مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب. (ناظم الاطباء). خاصۀ طبیعی. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). خاصۀ طبیعی بود. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ اوبهی). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و رطوبت آب و یبوست خاک و امثال آنها. (برهان) (ازانجمن آرا) : آنکه خوبی ازاو به مونه بود چون بیاراییش چگونه بود. عنصری
مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب. (ناظم الاطباء). خاصۀ طبیعی. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). خاصۀ طبیعی بود. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ اوبهی). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و رطوبت آب و یبوست خاک و امثال آنها. (برهان) (ازانجمن آرا) : آنکه خوبی ازاو به مونه بود چون بیاراییش چگونه بود. عنصری
به لغت اصفهان قثاء بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء بری و موجه شود، گیاهی خودرو از تیره چلیپائیان است که در مزارع میروید و بمناسبت ریشه های بلند و عمیقش یکی از آفات مزارع است و در رنگرزی به کار است
به لغت اصفهان قثاء بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء بری و موجه شود، گیاهی خودرو از تیره چلیپائیان است که در مزارع میروید و بمناسبت ریشه های بلند و عمیقش یکی از آفات مزارع است و در رنگرزی به کار است
منقاش. (برهان). آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث) (از آنندراج). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه. موچین. موی چینه. منقاش. منقش. منماص. منتاخ. منمص. موی کش. آلتی آهنی که موی و خار برکند. خارچینه. (از یادداشت مؤلف)
منقاش. (برهان). آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث) (از آنندراج). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه. موچین. موی چینه. منقاش. منقش. منماص. منتاخ. منمص. موی کش. آلتی آهنی که موی و خار برکند. خارچینه. (از یادداشت مؤلف)
مؤونه. بار و گرانی نفقۀ عیال و کفالت عیال و قوت روزانه. ج، مؤن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤونه و مؤنه شود، رنج. زحمت. سعی. ج، مؤن. (یادداشت مؤلف) مؤونه. مؤونت. هرآنچه در زندگانی و معیشت بدان محتاج باشند. نفقه وزاد و توشه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤنه شود
مؤونه. بار و گرانی نفقۀ عیال و کفالت عیال و قوت روزانه. ج، مؤن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤونه و مؤنه شود، رنج. زحمت. سعی. ج، مؤن. (یادداشت مؤلف) مؤونه. مؤونت. هرآنچه در زندگانی و معیشت بدان محتاج باشند. نفقه وزاد و توشه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤنه شود