جدول جو
جدول جو

معنی مؤیس - جستجوی لغت در جدول جو

مؤیس
(مُءْ یِ)
ناامیدگرداننده. (منتهی الارب). رجوع به مؤیّس شود
لغت نامه دهخدا
مؤیس
(مُ ءَیْ یِ)
ناامیدکننده. (منتهی الارب). آنکه ناامید می گرداند و مأیوس می کند. (ناظم الاطباء). ناامیدگرداننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَنْ نِ)
انس دهنده، بیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ری یِ)
جزیره ای است در اقیانوس هند در شرق جزیره ماداگاسگار (مشرق افریقا). ابتدا از متصرفات فرانسه بود. و از سال 1810 میلادی به بعد به تصرف انگلیس درآمد. جمعیت آن 509800 تن است. شهر مرکزی آن بندر لوئی و محصول عمده آن قند می باشد. در سال 1920 هجری شمسی رضاخان سرسلسلۀ خاندان پهلوی پس از استعفا از سلطنت بدانجا تبعید گردید و سپس به ژهانسبورگ در افریقای جنوبی برده شد
لغت نامه دهخدا
موریکیوس، نام کاملش فلاویوس تیبریوس موریکیوس (539-602 میلادی) امپراتور روم شرقی (582- 602 میلادی)، وی در سال 591 به جنگهای ایران و روم خاتمه داد و درآخر کار با شورش سپاهیان روم در ناحیۀ دانوب روبروشد و مجبور به استعفا گشت (602 میلادی)، فوکاس وی را به قتل رساند، رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 164 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
کار و خدمت گیرنده از کسی. (آنندراج) ، آن که از کسی طلبکار است و خدمت میکند. (ناظم الاطباء) ، آن که کشاورز گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
نعت مفعولی از تأسیس. بنیان نهاده شده و بناکرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سِ)
نعت فاعلی از تأسیس. آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده. (ناظم الاطباء). بنیاد نهنده. (آنندراج). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده. پی افکننده. آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن. بانی. ج، مؤسسان. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح بدیعی) به اصطلاح شعرا مقابل مشید است و آن در کلام، آوردن الفاظی است که نقاط تمام حروف تحتانیه باشد. (از آنندراج). کلامی که همه حروف آن را نقطه های زیرین باشد:
اسباب طرب بیار ای یار
جام لب لب بده به ابرار.
(از آنندراج).
، استوارکننده. (غیاث) (ناظم الاطباء).
و رجوع به مشید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سا)
نعت مفعولی از تأسیه. تیمار داشته شده. مورد غمخواری واقع شده، تسلی داده شده. ج، مؤسین
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سی)
نعت فاعلی از تأسیه. تعزیت دهنده. تسلی دهنده
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
سخن چین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مائس. (منتهی الارب) ، مفسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
بازگردنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یَ)
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست:
از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند
وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند.
مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود
لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یَ)
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی
مؤید است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است مصور.
ناصرخسرو.
مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او
معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب.
مسعودسعد.
ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان).
مؤید نمی مانداین ملک گیتی
نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند.
سعدی.
- مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
قوت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). تقویت کننده. نیرودهنده. یاری کننده. مساعد. نیروبخش. قوت دهنده. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکننده. تحکیم کننده. استوارسازنده: سخن فلانی مؤید این مسأله است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یَ)
قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مؤیّد شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ)
کار بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دشواری. ج، مآید. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه و بلا و سختی. ج، مآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
کسی که مایل و شایق باشد معاشرت زنان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
بیوه کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
سخن چین و نمام. (ناظم الاطباء). مؤوس. مائس. ممأس. مئوس
لغت نامه دهخدا