جمع واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جمع واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
جَمعِ واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جَمعِ واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
وزن شده، دارای وزن، سنجیده شده، متناسب، دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب، برای مثال علی الخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲ - ۵۴۲)
وزن شده، دارای وزن، سنجیده شده، متناسب، دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب، برای مِثال علی الخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲ - ۵۴۲)
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
مؤونه. مؤونه. قوت. لوازم معیشت از نفقه و گرانی نفقه. (از یادداشت مؤلف). مؤنه. (ناظم الاطباء) : عیالان و مؤونت بسیار دارد... بیا تا یک فرزند از آن او من بستانم و یکی تو و به خانه خویش بداریم تا عیال و مؤونت او کمتر شود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). نرسد بی مؤونت بذلت طعمه و دانۀ وحوش و طیور. مسعودسعد. هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی. (کلیله و دمنه). و رجوع به مؤونه شود. - بسیارمؤونت، عیالوار. عیالوار که اهل و عیال و افراد نانخور بسیار دارد. که خرج زندگی خانواده بسیار دارد: من مردی کم بضاعت بسیارمؤونتم و سرمایه همان بالش داشتم. (تاریخ جهانگشای جوینی). ، رنج. محنت. مشقت. دشواری. سختی. ج، مؤونات (مؤنات). (یادداشت مؤلف) : روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و مؤونت باقی. (کلیله و دمنه). الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤونتی تحمل کرده شود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه). اگر گران می آید بر وی آمدن سوی حضرت ما با تمامی جثه ما به بعضی از وی برای تخفیف مؤونت قناعت کردیم. (کلیله و دمنه). آن را ازمؤونت فتوت و مکرمت شناسی. (کلیله و دمنه) ، خرج. هزینه. مخارج. (از یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165) : راهها از متسلکان ایمن گشته، کاروان ها از اطراف و نواحی بی زحمت مؤونت باج بدرقه می آیند. (از المعجم چ دانشگاه چ مدرس رضوی ص 10). زنان و کسان ایشان که در بنه و خانه مانده باشند مؤونتی که به وقت حضور می داده باشند برقرار باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 22). - مؤونت زراعت، هزینۀ کشت وکار نظیر تهیۀ بذر و گاو و مزد کارگر و غیره: آنچه به جهت نسق و زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 46). اخراجات: مؤونت زراعت و کرایۀ منزل مهمانان و غیره...: بیست وسه تومان و ششهزار و هشتصد دینار و کسری. (از تذکرهالملوک ص 96). ، بار. ثقل
مؤونه. مؤونه. قوت. لوازم معیشت از نفقه و گرانی نفقه. (از یادداشت مؤلف). مؤنه. (ناظم الاطباء) : عیالان و مؤونت بسیار دارد... بیا تا یک فرزند از آن او من بستانم و یکی تو و به خانه خویش بداریم تا عیال و مؤونت او کمتر شود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). نرسد بی مؤونت بذلت طعمه و دانۀ وحوش و طیور. مسعودسعد. هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی. (کلیله و دمنه). و رجوع به مؤونه شود. - بسیارمؤونت، عیالوار. عیالوار که اهل و عیال و افراد نانخور بسیار دارد. که خرج زندگی خانواده بسیار دارد: من مردی کم بضاعت بسیارمؤونتم و سرمایه همان بالش داشتم. (تاریخ جهانگشای جوینی). ، رنج. محنت. مشقت. دشواری. سختی. ج، مؤونات (مؤنات). (یادداشت مؤلف) : روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و مؤونت باقی. (کلیله و دمنه). الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤونتی تحمل کرده شود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه). اگر گران می آید بر وی آمدن سوی حضرت ما با تمامی جثه ما به بعضی از وی برای تخفیف مؤونت قناعت کردیم. (کلیله و دمنه). آن را ازمؤونت فتوت و مکرمت شناسی. (کلیله و دمنه) ، خرج. هزینه. مخارج. (از یادداشت مؤلف) ، جَمعِ واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165) : راهها از متسلکان ایمن گشته، کاروان ها از اطراف و نواحی بی زحمت مؤونت باج بدرقه می آیند. (از المعجم چ دانشگاه چ مدرس رضوی ص 10). زنان و کسان ایشان که در بنه و خانه مانده باشند مؤونتی که به وقت حضور می داده باشند برقرار باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 22). - مؤونت زراعت، هزینۀ کشت وکار نظیر تهیۀ بذر و گاو و مزد کارگر و غیره: آنچه به جهت نسق و زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 46). اخراجات: مؤونت زراعت و کرایۀ منزل مهمانان و غیره...: بیست وسه تومان و ششهزار و هشتصد دینار و کسری. (از تذکرهالملوک ص 96). ، بار. ثقل