جدول جو
جدول جو

معنی مؤیم - جستجوی لغت در جدول جو

مؤیم(مُ ءَیْ یِ)
بیوه کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ لَ)
دردرسیده. (از منتهی الارب). دردگرفته. و رجوع به الم و مؤلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
رأس مؤرم، سری که پاره های کلۀ آن ستبر باشد. (منتهی الارب، مادۀ ارم) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیضۀ فراخ بالا. (آنندراج). مؤرمه، خود فراخ بالا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
اسم کرده. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَطْ طَ)
محفوظ. (ناظم الاطباء). مستور. (از اقرب الموارد). پوشیده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَطْ طِ)
پوشندۀ هودج به جامه. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ طِ)
بندکننده در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَم م)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- مؤتم به، قصد کرده شده.
- ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
گناهکار و مجرم. (آنندراج) (غیاث). گناهکار خوانده شده. (از اقرب الموارد) :
توبه گویی فال بد چون می زنی
پس تو ناصح را مؤثم می کنی.
مولوی.
رجوع به اثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
نعت فاعلی از تأثیم. تهمت زننده و بهتان زننده و ملامت کننده. (ناظم الاطباء). گنهکار خواننده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به تأثیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ)
نعت فاعلی از اثام. در گناه افکننده. (آنندراج). آن که کسی را در گناه می افکند و ترغیب بر گناه می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به اثام شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جِ)
نعت فاعلی از ایجام. (از منتهی الارب، مادۀ اج م). رجوع به ایجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دَ)
مرد دانا و تجربه کار. (منتهی الارب، مادۀ ادم). مرد دانای تجربه کار. (ناظم الاطباء). مجرب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دِ)
نعت فاعلی از ایدام. اصلاح کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سازواری ده بین کسان. (از اقرب الموارد). برقرار کننده دوستی و الفت دهنده. (ناظم الاطباء). اصلاح کننده و الفت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که نان خورش برای نان ترتیب می دهد. (ناظم الاطباء). بسیار آمیزندۀ نان به نان خورش. (آنندراج) (از منتهی الارب). ادیم. (از منتهی الارب). رجوع به ادیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لِ)
دردرساننده. (منتهی الارب). دردناک. وجیع. آزارنده. الیم. دردآور. موجع. (یادداشت مؤلف) : یقابل مؤلم الرزیه بما اسبغ اﷲتعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ مَ)
زن دولتمند بی شوهر. (منتهی الارب، مادۀ أی م) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن مالدار بی شوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
قصدکننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ ما)
کنیزک گردانیده. (از منتهی الارب). کنیزک گردانیده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
کلان سر زشت خلقت. بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. مأوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه سر و هیکل درشت دارد. رجوع به مأوم شود، زشت اندام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
تشنه گرداننده، فربه و کلان خلقت گرداننده ستور را (آب و علف). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
بازگردنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یَ)
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست:
از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند
وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند.
مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود
لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یَ)
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی
مؤید است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است مصور.
ناصرخسرو.
مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او
معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب.
مسعودسعد.
ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان).
مؤید نمی مانداین ملک گیتی
نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند.
سعدی.
- مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
قوت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). تقویت کننده. نیرودهنده. یاری کننده. مساعد. نیروبخش. قوت دهنده. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکننده. تحکیم کننده. استوارسازنده: سخن فلانی مؤید این مسأله است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یَ)
قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مؤیّد شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ)
کار بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دشواری. ج، مآید. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه و بلا و سختی. ج، مآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
کسی که مایل و شایق باشد معاشرت زنان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
ناامیدکننده. (منتهی الارب). آنکه ناامید می گرداند و مأیوس می کند. (ناظم الاطباء). ناامیدگرداننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ)
ناامیدگرداننده. (منتهی الارب). رجوع به مؤیّس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَم م)
مقارب و موافق، امر بیّن و آشکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا