جدول جو
جدول جو

معنی موٹا - جستجوی لغت در جدول جو

موٹا
چاق، ضخیم، چاق و چلّه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مونا
تصویر مونا
(دخترانه)
نام یک الهه، منا، امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موکا
تصویر موکا
(دخترانه)
نام همسر اوکتای قاآن پسر چنگیزخان مغول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موشا
تصویر موشا
(پسرانه)
موسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موتا
تصویر موتا
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مولا
تصویر مولا
مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده، املای دیگر واژۀ مولیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موفا
تصویر موفا
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، جزیل، بی اندازه، غزیر، معتدٌ به، درغیش، موفّر، عدیده، متوافر، موفور، وافر، کثیر، خیلی، به غایت، مفرط
فرهنگ فارسی عمید
(مو)
صفت دائم از موئیدن. صفت مشبهه از موییدن. موینده. که مویه کند. مویان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مویان و موینده و موییدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری سیاهکل با 117 تن سکنه، آب آن از رود خانه شمرود و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مولی. سرور. مخدوم. سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه: بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.
ناصرخسرو.
پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.
ناصرخسرو.
بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
ناصرخسرو.
اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت می دهم بر چار چیزت.
نظامی.
چو مولام خوانندو صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر.
سعدی (بوستان).
اجل ّ روی زمین کآسمان به خدمت او
چو بنده است کمربسته پیش مولایی.
سعدی.
- مولا شدن، سرور شدن. آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن:
هرکه اوبیدار گردد بندۀ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو.
، توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان:
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم.
سعدی (بوستان).
، غلام و برده. (ناظم الاطباء). بنده و برده. غلام. عبد (از اضداد است). (از یادداشت مؤلف) :
به باغی خرامید خسرو که او را
بهار و بهشت است مولا و چاکر.
فرخی.
ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا.
فرخی.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت.
منوچهری.
هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند
هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود.
منوچهری.
زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
هرکه مولای کسی باشد مولا نشود.
منوچهری.
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.
ناصرخسرو.
پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.
ناصرخسرو.
بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
ناصرخسرو.
باغ در باغ گردبرگردش
خلد مولا و روضه شاگردش.
نظامی.
کمین مولای تو صاحب کلاهان
به خاک پای توسوگند شاهان.
نظامی.
ما که مولای بارگاه توایم
سرور از سایۀ کلاه توایم.
نظامی.
نهان با شاه میگفت از بناگوش
که مولای توام هان حلقه در گوش.
نظامی.
- مولا گشتن، مولا شدن. کهتر و بنده شدن:
هرکه او بیدار گردد بندۀ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
آقاعبدالمولی. از گویندگان معاصر شاه سلطان حسین صفوی و از مصاحبان و مرشدان آذربیگدلی بوده. از علوم و انواع خطوط آگاهی داشته. در یکی از دیه های اصفهان گوشه ای گزیده و مردی بوده است سخت نیکومحضر. از اشعار اوست:
ز حسن و عشق به هر شهر داستانی هست
حدیث لیلی و مجنون به هر زبانی هست
به احتیاط نظر سوی زیردستان کن
که از برای مکافات آسمانی هست.
شبها درآب و آتشم از اشک و آه خویش
درمانده ام چو شمع به روز سیاه خویش.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 419)
لغت نامه دهخدا
(مَ /مُو)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کهنه ده با 100 تن جمعیت. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
آدم آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده، (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
صفت دائمی از مولیدن، درنگ کننده، سخت درنگ کننده، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به مولیدن شود
لغت نامه دهخدا
موسی پیغامبر بنی اسرائیل و گویا یهودان ایران نیز موشه یا موشا یا موش گویند، (از یادداشت مؤلف) :
باز آمدندو گفتند آن امتان موشا
کایزد بد آن نه موشا بر کوه طور سینا،
دقیقی،
و رجوع به موسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موتی. در معنی مفرد مرده و میت و فوت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَفْ فا)
وفا کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، مجازاً به معنی تمام و کامل می آید. (غیاث) (آنندراج) :
ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای
کز وفای تو به من شکر موفا شنوند.
خاقانی.
هرچند کان عطای موفا شگرف بود
دانند کاین ثنای موفر نکوتر است.
خاقانی.
گفتم ای شاه ! این درخت و چشمه چیست
کاین دو را نور موفا دیده ام.
خاقانی.
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
اکسیرها ز سعد موفا برافکند.
خاقانی.
سه اقنوم و سه فرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 26)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موطا
تصویر موطا
جای پا جای گام پاگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موفا
تصویر موفا
وفا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولا
تصویر مولا
آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولا
تصویر مولا
مولنده، درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولا
تصویر مولا
((مُ))
مالک، سرور، بنده، بنده آزاد شده، جمع موالی، مولی
فرهنگ فارسی معین
آقا، ارباب، خواجه، سرور، صاحب، ولی، دوستدار، بنده
متضاد: عبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شبیه، مانند
فرهنگ گویش مازندرانی
چاقی
دیکشنری اردو به فارسی
چاق شدن، چاق بودن
دیکشنری اردو به فارسی
ضخامت
دیکشنری اردو به فارسی
موتوری، موتور
دیکشنری اردو به فارسی
کوتاه و ضخیم، کوتاه و چاق
دیکشنری اردو به فارسی