دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری سیاهکل با 117 تن سکنه، آب آن از رود خانه شمرود و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری سیاهکل با 117 تن سکنه، آب آن از رود خانه شمرود و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مولی. سرور. مخدوم. سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه: بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). گویی که خدای است فرد رحمان مولاست همه خلق و اوست مولا. ناصرخسرو. پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی. ناصرخسرو. بازی است رباینده زمانه که نیابد زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا. ناصرخسرو. اگر شد چار مولای عزیزت بشارت می دهم بر چار چیزت. نظامی. چو مولام خوانندو صدر کبیر نمایند مردم به چشمم حقیر. سعدی (بوستان). اجل ّ روی زمین کآسمان به خدمت او چو بنده است کمربسته پیش مولایی. سعدی. - مولا شدن، سرور شدن. آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن: هرکه اوبیدار گردد بندۀ ایشان شود زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود. ناصرخسرو. ، توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان: زنی گفت من دختر حاتمم بخواهید از این نامور حاکمم کرم کن به جای من ای محترم که مولای من بود ز اهل کرم. سعدی (بوستان). ، غلام و برده. (ناظم الاطباء). بنده و برده. غلام. عبد (از اضداد است). (از یادداشت مؤلف) : به باغی خرامید خسرو که او را بهار و بهشت است مولا و چاکر. فرخی. ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا. فرخی. زین سپس خادم تو باشم و مولایت چاکر و بنده و خاک دو کف پایت. منوچهری. هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود. منوچهری. زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی هرکه مولای کسی باشد مولا نشود. منوچهری. گویی که خدای است فرد رحمان مولاست همه خلق و اوست مولا. ناصرخسرو. پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی. ناصرخسرو. بازی است رباینده زمانه که نیابد زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا. ناصرخسرو. باغ در باغ گردبرگردش خلد مولا و روضه شاگردش. نظامی. کمین مولای تو صاحب کلاهان به خاک پای توسوگند شاهان. نظامی. ما که مولای بارگاه توایم سرور از سایۀ کلاه توایم. نظامی. نهان با شاه میگفت از بناگوش که مولای توام هان حلقه در گوش. نظامی. - مولا گشتن، مولا شدن. کهتر و بنده شدن: هرکه او بیدار گردد بندۀ ایشان شود زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود. ناصرخسرو
مولی. سرور. مخدوم. سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه: بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). گویی که خدای است فرد رحمان مولاست همه خلق و اوست مولا. ناصرخسرو. پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی. ناصرخسرو. بازی است رباینده زمانه که نیابد زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا. ناصرخسرو. اگر شد چار مولای عزیزت بشارت می دهم بر چار چیزت. نظامی. چو مولام خوانندو صدر کبیر نمایند مردم به چشمم حقیر. سعدی (بوستان). اجل ّ روی زمین کآسمان به خدمت او چو بنده است کمربسته پیش مولایی. سعدی. - مولا شدن، سرور شدن. آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن: هرکه اوبیدار گردد بندۀ ایشان شود زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود. ناصرخسرو. ، توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان: زنی گفت من دختر حاتمم بخواهید از این نامور حاکمم کرم کن به جای من ای محترم که مولای من بود ز اهل کرم. سعدی (بوستان). ، غلام و برده. (ناظم الاطباء). بنده و برده. غلام. عبد (از اضداد است). (از یادداشت مؤلف) : به باغی خرامید خسرو که او را بهار و بهشت است مولا و چاکر. فرخی. ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا. فرخی. زین سپس خادم تو باشم و مولایت چاکر و بنده و خاک دو کف پایت. منوچهری. هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود. منوچهری. زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی هرکه مولای کسی باشد مولا نشود. منوچهری. گویی که خدای است فرد رحمان مولاست همه خلق و اوست مولا. ناصرخسرو. پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی. ناصرخسرو. بازی است رباینده زمانه که نیابد زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا. ناصرخسرو. باغ در باغ گردبرگردش خلد مولا و روضه شاگردش. نظامی. کمین مولای تو صاحب کلاهان به خاک پای توسوگند شاهان. نظامی. ما که مولای بارگاه توایم سرور از سایۀ کلاه توایم. نظامی. نهان با شاه میگفت از بناگوش که مولای توام هان حلقه در گوش. نظامی. - مولا گشتن، مولا شدن. کهتر و بنده شدن: هرکه او بیدار گردد بندۀ ایشان شود زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود. ناصرخسرو
آقاعبدالمولی. از گویندگان معاصر شاه سلطان حسین صفوی و از مصاحبان و مرشدان آذربیگدلی بوده. از علوم و انواع خطوط آگاهی داشته. در یکی از دیه های اصفهان گوشه ای گزیده و مردی بوده است سخت نیکومحضر. از اشعار اوست: ز حسن و عشق به هر شهر داستانی هست حدیث لیلی و مجنون به هر زبانی هست به احتیاط نظر سوی زیردستان کن که از برای مکافات آسمانی هست. شبها درآب و آتشم از اشک و آه خویش درمانده ام چو شمع به روز سیاه خویش. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 419)
آقاعبدالمولی. از گویندگان معاصر شاه سلطان حسین صفوی و از مصاحبان و مرشدان آذربیگدلی بوده. از علوم و انواع خطوط آگاهی داشته. در یکی از دیه های اصفهان گوشه ای گزیده و مردی بوده است سخت نیکومحضر. از اشعار اوست: ز حسن و عشق به هر شهر داستانی هست حدیث لیلی و مجنون به هر زبانی هست به احتیاط نظر سوی زیردستان کن که از برای مکافات آسمانی هست. شبها درآب و آتشم از اشک و آه خویش درمانده ام چو شمع به روز سیاه خویش. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 419)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کهنه ده با 100 تن جمعیت. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کهنه ده با 100 تن جمعیت. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
موسی پیغامبر بنی اسرائیل و گویا یهودان ایران نیز موشه یا موشا یا موش گویند، (از یادداشت مؤلف) : باز آمدندو گفتند آن امتان موشا کایزد بد آن نه موشا بر کوه طور سینا، دقیقی، و رجوع به موسی شود
موسی پیغامبر بنی اسرائیل و گویا یهودان ایران نیز موشه یا موشا یا موش گویند، (از یادداشت مؤلف) : باز آمدندو گفتند آن امتان موشا کایزد بد آن نه موشا بر کوه طور سینا، دقیقی، و رجوع به موسی شود
وفا کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، مجازاً به معنی تمام و کامل می آید. (غیاث) (آنندراج) : ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای کز وفای تو به من شکر موفا شنوند. خاقانی. هرچند کان عطای موفا شگرف بود دانند کاین ثنای موفر نکوتر است. خاقانی. گفتم ای شاه ! این درخت و چشمه چیست کاین دو را نور موفا دیده ام. خاقانی. بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت اکسیرها ز سعد موفا برافکند. خاقانی. سه اقنوم و سه فرقف را به برهان بگویم مختصر شرح موفا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 26)
وفا کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، مجازاً به معنی تمام و کامل می آید. (غیاث) (آنندراج) : ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای کز وفای تو به من شکر موفا شنوند. خاقانی. هرچند کان عطای موفا شگرف بود دانند کاین ثنای موفر نکوتر است. خاقانی. گفتم ای شاه ! این درخت و چشمه چیست کاین دو را نور موفا دیده ام. خاقانی. بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت اکسیرها ز سعد موفا برافکند. خاقانی. سه اقنوم و سه فرقف را به برهان بگویم مختصر شرح موفا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 26)
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم