نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). - مؤتم به، قصد کرده شده. - ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). - مؤتم به، قصد کرده شده. - ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
گناهکار و مجرم. (آنندراج) (غیاث). گناهکار خوانده شده. (از اقرب الموارد) : توبه گویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مؤثم می کنی. مولوی. رجوع به اثم شود
گناهکار و مجرم. (آنندراج) (غیاث). گناهکار خوانده شده. (از اقرب الموارد) : توبه گویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مؤثم می کنی. مولوی. رجوع به اثم شود
نعت فاعلی از ایدام. اصلاح کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سازواری ده بین کسان. (از اقرب الموارد). برقرار کننده دوستی و الفت دهنده. (ناظم الاطباء). اصلاح کننده و الفت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که نان خورش برای نان ترتیب می دهد. (ناظم الاطباء). بسیار آمیزندۀ نان به نان خورش. (آنندراج) (از منتهی الارب). ادیم. (از منتهی الارب). رجوع به ادیم شود
نعت فاعلی از ایدام. اصلاح کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سازواری ده بین کسان. (از اقرب الموارد). برقرار کننده دوستی و الفت دهنده. (ناظم الاطباء). اصلاح کننده و الفت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که نان خورش برای نان ترتیب می دهد. (ناظم الاطباء). بسیار آمیزندۀ نان به نان خورش. (آنندراج) (از منتهی الارب). ادیم. (از منتهی الارب). رجوع به ادیم شود
کلان سر زشت خلقت. بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. مأوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه سر و هیکل درشت دارد. رجوع به مأوم شود، زشت اندام. (از اقرب الموارد)
کلان سر زشت خلقت. بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. مأوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه سر و هیکل درشت دارد. رجوع به مأوم شود، زشت اندام. (از اقرب الموارد)
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست: از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند. مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست: از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند. مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) : به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی مؤید است و موفق، مقدم است و امام. فرخی. فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند بل کز حکم و علم مثال است مصور. ناصرخسرو. مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب. مسعودسعد. ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان). مؤید نمی مانداین ملک گیتی نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند. سعدی. - مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) : به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی مؤید است و موفق، مقدم است و امام. فرخی. فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند بل کز حکم و علم مثال است مصور. ناصرخسرو. مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب. مسعودسعد. ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان). مؤید نمی مانداین ملک گیتی نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند. سعدی. - مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)