جدول جو
جدول جو

معنی مؤوله - جستجوی لغت در جدول جو

مؤوله
(عَ ضَ)
فربه و ستبر گردیدن. (از منتهی الارب). مآله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مآله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محموله
تصویر محموله
محمول، بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَبْ بَ لَ)
شتران گرفته شده برای بچه و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشترانی گرد کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَهْ)
پرستش شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِهْ)
پرستش فرماینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مول. (ناظم الاطباء). بامال شدن. (منتهی الارب، مادۀ م ول). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِهْ)
آه گوینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ زُ لِ)
مقبره ای که ملکۀ کاریه برای شوهر خود موزول در هالیکارناس پایتخت کاریه ساخت که از حیث بنا و تزیینات یکی از عجایب هفتگانه عالم قدیم گردید. (از ایران باستان ج 2 ص 1185). اکنون در اروپا مقبره را موزول گویند بطور عموم
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زِ لَ)
مؤزله، سال قحطآور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
موبول. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ زِ لَ)
مؤزّله. سنهمؤزله، سال قحطآور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو لَ)
تأنیث مسؤول. ج، مسؤولات. و رجوع به مسؤول و مسؤولات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو نَ)
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ خَ)
رجوع به کؤله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شور و تلخ گردیدن آب. (منتهی الارب، مادۀ م ٔج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ بَ)
مؤوب. بادی که همه روزه وزد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وا)
مؤنث مؤوی ̍. زن پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب). و رجوع به مؤوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ لَ)
اذن مؤلله، گوش تیز و ستیخ. (منتهی الارب). گوشهای ستیخ کرده. (ناظم الاطباء). گوش تیز یعنی ستیخ و راست کرده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوله
تصویر مجدوله
خوشتراش، سخت بافت نیکبافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعوله
تصویر مجعوله
مجعوله در فارسی: بر ساخته مونث مجعول جمع مجعولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهوله
تصویر مجهوله
مونث مجهول جمع مجهولات
فرهنگ لغت هوشیار
مبذوله در فارسی مونث مبذول: بخشیده، پذیرفته و، انجام شده مونث مبذول: مساعی مبذوله جمع مبذولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبوله
تصویر مجبوله
مونث مجبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموله
تصویر متموله
مونث متمول جمع متمولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوله
تصویر موصوله
مونث موصول، جمع موصولات
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی دوخنا از گیاهان گیاهی است از تیره نی بوریا که در نیمکره شمالی میروید وبعنوان علوفه مورد استفاده دامها قرار میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
جنس بار یا بسته، آنچه از جایی به جایی برده شود، کالای تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
بار
فرهنگ واژه فارسی سره