀ جملۀ بعد از خود که صله نام دارد تمام شود، مانند ’که’ در عبارت زیر: مردی که می آیدبرادر من است. موصول در عربی از انواع معرفه شمرده شده است و در این زبان بر دو قسم است: 1- موصول خاص. 2- موصول مشترک. 1- موصول خاص یا مختص، موصولی است که برای هر یک از اشخاص (مفرد و تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث) لفظ خاصی داشته باشد: الذی، الذان (= الذین ) ، الذین . التی، اللتان (=اللتین ) ، اللاتی. 2- موصول مشترک، کلمات ’من’ و ’ما’ و ’ال’ است برای انسان و غیر انسان و ’ما’ برای غیر انسان ’من’ و ’ما’ میان مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث مشترک است.
موصول در زبان فارسی کلمات ’که’ و ’چه’ میباشد که در میان جمله می آیند و بخشی از جمله را به بخش دیگر همان جمله، و نیزخود آن را به جملۀ بعدی ربط می دهند: کتابی که گفتم آوردم. آن چه گفتم عمل می کنم. دستورنویسان جدید این ’که’ و ’چه’ را جزء حروف ربط می شناسند و در طبقات دستوری، اصطلاحی به نام موصول نمی شناسند و می گویند که بین ’که’ در دو جملۀ زیر: مردی که می آید برادر من است. مردی می آید، که برادر من است. فرقی نیست، زیرا هر دو، عامل پیوند و ربط دو جمله اند و دلیلی نیست که اولی را به پیروی از زبان عربی، موصول، و دومی را حرف ربط بنامیم، (اصطلاح حدیث) در نزد محدثان عبارت است از حدیث متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در عرف محدثان حدیث متصل است. (از فرهنگ علوم تألیف سیدجعفر سجادی). آن حدیثی است که سند او به سماع از هر راوی از کسی که بالای او باشد به منتهی رسد (یعنی هر یک از راویان، نقل از راوی فوق خود کند). (نفایس الفنون مقالۀ دوم ص 105).
- موصول نتایج، نزد منطقیان اطلاق شود بر قسمی از قیاس مرکب. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، واصل شده و اندوخته شده و یافته شده و رسیده شده و مجموع و فراهم آورده شده و محصول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مچول
تصویر مچول
کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موچل
تصویر موچل
آنکه دستش شل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
چم یافته گزاریده و بنگرید به تاویل چم یابنده گزارنده و بنگرید به تاویل تاویل شده، قابل تاویل: چنان بخار میرسد که شاید کلام موول باشد و در تقریر امارت قیامت الغازی باشد و وجه تاویل آنکه مراد از امه در حدیث بطن زمین باشد، (اصول) لفظی که بر معنی مرجوح خود حمل شود بقراین عقلی یا نقلی مانند: یدالله فوق ایدیهم. که در قدرت بکار رود. تاویل کننده شرح دهنده: اما بعد چنین گوید مفسر این کتاب و موول (ماول) این خطاب. . ، جمع موولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مومول
تصویر مومول
علتی که در چشم پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکول
تصویر موکول
بدیگری سپرده، واگذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصول
تصویر موصول
پیوسته شده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مومول
تصویر مومول
بیماری درد چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصول
تصویر موصول
((مُ))
وصل شده، پیوند شده، از نظر دستوری کلمه ای است که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موکول
تصویر موکول
((مُ))
واگذار شده، سپرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مچول
تصویر مچول
((مُ))
کوچک و ظریف، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موچل
تصویر موچل
((چُ))
آن که دستش شل باشد
فرهنگ فارسی معین
تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف، محول، واگذار، سپرده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متصل، پیوسته، چسبیده، وصل
فرهنگ واژه مترادف متضاد